نام پژوهشگر: مهدی مرآتی فشی
مهدی مرآتی فشی علی سلیمی
کاربرد و بار معنایی واژگان در شعر معاصر، با آنچه در شعر قدیم وجود داشته، تفاوت بنیادی پیدا کرده است، واژه "شب" که در شعر سنتی، غالباً در معنای زمانی آن به کار می رفت، و گاهی شاعر از کندی آن شکایت می نمود و گاهی نیز به نیکی از آن یاد می کرد، در شعر معاصر، تغییر معنا پیدا نمود و به نمادی برای بیان دردها و رنج های درونی شاعر مبدل شد. غالباً شب در شعر نازک الملائکه مفهومی رمانتیک و شخصی دارد و پناهگاهی برای روح ناآرام او در برابر تفکر مرگ و نیستی است. هـر چند این تصوّر از شب، در اندیشه وی پایدار نبوده و گاهی از آن بیزار می شود و ترس و هراس جای شادی و آرامش وی را می گیرد. اما در کل می توان گفت که شب در شعر وی، در ابتدا نمادی از روح حیران و بیقرار او بود که با گذشت سال ها و رسوب لایه های ایمان در عمق جان او، این شب تاریک و ظلمانی، به صبحی روشن مبدّل شد. در این مرحله دیگر شاعر جهان را سراسر غم و اندوه و زشتی نمی بیند، بلکه با ایمان به پروردگار و جهان آخرت، مرگ را که همیشه از آن هراسان بود پلی برای رسیدن به جاودانگی می یابد. شب در شعر نیمایوشیج نیز یکی از محوری ترین کلمات است. او با آگاهی از اوضاع زمانه و خفقان و استبداد حاکم، شب را نمادی برای بیان تیرگی دهشتزای بعد از مشروطه قرار می دهد. شب در شعر وی بسامد قابل ملاحظه ای دارد. نیما در تمام دوره شاعری خود همواره با شب و تیرگی زیسته و همواره کوشیده است تا چراغی روشن باشد برای بیداری و آگاهی مردم و جامعه از ستم و بیدادی که در آن نفس می کشند. از این منظر است که آرمان های نیما با نازک الملائکه متفاوت می شود. نیما با درک درست هدف و آرمان زندگی، سرایش شعر را در خدمت توده رنج دیده قـرار می دهد و شعـرش را فـریادی بیدار کننده می سازد که خواب آلودگی غافلان را به هم می زند و به آنها می فهماند که برای مبارزه با تاریکی باید چراغی افروخت. نیما خود آتشی می شود که جان خود را ذره ذره می سوزاند و در آتش تن خویش چون "ققنوس"، به مردمِ خود زندگی می بخشد. اما نازک الملائکه تقریباً در بند "فردیّت" و زندان خویشتن می ماند و در تمام سال های عمر می کوشد راهی به رهایی و روزنی به روی سعادت بر چشمان حیران خود بگشاید و به نوحه سرایی بر اندوه خویش مشغول است. هر چند که با توجه به وضعیت زمانه ی شاعر و خصوصاً با در نظر گرفتن جنسیت و تأثیر عمیق رمانتیسم در اندیشه و احساس وی، این طبیعی است که در شعرهایش با چنین دنیای بی رمق و نومید و محزونی روبرو شویم. شب در دیوان نیما، غالباً مفهومی اجتماعی دارد و نماد سیاهی، جهل، استبداد و تباهی است اما در دیوان نازک الملائکه مفهومی فردی و نمود و بازتابی از روح حیران و سرگردان اوست.