نام پژوهشگر: لیلی خسروطبع
لیلی خسروطبع محمد حسین جواری
ازمقایسه دواثرمی توان به وجودیک خط داستانی مشترک علی رغم تفاوت های زمانی،مکانی وفرهنگی پی برد.تضاد آرزوها وخواست های شخصیت ها-قربانیان وقاتلین- آنهارارویاروی هم قرارداده وازگفتگوبازمی دارد.گفتگویی که می توانست عشق به فرزندراپس ازسالهادوری وجدایی دردل مادر(درنمایشنامه)وپدر(درحماسه)زنده سازدوتقابل آرزوهارابه هم نوایی آنهاتبدیل سازد.ولی سرنوشت غمبارآنهادرپی یک سوءتفاهم رقم می خورد. قربانیان یعنی "سهراب"و"ژان" درپی کامروایی وخوشبختی به جستجوویافتن خانواد? خودمی پردازند.ژان پس ازترک سرزمین مادری ورهاساختن مادروخواهرش (مارتا)دررنج تنگدستی بدنبال مرگ پدر،تصمیم به بازگشت گرفته تابااندوخته خودمسئولیت رادربرابرآنهابجاآورد.سهراب جوان که درگردی ودلاوری همپای پدرنام آورخوداست،درسرآرمانی بزرگ می پروراند.اونیز به نوعی دربرابرپدرخوداحساس مسئولیت می کند:رستم به رغم شاستگی های بی همانندش فقط می تواند "تاج بخش" باشد.پس سهراب می خواهد پدررابه پادشاهی ایران زمین رسانده ومادرراملکه آن سازد. اوغافل از رسوم وآیین پهلوانی،همچنین بی خبرازطبقه بندی اجتماعی درواقع دست به شورش می زند. ازسوی دیگرقاتلین: که یکی وطن پرست وتنهاامیدملتش دربرابریورش بیگانگان به خاک میهن،و وفاداربه اصول وآیین جامعه است؛وامادوفرددیگر(مادرومارتا)،آنان خودراقربانی بی عدالتی آفرینش می دانندکه آسایش زندگی راازآنان دریغ داشته است.پس این مادرودختر،خوددرپی اجرای عدالت برمی آیند.آنهاانزوادرپیش گرفته وباکشتن وربودن دارایی های مسافران گمنام وتنها،انتقام خویش ازسرنوشت بی رحم رامی گیرند. این افرادباخودداری ازیک گفتگوی روشنگروتأثیرپذیربافرزندانشان،آنهاراکورکورانه به کام مرگ می فرستند. رستم نمی خواهدیادرست تربگوییم نمی تواندشنونده یاگویند? کلامی برخلاف آیین پهلوانی ایران باشد.هرچنددربارگاه کیکاووس بابرشمردن توانایی هاودلاوری هایش،بر پادشاه به نوعی شوریده است.پس سهراب راآرای پدربه قتل می رساند،نه ناتوانی وی درشناختن فرزند.سهراب سمبل شورش پدراست برعلیه قوانین جامعه که فردوسی ازآن به"دیوآز"یادمی کند.درنمایشنامه،افرادخانواده بایکدیگرفقط سخن می گویندولی هیچکدام حتی ژان ازآن برای برقراری دوبار? روابط خانودگی بهره نمی برند. بااین حال گریزی ازسرنوشت نیست.تمام کسانی که می توانستندرستم وسهراب رابه یکدیگربشناسانندآنهاراازهم دورمی سازند.حتی"ژندرزم" به طوراتفاقی بدست رستم کشته می شود.درسوءتفاهم،گذرنامه ژان نقش شناساندن اورابعدازمرگش ایفامی کند؛مادرهم دیرهنگام،یعنی پس ازنوشیدن چای مسموم به سراغ پسرمی رودتامانع اوشود. فردوسی وآلبرکاموبه رفتارانسان دربرابراصل دوگانگی دنیایعنی وجود همزمان خیروشر،خوبی وبدی می پردازند.چگونه می توان شادومسرورزیست درحالیکه دردورنج،بی عدالتی ومرگ سایه به سایه خوشبختی بشراست؟ جستجوی شادی مطلق بیهوده است، ولی می توان ازشادمانی بهره برداگرآن راباخردورزی بیامیزیم.کامودر"افسانه سیزیف" احساس شادی رادرگریختن ازدایر? عادات ویکنواختی زندگی توصیف می کند.یعنی آگاهی وهوشیاری دائمی ازوضعیت خوددردنیاواندیشه کردن درجستن راهی برای بدست گرفتن سرنوشت خود.کاموبه این ترتیب توانای انتخاب انسان راارزشمندومقدس می شمرد.فردوسی،متأثرازآیین زروانی راه رسیدن به سرنوشت راگریزناپذیرمی داند،وهرگونه پرسش دربار? آنرابیهوده می داند.این اندیشه برخلاف آموزه های آیین زرتشتی است که انسان رادرگزینش میان خوب وبدبرای رسیدن به سرنوشت تعیین شده آزادمی انگارد. فردوسی ازسوی دیگر،خردرانخست باخودشناسی تعریف می کندکه سرانجام به شناخت دنیاوآفریدگار می انجامد.اوبرخلاف کامو،انسان راتنهاوبی پناه ورهاشده درمیان سختی هاودردها نمی بیند.اوسعادت بشررادربودن درمیان دیگران وایمان به بخشایندگی ومهربانی کردگارمی بیند