نام پژوهشگر: محمد نعیما
محمد نعیما امیر اشرف آریا نپور
در رساله به دو موضوع جامعه شناسی هنر، لوکاچ، سارتر و زمان فربه تر از لازمان - در روش به آغاز از کلیت- و در بررسی نیز به ادراک معاصر پرداخته ام. هدف ام درک زیباشناختی هستی شناسانه، برای پذیرش مسوولیت که ناشی از خردورزی زمان حاضر است. جامعه شناسی هنر ماهیت جامعه را جنبشی از »خلاقیت جمعی« می بیند. هر جامعه ای به سمت یک الگوی انتزاعی پیش می رود، و هنر خطوط محسوس آن را مشخص می کند. زیرا رابطه ی میان هنر و جامعه کمتر در وقایع تجربی، بیشتر در سطحی رخ می نماید که «تخیل» آن را تجربه می کند. شناخت هنر در بنیاد اجتماع و درک زیباشناختی هستی شناسانه ی آن، از راه بازسازی زبان، فهم و دریافت، خارج از قلمرو هنر متعهد، و نیز ادراک «چند ساحتی» از زمان و حذف اسطوره های مانع تحرک، از اهداف جامعه شناسی هنر است. فلسفه نیز در آغاز به سوژه ی ذهنیِ ساکن در آگاهی، پیش از هر کردار، یعنی «تقدم ماهیت بر وجود» باور می کند. اما در فرایند جهد در می یابد، آگاهی دارای درون نیست تا خویشتن، ساکنِ آن باشد. یک تهی یا «نیستی» است که «هستی» با آن سنجیده می شود. تا این نیستی یا آگاهی که اصل وجود انسان است، مجسم نگردد، تفکر ممکن نیست، و پیدایش ماهیت هم فقط در اثر تفکر است. در این معنا «وجود مقدم بر ماهیت» است. در نتیجه انسان دارای آزادی نیست بل خود آزادی است. تصاویر و مفاهیم، در کلیتِ انضمامیِ انسانی- تاریخی شان نمایان می شوند. ارزش ها پدیداری زیباشناختی و هستی شناسانه اند. هدف نهایی نه جایی در بیرون بل در هر مرحله از فرایند حاضر است. انسان و تخیل او گونه ای از بودن نیست. هستی او بیانی از نیستی است. و چون به نیستی گشوده است، می تواند، آثار هنری را هست کند. و فقط در پراکسیس انسانی دیالکتیک نمایان می شود.