نام پژوهشگر: مهدی دهباشی
سمیه ایرانی فتخعلی اکبری
بحث درباره ی اصل علیت، معنا و جایگاه آن در جهان بحثی است که کمتر فیلسوف برجسته ای از آن غافل مانده باشد و به بررسی آن از منظر اصول و مبانی فلسفی خود نپرداخته باشد. در این رساله درباره ی اصل علیت در فلسفه ی ابن سینا و دکارت بحث شده است. محور بحث همانا علل چهارگانه ی ارسطویی است، یعنی علت فاعلی، مادی، صوری و غایی. به طور کلی اساس بحث بر این پایه بنا شده است که قانون علیت بر پدیده های عالم هستی حاکم است. این رساله، در چهار بخش تنظیم شده است: بخش اول کلیات، بخش دوم، بحث علیت را در فلسفه ی ابن سینا و بخش سوم، بحث علیت را در فلسفه ی دکارت مورد بررسی قرار داده است. بخش چهارم، مقایسه ی این دو فیلسوف در اصل علیت با یکدیگر است. در هر سه بخش تأکید بیشتر معطوف به علت فاعلی و غایی است. اقسام علت و معلول، تعریف علت و معلول، براهین اثبات علت فاعلی، روابط سایر علل با علت فاعلی، ممکن الوجود بودن عالم، نیازمندی معلول به علت، بحث غایت و سایر علل، از بحث های عمده ی این رساله به شمار می روند. بنابراین در این رساله، با فرض اینکه بین اندیشه های ابن سینا و دکارت در مورد موضوعات مذکور تشابهات و نیز تفاوت هایی وجود دارد، تلاش می شود ضمن تبیین نحوه تلقی هر یک از آن ها از اصول مورد نظر خود، بررسی دلایل ارائه شده و نحوه کاربرد آن ها در نظام فلسفی آن ها، جنبه های مختلف این دو با هم تطبیق گردند تا میزان تشابه و اختلاف و نیز میزان استحکام دیدگاه های ارائه شده در تبیین ساختار فلسفی آن ها مشخص گردد.
مرضیه میرزاحسینی مهدی دهباشی
تفکر، مختص انسان و نشانه برتری آدمی نسبت به سایر موجودات است. این موهبت الهی که با آغاز زندگی بشری آغاز شده و تا پایان آن نیز ادامه دارد در طول تاریخ بشر، حضوری نقش آفرین داشته است و آدمی را در راه کشف حقایق عالم یاری رسانده است. نظریه مُثل که یکی از ارزنده ترین یافته های تفکر بشری است حکایت از حقیقتی دارد که اولین بار به لسان یونانی افلاطون به صورت مستدل، مدون شد و پا به عرصه تفکر فلسفی گذاشت. بر طبق این نظریه ـ که مهم ترین و بنیادی ترین نظریه افلاطون است و پایه و اساس فلسفه وی محسوب می شود ـ عالم محسوس اصل و حقیقتی دارد که مثال و نمونه کامل آن است. درواقع موجودات عالم محسوس ظواهر و سایه های حقایق ازلی و عقلی ای محسوب می شوند که لایتغیر، مطلق و زوال ناپذیرند و فقط با نور عقل قابل مشاهده اند. این نظریه در فلسفه اکثر فیلسوفان مسلمان مطرح شده و اکثر ایشان قسمت یا قسمتهایی از فلسفه خویش را به بررسی آن اختصاص داده اند. اما اینکه نظریه افلاطون چرا در فلسفه فیلسوفان مسلمان وارد شده و این نظریه چه جایگاهی را در فلسفه اسلامی به خود اختصاص داده است جای بسی تأمل و بررسی دارد که پژوهش حاضر عهده دار این مهم است. به طور مختصر می توان گفت که همه فیلسوفان اسلامی در مورد نظریه مُثل متفق القول نبوده و نظر یکسانی ندارند؛ ابن سینا از جمله منتقدان این نظریه است درحالیکه سهروردی و ملاصدرا از پیشگامان اثبات این نظریه اند. البته باید توجه داشت که در هر دو صورت ـ یعنی نفی و اثباتی که توسط فیلسوفان مسلمان صورت پذیرفته است ـ تأویل و تفسیر خاصی از نظریه مُثل مطرح شده و هر یک از فیلسوفان بر مبنای چهارچوبهای فلسفی خویش در جهت اثبات یا انکار این نظریه برآمده اند. به طور مثال ابن سینا نظریه مُثل را که نزد افلاطون کلیات قائم به ذات است را به کلی طبیعی تأویل نموده و نهایتاً اشکالات فراوانی را به این نظریه وارد ساخته است. ولی ملاصدرا که به اشکالات ابن سینا نیز پاسخ داده است با دلایل فراوان از جمله حرکت جوهری یا بحث ادراک، سعی در اثبات این نظریه داشته و حقیقت نظریه مثل را به عنوان یک اصل اعلای فلسفی پذیرفته و جزء لاینفک فلسفی خویش قرار داده است. به عقیده نگارنده کلیت و حقیقت این نظریه مربوط به زمان ومکان خاصی نیست و قابلیت مطرح شدن در فلسفه هایی چون فلسفه فیلسوفان مسلمان را دارد ولی با توجه به مشکلات توحیدی و معرفتی ای از قبیل تعدد قدما و چگونگی ارتباط عالم محسوس و معقول و... که گریبان گیر نظریه مثل افلاطونی است این نظریه در فلسفه اسلامی توسط فیلسوفان مسلمان تأویل و تفسیر شده تا هماهنگ با مبانی و ساختارهای فلسفی آنان گشته و مشکلات متعددی را مرتفع سازد.
خدیجه مظاهرپور مهدی دهباشی
فلسفه تاریخ هگل یکی از شیرین ترین و جذاب ترین و در عین حال تأثیرگذارترین بخش های فلسفه هگل است. او که به جبر در تاریخ و اراده روح در عالم هستی قائل است، انسان را برترین مخلوق در عالم هستی می داند. تمام مخلوقات و از جمله انسان وسیله روح برای رسیدن روح به تکامل هستند. مرگ انسان پایان کار اوست. انسان صاحب اراده است، ولی به دلیل فانی بودن و متناهی بودن انسان، اراده انسان در برابر روح و اراده او شکست می خورد، زیرا روح شکست ناپذیر و جاویدان است. هدف از به وجود آمدن تاریخ رسیدن روح به خودآگاهی است. خودآگاهی روح در آغاز به صورت بالقوه است و روند تاریخ ادامه می یابد تا روح در پایان تاریخ به خودآگاهی بالفعل برسد. هدف از این تحقیق بررسی اراده تاریخ(1) و اراده انسان و برتری اراده تاریخ بر اراده انسان است و با رسیدن روح به هدف خود تاریخ به پایان خود می رسد. روش تحقیق در این رساله، تحلیل و توصیف نظر هگل و بررسی نتایج حاصل از پذیرش نظریه اوست که پیامدهای وخیمی را در زندگی شخصی و اجتماعی انسان ها به همراه دارد. نتایج به دست آمده از این تحقیق عبارت است از: نزول ارزش و جایگاه انسان در چرخه تاریخ و ابزار دانستن انسان برای رسیدن روح به هدفش که جایگاه انسان را از هدف (ادیان الهی چنین جایگاهی را برای انسان قائل هستند) به وسیله تغییر می دهد. اگرچه فلسفه تاریخ هگل از جهاتی قرابت زیادی با آموزه های دینی و عرفانی مسیحی دارد ولی از جهت نقش و جایگاه انسان در سیر تاریخ تفاوتهای عمیقی با الهیات مسیحی که انسان را هدف خلقت و نه وسیله ای بی مقدار می داند دارد. دیدگاه هگل در زمینه جبر در تاریخ و ابزاردانستن انسان وسلب اختیار از او مورد تأیید و پذیرفته شده نیست، زیرا به نظر می رسدکه تاریخ و جهان هستی اهداف دیگری دارد که با اهدافی که هگل برای عالم هستی قائل است فرق می کند و قضاوت هگل در مورد تاریخ و انسانها بی رحمانه و غیر منصفانه است و تناقض هایی را در پی خود دارد. جبر در تاریخ پذیرش برتری و پیروزی اراده روح بر اراده انسان و شکست و نابودی انسان در چرخه تاریخ است.
مایده مقدسین مهدی دهباشی
چکیده یکی از عمده ترین و مهم ترین سوالاتی که ممکن است برای هر فردی در حیاتش مطرح شود و ریشه اعتقادات او قرار گیرد سوال از هدف خلقت است، هدفی که اگر برای شخص، واضح و مبرهن و با دلیل عنوان شود در حکم قطب نمایی عمل می کند که تا انتهای مسیر را همچون چراغی پرفروغ به نور خود روشن می کند و اعتقادات و اعمال و افکار و در یک نگاه ایدئولوژی و جهان بینی شخص را، شفاف سازی می نماید. بحث از جایگاه ویژه انسان در نظام خلقت و اهدافی که مترتب بر خلقت انسان در قرآن کریم ذکر شده و موشکافی این موارد همراه با اعتقادات کلامی بسیار مهمی که گره ای ناگسستنی با اهداف خلقت خورده اند – اعم از بحث قضا و قدر، جبر و اختیار و بداء – ما را بر آن داشت که این مسائل مهم را از نگاه علامه بزرگوار نابغه قرن، علامه طباطبائی (ره) مورد مداقّه قرار دهیم و به این نکات برسیم که انسان و در پی آن انسان کامل هدف نهایی خلقت است. البته اهدافی دیگر نیز وجود دارد که همه آنها اهداف نهایی نیست بلکه بلکه اهدافی فرعی است که سالک طریق آنها را به عنوان منزلگاههایی یکی پس از دیگری طی می کند تا به آن هدف نهایی که همان مقام لقاء الله و فناء فی الله است نائل گردد و به مقامات وقفه ناپذیر و صعودی کمال و مدارج رفیع انسان کامل دست یابد. در این پایان نامه، سعی بر آن شده است که خوانند به این نظر برسد که این مدارج رفیع انسانیت که همان هدف از خلقت انسان است طبق نظر علامه، قابل وصول برای همگان است و محدود به عده خاصی از اولیاء و انبیاء نیست بلکه هر شخصی که اراده کند و بخواهد و از خداوند نیز استمداد کند می تواند به این درجات برسد. هیچ کس محکوم یقینی و قطعی به حکمی از احکام سعادت و شقاوت نیست، حتی اگر انسان گناهان بزرگی را مرتکب شده باشد می تواند با تغییر موضع خودوروی آوردن به نیکی ها سرنوشت خویش را تغییر دهد و این همان مطالبی است که در فصل آخر، فصل چهارم، در باب، قضا و قدر، جبر و اختیار و بداء آورده شده است و با مطالعه این فصل نیز می توان به رابطه این چند فصل، و نتیجه گیری شایسته و درخور نائل گشت ان شاءا.... .
مسعود عسگری مهدی دهباشی
مسیحیت از منظر هگل درسه دوره قابل بررسی می باشد. برن، فرانکفورت و ینا. برن و فرانکفورت متعلق به دوره جوانی هگل یا نوشته های کلامی اویند، اما ینا به دوره کمال هگل تعلق دارد که درآن هگل فلسفه خویش را بنا می کند. دربرن مسیحیت را با یونان باستان مقایسه می کند و بیان می کند که برخلاف یونان که دین آزادی است، مسیحیت به واسطه ایجابیتی که در ذات آن است، به مجموعه ای از قوانین الزام آور تبدیل می شود که نفی آزادی را به همراه می آورد. او در این دوره مسیح را با سقراط مقایسه می کند و بیان می کند که برخلاف مسیح که به رستگاری فرد می اندیشد، سقراط عموم و رستگاری جامعه را مدنظر دارد و به این دلیل سقراط را برتر از مسیح می داند، اما در فرانکفورت نگاه او تعدیل می شود و تلقی مثبتی از مسیحیت پیدا می کند. او آنجا بیان می دارد که مسیح عشق را جایگزین احکام تنجیزی یهودیت می کند و این رستگاری انسان را به همراه دارد و سرانجام در ینا که متعلق به کمال و پختگی اوست هگل بیان می دارد که مسیحیت حقیقت مطلق است، همچنان که فلسفه حقیقت مطلق است. تفاوت این دو تنها در نحوه بیان است. مسیحیت حقیقت را به شکل تمثیل و کنایه بیان می کند و فلسفه به شکل اندیشه ناب. البته او در انتها نتیجه می گیرد که نیاز به فراروی از مذهب و رفتن به سمت فلسفه هست چون دین اندیشه مجسم است نه اندیشه ناب و تنها فلسفه است که حقیقت را به شکل ناب عرضه می کند. واژگان کلیدی: مسیحیت، خدا، تثلیث، ایجابیت
محمدمهدی خسروی علیا سعید بینای مطلق
چکیده امروز نگاه غالب در محافلِ آکادمیک و غیر دانشگاهی هنر، نگاهی مدرن می باشد که مبتنی است بر مبانی نظری و فلسفی بعد از رنسانس، در این شرایط بسیاری حتی به محتوای راهی که در آن حرکت می کنند و در مسیرش تلاش به خلق اثر هنری دارند ناآگاه هستند. عده معدودی هم که علاقه مند مطالعه ی مباحث تئوری و نظری در حوزه ی آفرینش های هنری هستند غالبا به سبب جو موجود گرایش به خوانش های مدرنِ فلسفه ی هنر دارند. در جریان این رساله تلاش شده است با محور قراردادنِ آئین هندوئیسم و ذن نگاهِ عمیق و جامع ای به جریان خلق و پروسه آفرینش هنری معرفی گردد که در آن هنر ابزاری با شکوه در خدمت راهیست که سالکِ هنرآموز در آن گام نهاده است تادریابد چکونه خویش را در چشمه هنر از ناخالصی ها بشوید و تطهیر شده از " من " گام در سرای بی کرانِ " خویش " نهد. هنرآموز اینجا فقط با استاد فنون روبرو نمی شود او خویش را بدستِ حکمتِ پیری حکیم سپرده است که بارها و بارها این راه را پیش از این پیموده است... تحقیق پیش رو مبتنی بوده است بر درکِ حضور اساتید که سال ها در این حوزه تحقیق کرده اند و نیز مطالعه متونی که به سبب پراکندگی و گستردگی فراوان منابع، کم تعداد نبودند. به نظر می رسد آنچه حاصل آمده است دری گشوده باشد به روی لطفِ حقایقِ موجود در جریانِ هنرِ هندوئیسم و ذن که مبتنی است به اصول حکمت این آئین ها. و محقق با مطالعه ی آن می تواند ماهیت مبانی حکیمانه این هنرها را دریابد و به تفاوت پایه ای آن با اصول و فلسفه ی هنر مدرن پی برد.
هوشیار قادری مهدی دهباشی
پس از رواج افکار کانت در نقد عقل محض، این اندیشه که از راه عقل نظری نمیتوان دربارهی بود و نبود خداوند، و اسماء و صفات او سخن گفت، مقبولیت عام یافت و راهی که کانت با توسل به عقل عملی، موسوم به برهان اخلاقی، برای اذعان به واقعیت خداوند گشود، نتوانست جایگزین براهین سنتی منزوی شده در ادای وظیفه ی اثبات وجود خدا گردد. در این بحرانِ شکگرایی به حقایقِ ماورالطبیعی و نیز به عنوان واکنشی در قبال تحویل دین به اخلاق، اندیشمندانی برآن شدند تا راهی دیگر برای بشر به سوی خداوند بگشایند و آن تجربهی دینی بود. برخی از فیلسوفان مانند «شلایر ماخر» و به ویژه «رودلف اتو» در تبیین و توضیح تجربه دینی سعی بسیار نمودند تا بتوانند این احساس ناب را در مواجهه با امر قدسی یا امر والا با رویکردی پدیدار شناسانه بیان کنند. اما این تجربه که از نظر اتو مجموعهای پیچیده از احساسات است، هیچ گاه به صورتی واضح و روشن که درخور ساختار و نظامی فلسفی-مفهومی باشد، درنیامد. از این رو همواره از سوی منتقدان با انتقادات جدی روبرو شد. از جمله این انتقادات میتوان به این مشکل اشاره کرد؛ اگر این احساس و تجربه بیان ناپذیر است و اگر تجربه چنان بنیادین است که از حد تمایزات معرفتی فراتر میرود، فهم این امر دشوار است که فرد چگونه از دل احساسات غیر معرفتی، مدعیات صدق و کذب برداری را که در الهیات و فلسفهی دینی یافت میشوند، به دست میآورد؟ پس حقایق دینی چگونه از آن نتیجه میشوند؟ و نیز اشکالاتی دیگر از این قبیل؛ که فرایند حصول این سنخ تجارب چگونه است، و در حوزهی معرفت شناختی چگونه به آن میشود پرداخت؟ این اشکالات و انتقادها ناظر به ماهیت این تجربه وجود دارد. این پژوهش تلاشی است برای توضیح و تبیین هر چه بیشتر تجربه دینی مدّ نظر اتو در پیوند با اندیشه شوپنهاور، آن گونه که وی در زیباییشناسی و نبوغ هنری، شهود و نظارگی امر والا را در امحای ارادهی فردی و خلاصی از عینک «اصل علت کافی » لحاظ می کند؛ تا ضمن بسط و روشنسازی بیش از پیش تجربه دینی این احساس را هر چه بیشتر در ساحت مفاهیم فلسفی قرار دهد. ما در این رساله سعی داریم تا ماهیت تجربه دینی را به صورتی پدیدارشناسانه ، یعنی همان گونه که نزد پیروان آن ادیان درک میشود، و آنگونه که رودلف اتو ویژگیها و عناصر موجود در آن را معرفی میکند، بررسی کنیم و پی بگیریم تا در مقایسه با «تجربهی امر والا»، نزد شوپنهاور، ریشههای این تجربه را به صورتی معرفت شناختی، آشکار نماییم و بدین وسیله چگونگی فرایند انگیزش و ایجاد این سنخ تجربهها را مشخص کرده و با این مقایسه، تا اندازهای کیفیتِ روند تشکیل، و فرایند تحصیلِ این نوع تجارب رازآلود عرفانی را، که راهی نو به سوی اثبات امر متعالی و قدسی است، در حوزهی معرفت شناسی، نشان دهیم.
زهرا یزدانی داغیان علی کرباسی زاده
اندیشه های توماس قدیس و صدرالمتألهین، با اتکاء به اعتقادات مذهبی و دینی بر شالوده ی کلمه ی «وجود» بنا شده است. جایگاه رفیع نظام فلسفی قدیس توماس آکوئینی در میان فلاسفه ی مسیحی غیر قابل انکار است. اکثریت عظیمی از فلاسفه قبل از توماس ماهیت گرا بودند؛ یعنی به اعتقاد آنان چیزی را می شود واقعی دانست که دارای ذات یا ماهیت باشد؛ ذات به چیزی اطلاق می شود که مقوم شیء باشد؛ اینان وجود را در ارتباط با ذات چندان در خور توجه نمی دانستند. اما توماس در مقایسه با فلاسفه ی مسیحی قرون وسطای قبل از خود به وجود توجه کرده و وجود را که به حاق فراموشی و انزوا رفته بود اندک اندک بیرون آورده است. به عقیده ی او وجود همان چیزی است که ذات را واقعی می سازد؛ ذات برای وجود محدودیت آور است، پس وجود اساسی ترین و مهمترین عامل در ساختار فلسفی هر شی ای است. در فلسفه اسلامی، ملاصدرا بزرگترین فیلسوف شیعی هم به لحاظ تاریخ تفکر و هم به لحاظ تاریخ فلسفه حائز اهمیت فراوانی است. هر چند توماس قدیس و صدرالمتألهین، در اعتقاد به وجود اعلی و صفات او با یکدیگر اختلاف نظری ندارند اما در مقام بیان و وصف و درخصوص تشریح ساختار وجود، مغایرت هایی میان آنان بروز می کند. موضوع این رساله «بررسی تطبیقی نسبت وجود و ماهیت از نظر توماس آکوئیناس و ملاصدرا» است. که به روش تحلیل محتوا، اسنادی و کتابخانه ای و گردآوری مطالب می باشد. و مراحل کار بصورت مطالعه و فیش برداری بوده است. این رساله در پنج فصل تدوین شده که فصل اول به دلیل اهمیت پیشینه ی این بحث به سیر تاریخی وجود و ماهیت اختصاص داده شده است. فصل دوم به بررسی وجود و ماهیت در فلسفه ی توماس آکوئیناس می پردازد. فصل سوم وجود و ماهیت را در فلسفه ی ملاصدرا بررسی می کند و فصل چهارم به تطبیق و مقایسه ی وجود و ماهیت در فلسفه ی توماس آکوئیناس و ملاصدرا می پردازد. فصل پنجم به نتیجه گیری از این بحث می پردازد.
حسین جورسرا مهدی دهباشی
مسأله ارتباط دین با عقل و علم جزء دغدغه های اصلی باربور و جوادی آملی در غرب و شرق عالم و با دو جامعه دینی متفاوت می باشد. جوادی آملی با پایه قرار دادن دین، علم و عقل را در درون دایره دینی قرار داده و تعارض بین دین و علم و عقل را موجه ندانسته و تعارض آن دو را با نقل می داند و راه حل های خوبی هم ارائه می دهد اما باربور با پایه قرار دادن علم و پیش فرض جدایی دین با علم به دنبال نظریه ی گفتگو میان آن دو است و دغدغه ی این را دارد که دین همانند علم ساختار و مدل مشخصی دارد و می تواند به عنوان منبع معرفت و روش زندگی قرار گیرد اما جوادی آملی دغدغه ی تأکید بر عقل در دایره دینی را دارد. هر دو متفکر محدودیت علوم تجربی را مطرح می نماید. در تطبیق نظریات این دو متفکر در حوزه نگاه کلان و فلسفی به این سه مقوله و بحث قلمرو دین کمک شایانی از جوادی آملی می توان گرفت و در مسأله علم و ساختارها و روش های آن و در نقد نقل های دینی و طرح معیارهای ارزیابی آنها از باربور کمک شایانی می توان گرفت. دراین رساله ابتدا به دنبال ادبیات تاریخی این مساله وبد توصیف نظریات این دو متفکر وسپس طرح شباهتها وتفاوتها وهمچنین با نگاهی تطبیقی به دنبال درک بهتر این مساله میباشیم
ابراهیم رضایی مهدی دهباشی
چکیده: به گواه مورّخان فلسفه اسلامی، مکتب فکری شیراز، دوره ای از تاریخ فلسفه اسلامی به شمار می رود که در خلال آن، آثار و آراء فیلسوفان، عرفا و حکمای ادوار گذشته بازخوانی شده، در حوزه تفسیر و تحشیه مورد بررسی قرار می گیرند. از جمله بررسی های موفّق از این نوع، یکی شرحی است که محقّق دوانی، بر رساله «هیاکل النّور» شیخ اشراق می نویسد و دیگری، شرح غیاث الدین دشتکی، بر این رساله که به منظور جرح و نقد شرح دوانی نگارش یافته است. شارحان این اثر، ضمن شروح خود، وارد اهمّ مسائل فلسفه گشته، به ارائه راه حلهایی برای مسائل مزبور پرداخته اند. طیّ مناقشه فلسفی میان دو شارح در قالب نوشتار، اول از همه، «وجود»، رسماً، جایگزین «نور» فلسفه اشراقی می گردد، در حالیکه همچنان، بار معنایی «نور» را حفظ می کند؛ زیرا همانطور که اصطلاح نور، هم مفید معنای وجودشناختی است و هم مفید معنای معرفت شناختی، وجود، از نگاه هر دو شارح، هم بروزی در خارج دارد و هم ظهوری در نفس. این نکته، تکیه گاه اصلی موضوع «اتحاد عاقل و معقول» است که هر یک از دو فیلسوف، به طریقی، بدان باور دارد؛ البته، در مطالب گفته شده، عمدتاً، بیان دوانی، کامل تر است از دشتکی. در مرتبه دیگر، تأمل شارحان بر مسئله «علم حضوری نفس بر خود»، اهمیّت دارد که بویژه در بیان دوانی، متقدّم بر هر گونه معرفتی لحاظ می شود. علاوه بر این، از نگاه دوانی، نفس، در فرایندادراک، نقش فعّال دارد، نه منفعل، فعالیتی که ناشی از ارتباط آن با «عقل فعّال» است. دیگر مطلب مورد بحث که تعیین کننده معضلّ «ربط میان علّت و معلول» است، نظریه «تشأن» محقق دوانی است که بموجب آن، معلول، شأنی از شوونات علّت، دانسته می شود و وجهی از وجوه آن. با این حال، در جایگاه داوری میان دو شارح، گفتنی است که چنانچه ملاک را آراء شیخ اشراق قرار دهیم، در غالب موارد، اختلاف دو شارح، ریشه در کاربرد واژه ها واصطلاحات دارد؛ بر این اساس، بیان دشتکی، به بیان شیخ، وفادارتر است. اما در صورتی که ملاک، در کنار آراء شیخ، خود مضامینی باشند که به اجمال یا تفصیل و به تلویح یا تصریح، مطرح می شوند، باید گفت که دوانی، در ارائه راه حل های بدیع برای مسائل مورد بحث، موفّق تر است.
مهدی عسکرزاده مهدی دهباشی
چکیده: اثبات وجود خداوند یکی از دغدغه های اساسی فلسفه سنتی است. با ظهور کانت این مساله بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است، جریانی که تصور می شود ما بعد الطبیعه را تقریبا به بن بست رسانیده است. علی رغم تحدیی که در سیستم نظری کانت در مقابل این گونه مباحث صورت گرفته است ، تمامی طرق وصول به غایاتی که مابعد الطبیعه آن ها را دنبال می کند – و البته مدعی شناختی یقینی در مورد آن هاست ؛ که این به هیچ وجه مورد تایید کانت نیست – مسدود نمی گردد. بلکه او سعی کرد مابعد الطبیعه را و به طور کلی فلسفه را از انزوایی که به آن دچار شده بود نجات دهد و در حقیقت او به نوعی سعی کرد از نابودی مابعدالطبیعه – مساله ای که بشر هیچ گاه نمی تواند از آن دست بشوید- ممانعت نماید. کانت از یک طرف با طرح سنجش قوه خرد بشری ، توانست ادعاهای مخالفان مابعد الطبیعه را به چالش بکشد و آن ها را بی اعتبار سازد و از طرف دیگر با طرح برهان اخلاقی و تلقی خداوند به عنوان شرط معناداری هر گونه نظام اخلاقی ، توانست جایگاه از دست رفته خداوند ، به عنوان یک عامل تاثیر گذار در زندگی بشر را به او برگرداند. در این تحقیق سعی بر آن است که تبیین درستی از نقش و جایگاه مثبتی که خداوند در سیستم کانتی دارد ارایه شود . علی رغم این که فلسفه کانت – به عنوان با شکوه ترین نظام فلسفی قرن هجدهم – آبستن بسیاری از مکاتبی است که بعد ها به منصه ظهور رسید ، اما قضاوت پوزیتویستی درباره چنین سیستمی ، بدون شک، قضاوتی منصفانه نخواهد بود. در نهایت با این که کانت به نا توانی عقل بشر برای کسب معرفت در باب مسایلی همچون وجود خداوند اذعان می کند ، با این وجود راهی جدید را پیش روی ما می نهد که از بسیاری جهات بر طرق دیگر فضل تقدم دارد. واژه های کلیدی:خداوند، مابعدالطبیعه، برهان اخلاقی ، معنا داری
مسعوده فاضل یگانه مهدی دهباشی
چکیده عینیت و ضرورت از جمله مباحث مطرح در فلسفه تاریخ است که فیلسوفان تاریخ، پیرامون آن، نظرات متعددی دارند. علیت در تاریخ، هدفمندی تاریخ و اینکه آیا گزاره های تاریخی قابل صدق و کذبند یا نه، از جمله مباحثی هستند که ما در این پایان نامه برای اثبات عینیت و ضرورت در گزاره های تاریخی به بررسی آنها با بهره گیری از تحقیقات کتابخانه ای پرداخته ایم. حوادث و رویدادهای تاریخی نه براساس تصادف، بلکه براساس قوانین و روابط علی و معلولی جریان دارند و بر آنها ضرورت حکم فرماست، البته ضرورتی که منافات با اختیار بشر ندارد، بلکه این اختیار از جمله علل ناقصه آن روابط است.وجود این قوانین ،حاکی از هدفمندی تاریخ است و شناخت این قوانین ، ما را در رسیدن به هدف یاری می رساند و قادر خواهیم شد که برای آینده برنامه ریزی دقیق تری داشته باشیم .باید توجه داشت که عدم شناخت قوانین، دلیل بر عدم وجود قوانین نیست، بلکه همانطور که پدیده های طبیعی، هرچه پیچیده تر باشند، کشف قانون برای آنها مشکل تر است، حوادث تاریخی نیز این چنین هستند و وظیفه مورخ کشف قوانین حاکم بر تاریخ است که با تحلیل وتفسیر وقایع تاریخی به دست می آید. اهم این قوانین را قرآن کریم در اختیار ما می گذارد و از ما می خواهد که در آنها تأمل کنیم. دیگر قوانین را می توانیم به کمک تجربه و غور در رویدادهای تاریخ با درس گرفتن از رهنمودهای قرآن، به دست آوریم. واژگان کلیدی : عینیت (objectivity) ، ضرورت(necessity)، واقعیت(reality)، علیت(causality)، فلسفه تاریخ (philosophy of history)، نسبیت(relativity).
علی مراد حسینی شیتاب مهدی دهباشی
چکیده این رساله در صدد است تا بیان دارد که اندیشه ی سیاسی در قرون هجده و نوزده مبتنی بر متافیزیک و مابعدالطبیعه بود و درکالبدشکافی تئوریک خود؛ مشهورات سیاسی و ایدئولوژیک خویش را مشروط به شاخص های معرفت شناختی و متافیزیکی می کرد. خود مدافعان اندیشه ی سیاسی نیز این تقدم مابعدالطبیعه بر اندیشه ی سیاسی را قبول داشته و رعایت می کردند. تا این که در پایان قرن نوزدهم این اندیشه پیش آمد که تأسیس و قوام علوم ربطی به فلسفه و متافیزیک ندارد. ریچارد رورتی نوپراگماتیسم آمریکایی، در دفاع از آراء و نظرات جان رالز، بر این باور است؛ که حقانیت و مشروعیت یک نظام اجتماعی و یا سیاسی یا برتری یک نظام اجتماعی و سیاسی بر سایر نظامها، بی نیاز از دفاع فلسفی و نظری است. این تقابل دیدگاه ما را برآن داشت تا به نسبت سنجی میانِ رابطه ی متقابل تغییرات اجتماعی و فلسفه از دیگاه ریچارد رورتی و هگل بپردازیم . راه بردن به این مسئله ی محوری - چنان که در طول رساله آشکار است – از پاسخ به این پرسش بر می آید که رابطه ی متقابل تغییرات اجتماعی و فلسفه در هگل و رورتی چگونه است ؟ برای پاسخ گویی به این مسئله، به اندیشه های سیاسی و اجتماعی رورتی و سپس هگل پرداخته شد و یادآور شدیم که تأثر رورتی از هگل بیشتر سلبی بوده تا ایجابی، هرچند که دو فیلسوف تقدم فلسفه بر ساختارهای تحقق یافته در جامعه را انکار کرده اند و اصلاح سیاسی و ایده سازی در راستای بهبود وضعیت اجتماعی وسیاسی جامعه را پذیرفته اند؛ اما آنچه بجای آن پیشنهاد کرده اند مختلف و بعضاً متعارض است چنانکه، رورتی دمو کراسی را قبول دارد اما هگل با آن بشدت دشمن است.
محمد مهدی حاتمی رضا صادقی
چکیده: در پایان نامه حاضر ضمن نشان دادن معنای رئالیسم و لواحق آن یعنی صدق و عینیت در علم شناسی پوپر؛ تلاش شده که عملکرد پوپر در جمع بین رئالیسم و کوانتوم در دو سطح توضیح داده شود. در سطح اول، پوپر سعی می کند با خارج کردن رئالیسم مورد نظر خود، موسوم به رئالیسم انتقادی، از حیطه ی علم تجربی، و بردن آن به حیطه ی متافیزیک، دانش کوانتوم را از این بابت خلع سلاح کند که صلاحیت اظهار نظر پیرامونِ رئالیسم را داشته باشد. او در پی آن است رئالیسم را یک اصل روش شناختی در علم تلقی کند؛ اصلی که انصراف از آن به معنای انصراف از پژوهش علمی تلقی می شود. در سطح دوم، وی برای دفاع از دیدگاه رئالیستی، تلاش می کند تعبیری عینی برای نظریه ی احتمال، پیشنهاد کند. تعبیری که حاکی از گرایش های ناشناخته در جهان طبیعت است. برای فهمیدن عملکرد ناشی از این گرایش ها، بایستی دست به دامان آمار و احتمال شویم. از این لحاظ نظریه ی کوانتوم، نظریه ای آماری و در عین حال غیرتعینی است. از دیدگاه پوپر، به علت حضور گرایش ها در جهان طبیعی، دانش فیزیک ناچار از پذیرش نظرگاهی غیرتعینی می باشد؛ و این امری مشترک بین مکانیک کلاسیک و مکانیک کوانتوم تلقی می شود. علاوه بر این از دیدگاه رئالیسم انتقادی پوپر، ادعای کامل بودن و فهم ناپذیری و عدول از علیت در نظریه ی کوانتوم که توسط برخی از بنیان گذارانش ترویج می شد؛ مورد تحلیل قرار گرفته است. در قسمت پایانی، اشکالات و ضعف های تعبیر رئالیستی پوپر از نظریه ی کوانتوم که شامل ضروری نبودن رئالیسم و صدق برای ابطال پذیری، عدم تحلیل دقیق و همه جانبه از مفهوم عینیت، دوگانگی پیرامون تعبیر گرایشی نظریه ی احتمال، درک اشتباه از عدم قطعیت هایزنبرگ و عدم پیوستگی و استحکام فلسفی در نگرش پوپر، مورد اشاره قرار گرفته است. کلمات کلیدی: کارل ریموند پوپر، رئالیسم انتقادی، عینیت، نظریه ی کوانتوم، تعبیر گرایشی احتمال
جواد شجاعی فتحعلی اکبری
این پایان نامه به هستی شناسیهای افلاطون و سهروردی و تطبیق آنها با همدیگر پرداخته است. در این حوزه از فلسفه یعنی هستی شناسی به ذات و ماهیت هستی صرف نظر از تعینات خاص آن پرداخته می شود، یعنی ذات هستی چیست؟ صفات و خصایص آن چیست؟ عوارض ذاتی آن چیست؟ از جمله پرسشهای این حوزه مسائلی از قبیل وحدت و کثرت، واجب و ممکن، علت و معلول، بساطت و ترکیب، قوه و فعل، زمان و مکان و حرکت است. و هستی شناسی به طور اخص به واجب الوجود و لوازم آن می پردازد. دلیل وجود و وجوب واجب الوجود چیست؟ هویت آن چیست؟ چگونه خلق می کند؟ روابط میان خود و مخلوقات یا معلولاتش چیست؟ روابط میان خود معلولات و مخلوقاتش از جنبه هستی شناسی و نه تعینات خاص چیست؟ مخلص کلام اینکه هستی شناسی به هستی به نحو کلی می پردازد و نه جزیی، زیرا این کار علم است که به جزئیات می پردازد. آنچه ما می خواهیم در این پایان نامه به فهم آن نایل شویم مربوط به فهم دو فیلسوف بزرگ غرب و شرق یعنی افلاطون و سهروردی از هستی است. اینکه نگرش آنها به هستی چگونه است؟ ذات هستی را چگونه می دیدند؟ چه نسبتهایی میان ذات هستی و تعینات خاص آن می دیدند؟ چگونه از ذات هستی این تعینات حاصل شده اند؟ آیا هستی را متشکل از هستی های کاملا مجزای اتمی می دیدند؟ یا سراسر وحدت ؟ آیا هستی نظامی سراسر تصادفی و کور است یا قوانینی دقیق بر هستی حکمفرما است؟ آیا هستی را واجب می دانستند و یا ممکن؟ آیا هیچ موجود واجبی وجود دارد که وجوب آن بذاته باشد یا همه موجودات ممکنند؟ آیا وجود را کاملا در حرکت می دانستند یا برای آن ویژگی ثبات قایل بودند؟ آیا هستی را یکی می دانستند یا متکثر؟ آیا هستی را سلسله مراتبی می دانستند؟ چگونه به نظام آفرینش می نگریستند؟ چه فلاسفه، مکاتب و اندیشه هایی برافکار آنها تأثیر داشت؟ چه تشابهات و تضادهایی داشتند؟ آیا افلاطون بر سهروردی تأثیر داشت؟ روش پرداختن آندو برای کشف حقیقت هستی چه بودآیا برهانی بود؟ یا شهودی – اشراقی بود یا تجربی یا هر سه؟ آیا آندو در هستی شناسی، نوآوری داشتند و یا صرفا پیرو دیگران بودند؟ ما به این مسائل در سه فصل می پردازیم. در فصل اول به هستی شناسی افلاطون، در فصل دوم به هستی شناسی سهروردی و در فصل سوم به تطبیق آنها با هم می پردازیم. در فصل اول در حوزه هستی شناسی افلاطون خواهیم دید که افلاطون ذات هستی را مثل، صورت یا ایده می داند، یعنی امری که همیشه همان است و با خود یکسان است. این ایده ها و مثل مراتب دارند که علت همه اینها مثلا خیر است که خود برتر از هستی است و در قالب اندیشه نمی گنجد همه چیز وابسته به اوست. افلاطون به دو عالم محسوس و معقول قایل است که عالم محسوس سایه عالم معقول است که همان ایده هایند. ایده ها ذات و حقیقت اشیاءمحسوس را تشکیل می دهد. عالم محسوس بوسیله صانع یا استادکار با الگوگیری از عالم مثل آفریده شد. در فصل دوم به هستی شناسی سهروردی می پردازیم. در این فصل خواهیم دید که سهروردی اصل هستی را همان نور می داند. نور غیر قابل تعریف است و ظهور ذاتی دارد. او ذاتا فعال و فیاض است و عین شهود و ادراک است. انوار خود مراتب دارند که در بالاترین مرتبه نورالانوار است که همه چیز از او است، دیگر انوار به طور ترتیبی از او صادر شده اند این انوار دارای دو جنبه فقر ذاتی و غنای غیری اند، از جهت فقر ذاتی آنها برازخ و از جهت غنایی غیری آنها انوار مجرد دیگری حاصل می شود. در فصل سوم به تطبیق هستی شناسی سهروردی و افلاطون می پردازیم و به وجوه تمایز و اشتراک آنها خواهیم پرداخت .ما در این فصل می بینم که افلاطون و سهروردی تا چه اندازه به همدیگر شباهت فکری دارند و تضادها و اختلافهای آنها بیشتر در اجمال و تفصیل مطالب است، چنانکه یکی در یک مطلب بیشتر از دیگری به جزئیات می پردازد و در مطلبی دیگر برعکس. و یا اینکه هر کدام به یک مطلب از جهات متفاوتی نگاه می کند ،چنانکه سهروردی اشاره می کند بسیاری از تفاوتهای آنها مانند سایر فلاسفه در عبارات و الفاظ است. مثل افلاطون با نور مجرد سهروردی ونه صرفا عقول عرضی چنانکه بسیاری پنداشته اند،عوالم معقول و محسوس افلاطون با نور و ظلمت سهروردی، مثال خیر افلاطون با نورالانوار سهروردی بسیار به هم شبیهند. همینطور در مباحث عشق و عروج و چگونگی نظام آفرینش.
زهرا ذوفقاری مهدی دهباشی
مسئله ی علیت اگرچه از مسائل مهم و دیرینه ی تفکر بشری به شمار می رود، اما در میان فلاسفه بر سر تفسیر علیت و اقسام آن اتفاق نظر نیست. در این میان مقایسه ی دیدگاه ابن سینا، فیلسوف مشائی مسلمان و لایب نیتس، فیلسوف غربی عقل گرا درباره ی علیت و اقسام آن مورد نظر است. پژوهش حاضر به روش مطالعات تطبیقی و با هدف دست یابی به شناخت بهتر این مسئله در پرتو مقایسه ی نگرش دو فیلسوف مزبور انجام یافته است. اهم نتایج بدست آمده عبارت است از: ابن سینا علیت را در سطح هستی شناسانه مطرح نموده و لایب نیتس در سطح معرفت شناسانه و در قالب اصل جهت کافی. ابن سینا علل چهارگانه ی ارسطویی را پذیرفته و علت فاعلی را بر سایر علل برتری داده و آن را علت مفید وجود دانسته، در حالی که لایب نیتس تنها علت فاعلی و غایی را به صراحت، علت نامیده و علت فاعلی را علت طبیعی معرفی نموده و برتری را به علت غایی داده است. و البته هر دو به نوعی احیاکننده ی علت غایی در سنت فلسفی خویش هستند؛ ابن سینا با پاسخ دادن به اشکالات علت غایی به ویژه در مورد ذات الهی و لایب نیتس با برتری دادن آن بر علت فاعلی. وجود علت نخستین در فلسفه ی هر دو به عنوان علت حقیقی و مفید وجود و علت مبقیه ی موجودات به اثبات رسیده و در واقع لایب نیتس در بحث علت نخستین، به دیدگاه هستی شناسانه ی سینوی نزدیک شده است.
راضیه دهقانی مهدی دهباشی
مساله عقلانیت علم موضوعی است که همواره مورد توجه فیلسوفان علم است و همه سعی در ارائه مدلی برای عقلانیت علم بوده اند که براساس آن امکان داوری و ارزیابی نظریه های علمی را بدست آورند. اما در این میان لاری لائودن در واقع با دو رویکرد کاملاً متفاوت به علم و تاریخ و فلسفه آن مواجه بود. یک رویکرد می کوشید واقع گرایی و تقرب به ساختار واقعی جهان را هدف پژوهش های علمی معرفی کند و راه رفته علم را در بازسازی های عقلانی از آن بازنماید و به این ترتیب عقلانیت نهفته در آن را آشکار نماید. رویکرد دوم ، برعکس، می کوشید نشان دهد که چندان عقلانیتی در تاریخ علم وجود ندارد و تحولات تاریخی به گونه ای است که نه می توان آنها را بازسازی عقلانی کرد و نه می توان به طور قاطع پیشرفت را به آن نسبت داد. در این میان لائودن می کوشد که ارزش های هر دو رویکرد ، عقلانیت علم و پیشرفت آن از یک سو، و پذیرش نقش پارادایم ها و جامعه شناسی علم از سوی دیگر ، را حفظ کند. وی نه تفسیر پوزیتیویست ها و پوپری ها از عقلانیت علمی را می پذیرد و نه نسبیت گرایی تاریخی کوهن و نه به هرج و مرج طلبی معرفت شناختی فایرابند تن در می دهد. لائودن در پی ارائه مدلی از عقلانیت است که تغییر و دگرگونی های نظریه های علمی، روش شناسی ها و اهداف علمی را امکان پذیر و عقلانی بنماید. لائودن ابتدا در کتاب « پیشرفت و مسائل آن» مدل سلسله مراتبی را ارائه می دهد که طبق این مدل، اجماع عقلی در علم با توافق نظر در سه سطح مشخص می شود. اما ایراد جدی مدل سلسله مراتبی در نبودن اهداف مشترک آشکار می شود. از این رو، لائودن در کتاب «علم و ارزش ها» به جای مدل سلسله مراتبی یک مدل شبکه ای را پیشنهاد می کند که در آن نظریه ها، اصول روش شناختی و اهداف شناختی متقابلاً به یکدیگر وابسته اند و به این نتیجه رسید که هر یک از مراتب ارزشیابی در معرض تغییر قرار دارد و هیچ پله بالایی غیر قابل تغییر وجود ندارد. امتیاز مدل شبکه ای بر مدل سلسله مراتبی این است که این مدل، ارزیابی عقلی اهداف شناختی را امکان پذیر و تغییرات هر سه سطح را تبیین می کند. اما از نظر منتقدان چنین مدلی به سبب رد اصول و قواعد روش شناختی ثابت علمی و پذیرش دگرگونی و تنوع در اهداف علمی و وابسته دانستن تغییرات هر یک از سطوح به ملاحظات مربوط به سطوح دیگر سرانجامی جز نسبیت گرایی ندارد. کسانی مانند جان وارل در نقدی بر کتاب «علم و ارزش ها» کوشید تا دوباره مدل سلسله مراتبی را احیاء کند. از نظر وارل تنها جایگزین برای نسبیت گرایی همانا وضع اصول ثابت ارزیابی نظریه علمی است و بدون وجود یک روش شناسی ثابت، دیدگاهی عینی برای داوری درباره ی پیشرفت علمی نخواهیم داشت. لائودن در پاسخ به این انتقادات مدعی است راه حل نسبیت گرایی این نیست که نشان دهیم معیارها و استاندارد های روش شناختی از لحاظ تاریخی ثابت و تغییر ناپذیر است. زیرا، او اساساً نسبیت گرایی را به ثبات یا دگرگونی و تنوع روش شناسی مرتبط نمی داند. از نظر او آن چیزی که مستقیماً با ماهیت چالش نسبیت گرایی ارتباط دارد و می تواند از پس آن برآید، این است که نشان دهیم معیارهای روش شناختی به رغم تنوع و دگرگونی تاریخی همچنان از توجیه مقبولی برخوردار است. بنابراین، اختلاف لائودن و مخالفان او بر سر چالش نسبیت گرایی است. لائودن این چالش را متوجه توجیه عقلانی اصول و قواعد روش شناختی می داند، خواه آن اصول ثابت و یکسان باشند، خواه متغیر و متنوع. و دیدگاه طبیعت گرایی دستوری را برای توجیه اصول روش شناسی پیشنهاد می کند. از دیدگاه مخالفان چنین توجیهی پاسخگوی چالش نسبیت گرایی نیست. زیرا اگر این چالش همان چیزی باشد که لائودن می پندارد، بنابراین بدون داشتن پایه و مبنایی ثابت، آزمون و مقایسه روش شناختی از عینیت لازم برخوردار نخواهد بود و نتیجه ای جز پذیرش نسبیت گرایی در پی نخواهد داشت. لائودن مدعی است که طبیعت گرایی دستوری اش میدان را برای توجیه معرفتی معیارهای روش شناختی باز نگاه می دارد و به همین دلیل گرفتار نسبیت گرایی نمی شود. اما گویی این پاسخ لائودن به چالش های نسبیت گرایانه ، مخالفان او را کاملاً خرسند نمی کند. کلید واژه ها: لاری لائودن، فرا روش شناسی ، عقلانیت سلسله مراتبی، عقلانیت شبکه ای، طبیعت گرایی دستوری.
نسرین شجاعی مهدی دهباشی
در نیمه ی دوم قرن بیستم با پدیدآمدن رایانه ها، این فرضیه قوت گرفت که این ماشین ها مشابه ذهن انسان اند و با توسعه و پیشرفت علوم رایانه ای دانشمندان قادر خواهند بود تا رایانه ای بسازند که تمامی قابلیت های ذهن انسان را دارا باشد. این پروژه هوش مصنوعی نامیده شد. طرفداران این طرح چنین فرض کرده بودند که با پیشرفت علوم رایانه ای ما با اذهان مصنوعی روبرو خواهیم بود. برای دستیابی به این هدف دو رهیافت اصلی در میان دانشمندان این عرصه پدید آمد و درباره ی اینکه کدام یک از این دو درست اند مناقشه وجود داشت. یک دسته رابطه ی ذهن و مغز را به رابطه ی نرم افزار و سخت افزار تشبیه می کردند، این رویکرد هوش مصنوعی قوی نامیده می شد. در مقابل حامیان هوش مصنوعی ضعیف معتقدند که برخی جنبه های رفتار هوشمندانه ی انسان را می توان توسط برنامه های کامپیوتری شبیه سازی کرد. طبق نظر کارکردگرایی رایانه ای، چیزی نمی تواند مانع از این شود که سیستم های غیرانسانی نیز دارای ذهن و شعور باشند؛ زیرا اعمال ذهنی چیزی جز محاسبات نیستند. ما در این پایان نامه بر اساس نظریه ی کارکردگرایی رایانه ای و از راه نقد وتحلیل آن، در صدد بدست آوردن رابطه ی ذهن و هوش مصنوعی هستیم. با توجه به استدلال های اتاق چینی و وجود حیث التفاتی در انسان، شهود، مسأله ی چارچوب، مسأله ی اختیار، آگاهی و قدرت تفکر که عنصر بنیادین وجود انسان است؛ وجود تفکر و هوشمندی در رایانه ها رد می شود. زیرا برای آ نکه بتوانیم رایانه ای بسازیم که در همه جا تواناتراز انسان باشد لازم خواهد بود راه حل هایی برتر ازآنچه خود انسان به کار می گیرد را به آن بیاموزیم و این نقض غرض خواهد بود؛ زیرا انسان باید ابتدا آن ها را اختراع کرده باشد.
اعظم سلیمی بنی مهدی دهباشی
کاوش بشر بر اساس حس کنجکاوی و نیازهای روحی مبنی بر اصول و پیش فرضها از طریق عقل و دل سیر کرده و در زمینه های فکری به بحث و جدل پرداخته و با منابع دینی و منابع عقلانی به براهینی دست یافته و به استدلال پرداخته است. از مسائلی که همیشه دغدغه ی بشر بوده و به آن پرداخته مبداء خلقت و چیستی خداست که راههای گوناگونی به یقین باورهای دینی و توجیه آن می پردازد. در ساحت ایمان نیز سوالاتی طرح می شود از جمله اینکه ایمان حقیقی چیست؟ آیا ایمان با استعداد عقلانی بشر چگونه قابل جمع است؟ مبانی ایمان چیست و متعلق آن کدام است؟ ماهیت آن چیست؟ و با توجه به سوالات زیاد در این زمینه کدام خدا، کدام دین و کدام ایمان را باید پذیرفت؟؟ از متفکرانی که در این عرصه وارد شد بلز پاسکال فیلسوف و متفکر و ریاضیدان مومن فرانسوی بود که همیشه در جستجوی فکر و انتخاب روش و تحلیل و درک حقیقت بود و دستیابی به آن را نه فقط به وسیله ی عقل بلکه با دل نیز میسر می دانست. او ایمان را عالی ترین مسیر برای کسب حقیقت می دانست. در این پژوهش اصالت ایمان در منظر پاسکال در 6 فصل مورد بحث قرار گرفته است. در فصل اول زندگینامه و تالیفات پاسکال در فص دوم رابطه علم و دین و پیشینه تاریخی آن در فصل سوم با طرح مسئله شناخت، راههای کسب معرفت را بررسی نموده و نظر پاسکال در این مورد طرح شده است. در فصل چهارم با طرح مسئله متافیزیکی پاسکال جایگاه، عظمت و حقارت انسان در نرظ او مورد بررسی قرار گرفته در فصل پنجم به مسئله دین پرداخته شده و جایگاه عقل و ایمان در نظر پاسکال مورد بررسی قرار گرفته و در فصل ششم مطالب مورد بحث جمع بندی گردیده است.
احمدرضا بسیج مهدی دهباشی
چکیده ندارد.
ستار طهماسبی عباس شیخ شعاعی
چکیده ندارد.
عفت امانی دشتکی مهدی دهباشی
چکیده ندارد.
حسین کاظمی مهدی دهباشی
چکیده ندارد.
ابراهیم رضایی مهدی دهباشی
چکیده ندارد.
عیسی نجم آبادی مهدی دهباشی
چکیده ندارد.
رضا ماحوزی محمدعلی اژه ای
چکیده ندارد.
حسن احمدی زاده فتحعلی اکبری
چکیده ندارد.
مهدی میرابیان تبار مهدی دهباشی
چکیده ندارد.
مجتبی جعفری مهدی دهباشی
چه چیزی محقق وامی دارد؟ هر گاه شخصی برای سوال خود پاسخی نداشته باشد و یا پاسخی که یافته با دانسته های پیشین او تناقض داشته باشد. شروع به تحقیق می کند. آنچه در این رساله گرد آمده نیز به همین دلایل بوده است . به سوالهای زیر دقت کنید: مثل افلاطونی چیست ؟ چرا افلاطون نظریه مثل را طرح کرد؟ چه کسانی باعث شدند افلاطون نظریه مثل را مطرح کند؟ چه تحولاتی در نظریه مثل افلاطونی ایجاد شده است ؟ چه کسانی این نظریه را پذیرفته اند؟ و چه کسانی آن را رد کرده اند؟ علت رد و پذیرش آنان چه بوده است ؟ در دنیای اسلامی چه نگرشهایی به مثل وجود داشته است ؟ نگرش مکاتب اشراق، مشا، عرفان و مخصوصا ملاصدرا در این مورد چیست و آیا می توان آنها را به هم نزدیک کرد؟ در نگرشهای غربیان و قرون وسطی چه دیدگاه هائی به آن وجود داشته است ؟ دیدگاه شرق و غرب در مورد مثل چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند؟ مثل چه نقشی در معرفت شناسی و چه نقشی در هستی شناسی دارد؟ آیا اعتقاد به مثل، اعتقادی عقلانی است یا دریافتی شهودی؟ اگر عقلانی است چه براهینی بر وجود آن اقامه شده و اگر شهودی است چه کسانی مدعی شهود مثل شده اند؟ حذف مثل از عالم تفکر چه نقصی به آن وارد می کند؟ ایا در مکاتب دیگر نیز حقایقی همچون مثل افلاطونی وجود دارد؟ یک مسلمان چگونه می تواند به مثل اعتقاد داشته باشد؟ آیا چنین اعتقادی با اعتقاداتی دینی او ناسازگار نیست ؟ اصلا آیا به طور کلی فلسفه با دین سازگار است تا نتیجه بگیریم پس مثل هم که یک مساله فلسفی است با دین متلائم است ؟ آیا می توان گفت مثل افلاطونی همان ملائکه هستند؟ اینها سوالهایی است که برای گرد آوردنده این مجموعه مطرح بوده و در صدد یافتن پاسخ آنها برآمده و در حد توان خود برای آنها پاسخ یافته است . به همین خاطر این مجموعه در چهار بخش گردآوری شد. بخش اول این مجموعه کلیاتی است جهت شناختن اندیشه افلاطون. بخش دوم بررسی حقیقت مثل در مکاتب مسلمانان است اعم از فلسفه مشا، اشراق و ملاصدرا و نظریات عرفا. بخش سوم مقایسه ای است میان نگرش فلسفه غرب و شرق به مثل مخصوصا با تکیه بر این نکته بر این نکته که در جهان غرب مثل افلاطونی بیشتر از لحاظ معرفت شناسی بررسی شده و در دنیای اسلام از لحاظ هستی شناسی. در بخش چهارم به این نکته پرداخته شده که آیا در دین اسلام حقایقی وجود دارد که بتوان آنها را چهره دینی - الهی مثل دانست ؟ مطالبی که در این نوشته بیشتر مورد توجه قرار گرفته عبارتند از اهمیت مثل در فلسفه صدرائی و تعدیل اصلاح بخشهای غیراستدلالی آن که در این مورد از نظریات علامه محمدحسین طباطبائی استفاده شده است . مطلب دیگری که مورد نظر نگارنده بوده بررسی صفات متشابه مثل با ملائکه است که در این زمنیه هفت خصوصیت مشترک میان مثل و ملائکه یافته ایم.
محمدصادق شجاعیان مهدی دهباشی
روش شناسی یا متدولژی امروزه یکی از مبادی مهم دستیابی به معارف گوناگون به حساب می آید، زیرا بیهوده است که بتوانیم همزمان با کسب روش یک علم، مضمون و محتوای آن را نیز ادراک کنیم . ذهن انسان و حیوان معتاد به شیوه های تجربی یادگیری است و درفراگرفتن نمونه های غیرمعتاد، به سختی و مشقت می افتد. ضروری است که قبل از هرگونه تعلیم و تربیت ، آموزش شیوه و متد آن، سرلوحه برنامه معلم قرار گیرد. اینک قرآن کریم بعنوان بزرگترین منبع شناخت هستی در اختیار ماست . معارف مختلف آن نیز با روشی بدیع و اسلوبی منحصر به فرد ارائه شده، که در عین سادگی و بساطت ، ناب ترین مضامین لازم را به انسانها تعلیم داده است . این واقعیت که قرآن "تنزیل رب عالمین" است ، هرگونه شک را دربارهء غنا و توانمندی آن طرد می کند، بنابراین چنین منبع عظیمی مسلما"در تعلیماتش از کارآمدترین شیوهء ممکن استفاده کرده است . برماست که آن روش را بشناسم و پیش از اینکه "قاری" خوبی برای قرآن باشیم، "قرآن شناس " شایسته ای محسوب شویم و یکایک دانشهای آن را با بذل دقت در روش عرضهء آنها بیاموزیم . از سوی دیگر،می دانیم که شالودهء همهء مضامین این کتاب آسمانی، پیرامون "اثبات خالق" میگردد، همانطور که کلیهء مباحث فلسفی و کلامی بر مبنای این موضوع است . قرآن کریم در عین اتکاء اساسی برفطرت و بداهت در اثبات صانع، روشی حکیمانه را نیز در این مهم بکار برده است . ما آن شیوه را به ترتیب اهمیت ، در بخشهای ذیل تبیین کرده ایم : -1آموزش صحیح مفهوم خدا یا علم ربوبیت -2 دلایل و براهین مکفی در اثبات خالق -3 موعظه حسنه با هدف تنویر قلوب -4 جدل به شیوهء برترین -5 طرد زمینه های الحاد از فکر و اعمال انسانها -6تمثیل، تشبیه و شهادت .