نام پژوهشگر: شهرام افروغه
محبوبه مصلحی نوذر نیازی
آنچه کـه در تحقیق حاضر مورد بررسی قرارخواهد گرفت تحلیل دو رمان ویرجینیا وولف(1941-1882) بر اساس نظریه قابلیت اجرای ( mrs. dalloway, 1963)و خانم دالوی (orlando, 1992)اورلاندو است. باتلرمعتقد است چنانچه هویت ‘شدن’ جنسیت جودیت باتلر(1956) وشکل گیری فردیت ازطریق فرآیند توسط هنجارهای جنسیتی تشکیل شود می تـواند بـا تمایل به کثرتش کـه بر خلاف محدودیت های نظام دوگـانه عمـل می کند، دوباره شکل گیرد. جنسیت شاخص اجتماعی است که از طریق تکرار منظم مجموعه ای از اعمال در بستر فرهنگی اجتماع شکل می گیرد و برای از نو شکل دادن جنسیت ممکن است ویژگی هایی که به طور قاطع برای مرد و زن تعریف شده را تغییر داد. وولف با تکیه بر هویتهای دو جنسیتی و دوجنسگرایی کلاریسا و اورلاندو نه فقط پیش فرضهای اجتماعی درباره تفاوت بین زن و مرد که منجر به میل دگرجنس گرا می شود را به چالش می کشد، بلکه ثابت بودن هویت جنسیتی را از بین می برد. اورلاندو و کلاریسا دارای صفتهای مردانه و زنانه هستند. اورلاندو علیرغم تغییراتی که به ازدواج می کند. (shelmerdine) را دوست دارد، اما با شلمرداین (sasha) در جسمش رخ میدهد ساشا را دوست دارد، اما با ریچارد ازدواج می کند. کلاریسا و اورلاندو ( sally)همین ترتیب، کلاریسا سالی با آنکه تسلیم ارزشهای دگرجنس گرایی می شوند درعین حال بـا ویژگیهای دوجنسیتی و دوجنس گرایی خویش این نظام را به چالش می کشند. وولف مفهوم دوجنسیتی را در رمان خانم دالو ی با گسترش رابطه ی روحی کلاریسا و سپتیموس بسط می دهد. کلیدواژه ها: ویرجینیا وولف، اورلاندو، خانم دالوی، دوجنسیتی، قابل اجرابودن جنسیت
سارا اسدی زاده نوذر نیازی
نوشته حاضرمی کوشد به تحلیل رمان علمی- تخیلی دست چپ تاریکی (1969 ) اثراورسولا کروبر لگویین (1929) از دیدگاه نظری کهن الگوی آنیما وآنیموس کارل گوستاو یونگ (1875 – 1961) بپردازد. نظریه یونگ برای روان انسان قالبی را ترسیم می کند که شامل مهمترین ساختار یعنی ناخودآگاه جمعی و کهن الگوها است. آنیما وآنیموس، از مهمترین کهن الگوهای ناخوداگاه جمعی است. بر اساس یونگ، آنیما روان زنانه در وجود مرد و آنیموس روان مردانه در وجود زن است. این کهن الگوها نوعی رشد روانی و تکامل فردی را به همراه می آورند. شخصیت های تاثیرگذار رمان، گنلی آی و استراون سفری را در پیش می گیرند که در طول آن کهن الگوهای آنیما و آنیموس ناخوداگاه خود را در عالم واقع می یابند که روح آنها را به تعادل می رساند. گنلی آی به عنوان انسانی مذکر که روان زنانه خود را سرکوب کرده و استراون به عنوان انسانی دوجنسی که از روان مردانه خود محروم شده است به تدریج آگاهی خود را از مفهوم "هویت فردی" کامل می کنند. این تحقیق می کوشد تا نشان دهد شخصیت های داستان به تکامل فردی و خودفهمی نمی رسند مگرآنکه کهن الگوهای آنیماوآنیموس را به روان خود پیوندبزنند. در انتها ، این پیوند هدف سفرشان را که رسیدن به بلوغ روانی است، میسر می سازد.