نام پژوهشگر: آفرین دخت سیستانی
آفرین دخت سیستانی محمد امیر شیخ نوری
استقرار حکومت کودتائی رضاخان در ایران که خود نتیج? مستقیم، آشفتگی های سیاسی ناشی از شکست انقلاب مشروطه به شمار می آمد، ضرورت توسل به ایدئولوژی مشروعیت بخشی که پایه های سلطنت وی را مستحکم گرداند، را ایجاب می کرد. از سویی تشدید اوضاع متلاطم مزبور، پس از جنگ جهانی اول، زمینه را بیش از پیش برای تسلِّط نگرش های افراطی و آرمانی، بویژه در حیط? برنامه های نوسازی کشور فراهم آورد. رضاشاه با بهره گیری از چنین فرصتی، «ناسیونالیسم باستانگرا» را به مثاب? ایدئولوژی مفهوم بخش سلطنت برگزید: تفکری که مضمون اصلی آن، نوعی رجعت به گذشته و دورانی بود، که ایران بزرگ ترین قدرت عصر خود به حساب می آمد. دولت پهلوی جهت تحکیم هر چه بیشتر قدرت خود، با نظر به شرایط سیاسی حاکم بر قدرت های جهانی در دور? پس از جنگ، همچنین با انگیز? مصلحت آمیز روی آوردن به نیرویی سوم در تقابل با وابستگی اقتصادی و سیاسی به دو دولت روسیه و انگلستان، در سیاست خارجی خود، به آلمان گرایش پیدا کرد. این گرایش روابط گسترده ای را در سطوح مختلف، بویژه، عرصه ی اقتصادی، بین دو کشور، برقرار ساخت. اواخر دهه نخست سلطنت رضاشاه، مقارن با تسلط جمهوری وایمار در آلمان، زمینه های فرهنگی و سیاسی این روابط، بواسط? فعالیت های ضد رژیم محصلان ایرانی در آن کشور دچار رکود گردید. اما با به قدرت رسیدن هیتلر، روابط خارجی دو کشور، متأثر از اشتراکات ایدئولوژیکی دو حکومت، به لحاظ کمّی و کیفی گسترش چشم گیری یافت. آلمان نازی در راستای اهداف توسعه طلبان? نوین خود، از اشتراکات تفکری یاد شده، بویژه با تأکید بر خصلت های بزرگ پنداران? آن ها، که مقبولیت فوق العاده ای نیز از سوی دولت و ملت ایران در پی داشت، کمال استفاده را نمود. تفاهمات مزبور با توجه به ماهیت ناسیونالیستی آن، بویژه در مناسبات فرهنگی دو کشور جلوه گر شد و عرصه های گوناگون آن راه پیش از وقوع جنگ جهانی و اشغال ایران، قرین شکوفایی بی سابقه ای نمود