نام پژوهشگر: روح اله داتلی بیگی
روح اله داتلی بیگی پیام عباسی
دو نمایشنامه ی تیتوس اندرونیکس و کریولانس شکسپیر که به ترتیب در ابتدا و انتهای دوران ادبی او نوشته شده اند از کم طرفدارترین و مهجورترین نمایشنامه های شکسپیر محسوب می شوند. دلیل مهجور ماندن این دو نمایشنامه این است که قهرمانان آنها به همراه تیمون آتنی (قهرمان نمایشنامه ای با همین نام) ، توسط منتقدان به عنوان کم طرفدارترین قهرامانان تراژیک شکسپیر رده بندی شده اند که می توانند هر احساسی به جزء همدردی را برانگیزانند. در حالی که نمایشنامه تیتوس در زمان خود شکسپیر نمایشنامه ای موفق بوده است، کریولانس نه در دوران زندگی شکسپیر و نه در دوران معاصر یک نمایشنامه موفق به شمار نمی آید. با این وجود، در دهه های پایانی هزاره دوم و در پرتو نظریه های پسانوگرا این دو تراژدی رومی محبوبیت خود را به دست آورده اند. دلیل این محبوبیت تا حد زیادی به خاطر ساختار متناقض، گسیخته و ناهماهنگ این دو اثر است که با زمان ناموزون معاصر همسانی دارد. پژوهش حاضر تلاشی است برای تجزیه و تحلیل دقیق زبان شخصیت های منفور این دو تراژدی. هر کدام از این دو نمایشنامه یک قهرمان تراژیک غیر ارسطویی را به تصویر می کشد که به تدریج از نقش خود به عنوان شخصیت مرکزی کنار رانده می شود و همدردی مخاطب نسبت به خود را از دست می دهد. با استفاده از برخی مفاهیم باختینی و دریدایی مانند ناهمخوانی (grotesquerie)، کارناوال، اپوریا (aporia) و تقابل دو سویه گفتار/نوشتار به این بحث پرداخته خواهد شد که زبان احساساتی، دشنام گونه، بی اثر و مبهم کریولانوس و تیتوس باعث می شود که این دو شخصیت موقعیت خود را در نمایشنامه از دست بدهند و مخاطب نیز دیگر قادر نباشد که خود را با این شخصیت ها همشناسه کرده یا با آنها احساس همدردی داشته باشد. در واقع شکسپیر، با توجه به تفکرات ضد اومانیستی خود، در نظر دارد تا یک مشکل سیاسی اجتماعی را برجسته کند که این کار به نوبه خود مستلزم این است که قهرمان تراژیک از مرکز توجه دور شود. این اثر بیگانگی ایجاد شده توسط شکسپیر، نمایشنامه های او را از حالت ارسطویی درآورده و به تئاتر حماسی برتولت برشت نزدیک می کند. در این نوع تئاتر فاصله ای بین مخاطب و شخصیت نمایش ایجاد می شود که به دور از احساسات ارسطویی ترس و ترحم ظرفیت مخاطب برای فکر کردن و مورد انتقاد قرار دادن یک مسئله اجتماعی برانگیخته می شود. به طور کلی، در این پژوهش به این بحث پرداخته خواهد شد که از طریق دور کردن شخصیت های اصلی خود از مرکز توجه، شکسپیر تلاش نموده است تا به گونه ای توجه مخاطب را از شخصیت تراژیک منحرف کرده و به یک مسئله سیاسی اجتماعی معطوف نماید. این مسئله سیاسی یا اجتماعی در کریولانوس مسئله کمبود غله است که انگلستان در اوایل قرن هفدهم میلادی با آن رو به رو بوده است، و در تیتوس موضوع عدم وجود یک جانشین برای ملکه الیزابت مطرح است. بنابراین و براساس تفکرات ضداومانیستی شکسپیر می توان گفت که تقابل دوسویه فرد/ اجتماع در این دو تراژدی رومی واژگون می گردد و قهرمانان تراژیک شکسپیر به نفع جامعه روم مورد تحقیر قرار گرفته و قربانی می شوند.