نام پژوهشگر: ساحل همتی
اسماعیل اسماعیلی معصومه پور محمد رضای تجریشی
چکیده تحقیق حاضر به منظور تعیین کارآمدی راهبرد مرور ذهنی بر حافظه فعال کودکان 5 تا 8 سال با سندرم داون انجام شد. در این پژوهش شبه آزمایشی، 24 کودک (14 پسر و 10 دختر) به روش نمونه گیری در دسترس از کانون خیریه سندرم داون ایران انتخاب و به طور مساوی و تصادف در گروه های آزمایش و کنترل گمارده شدند. تمامی آزمودنی ها با استفاده از ماتریس های پیشرونده ریون رنگی (ریون، 1947) و آزمون حافظه دیداری کیم کاراد (1945) و آزمون تشخیص توالی حافظه شنیداری-بیانی (نادری و سیف نراقی، 1371) مورد ارزیابی قرار گرفتند. گروه آزمایش در 8 جلسه (هفته ای 2 جلسه؛ هر جلسه 30 دقیقه) آموزش راهبرد مرور ذهنی شرکت کردند ولی گروه کنترل برنامه های عادی کانون را دنبال نمودند. پس از پایان جلسات آموزشی، مجدداً آزمون های حافظه دیداری کیم کاراد و تشخیص توالی حافظه شنوایی-بیانی بر تمامی کودکان اجرا شدند. داده ها با استفاده از روش تحلیل کوواریانس تک متغیری و چند متغیری تحلیل شدند. نتایج حاکی از این بود که راهبرد مرور ذهنی موجب افزایش نمره های گروه آزمایش در حافظه دیداری (001/0 p<) فراخنای عدد (003/0p<)، فراخنای کلمه (001/0p<)، حافظه شنیداری (001/0p<) و حافظه فعال کل (001/0p<) در مقایسه با گروه کنترل شده است. در مجموع، می توان نتیجه گرفت که راهبرد مرور ذهنی عملکرد حافظه فعال دیداری را بیشتر از حافظه فعال شنیداری در کودکان سندرم داون بهبود بخشیده است. واژه های کلیدی: راهبرد مرور ذهنی، حافظه فعال، کودک با سندرم داون
پریسا محمدی اصغر دادخواه
هدف:هدف از اجرای این پژوهش مقایسه ی دو گروه مادران کودکان مبتلا به سندرم داون و مادران کودکان عادی از لحاظ شیوه های والدگری و راهبردهای مقابله با استرس است. روش: بدین منظور نمونه ای شامل دو گروه 68 نفری از مادران کودکان بین 2 تا 13 سال انتخاب شد و برای سنجش متغیرهای مورد مطالعه از پرسشنامه های "شیوه های فرزندپروری بامریند" و "چک لیست مهارت های مقابله ای" استفاده شد و سپس داده های به دست آمده به روش آزمون تحلیل واریانس چند متغیره مورد بررسی قرار گرفت. یافته ها: نتایج پژوهش حاکی از آن است که مادران کودکان سالم نسبت به مادران کودکان مبتلا به سندرم داون کمتر از شیوه های سهل گیرانه در والدگری خود استفاده می کنند، اما بین دو گروه در به کار بردن سایر روشهای والدگری (مقتدرانه و سخت گیرانه) تفاوت معنی داری وجود ندارد. از سوی دیگر مادران کودکان سالم در مقایسه با مادران کودکان مبتلا به سندرم داون کمتر از مقابله های مسأله مدار و هیجان مدار استفاده می کنند اما در به کار گرفتن مقابله های کم اثر و غیر مفید میان دو گروه مورد پژوهش تفاوت معنی داری وجود ندارد. نتایج پژوهش حاضر در زمینه ی رابطه بین شیوه های فرزندپروری و سبک های مقابله نشان می دهد که بین استفاده از راهبرد مقابله ای مسأله مدار و شیوه های والدگری مستبدانه و سهل گیرانه رابطه ی همبستگی مثبت و معنادار وجود دارد و از طرف دیگر راهبردهای مقابله ای هیجان مدار و غیر سودمند تنها با شیوه ی والدگری مستبدانه رابطه ی همبستگی مثبت و معنادار دارند. نتیجه گیری: به طور کلی به نظر می رسد مادران کودکان مبتلا به سندرم داون در زمینه های مختلف رویکردی را اتخاذ می کنند که منجر به مقاومت بیشتر آنها در مقابل استرس می شود.
سید مصطفی میرزایی معصومه پور محمد رضای تجریشی
چکیده: مهارت های زندگی به معنای توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت در نظر گرفته می شوند به گونه ای که فرد بتواند با چالش ها و مشکلات زندگی کنار بیاید. مهارت های زندگی سازه ای است که به لحاظ نظری و علت شناسی مشابهت هایی با بلوغ هیجانی دارد. هدف اصلی این پژوهش بررسی تاثیر آموزش مهارت های زندگی بر بلوغ هیجانی نوجوانان با سندرم داون می باشد. از جامعه آماری نوجوانان 12 تا 18 سال با سندرم داون عضو کانون خیریه داون تهران 25 نفر با توجه به معیارهای ورودی انتخاب شدند و پرسشنامه بلوغ هیجانی را پاسخ دادند و پس از آن 14 جلسه، هفته ای 2 جلسه در طول 2 ماه، مهارت های زندگی را آموزش دیدند. پس از یک هفته از اتمام آموزش دوباره پرسشنامه بلوغ هیجانی را تکمیل کردند. میانگین های بدست آمده در مرحله پیش آزمون و پس آزمون از طریق آزمون() وابسته مورد تجزیه و تحلیل آماری قرار گرفت. نتایج نشان دادند که آموزش مهارت های زندگی بر بلوغ هیجانی به طور کلی و بر تمامی مولفه های بلوغ هیجانی نیز تاثیر مثبت دارد. نتایج این پژوهش نقش آموزش مهارت های زندگی در بهبود بلوغ هیجانی کودکان با سندرم داون را تایید می کند. آموزش این مهارت ها به نوجوانان با سندرم داون که در زمینه بلوغ هیجانی مشکل دارند می تواند آنها را از این مشکلات رهایی بخشد. با توجه به اینکه بلوغ هیجانی عبارت از خصوصیات شخصی است که قابلیت مقاومت در برابر تاخیر در ارضاء نیازها را ایجاد می کند و فردی که دارای این مولفه روانشناختی می باشد ویژگی هایی چون سازگاری موثر با خود، خانواده، همسالان، جامعه و فرهنگ خویش را دارا است. می توان گفت تا حد زیادی بلوغ هیجانی در تعاملات بین فرد و جامعه (خانواده، دوستان و ...) شکل می گیرد. نشانه های بلوغ هیجانی اکثرا در ارتباط با دیگران مورد بحث و بررسی قرار می گیرند. فرد توانایی سازگاری موثر را زمانی به دست می آورد که روابط بین فردی و اجتماعی متعددی را به درستی تجربه کند. خود و انتظارات خود را به خوبی بشناسد و از همین طریق بتواند سایر افراد را مورد بررسی قرار دهد و انتظارات دیگران را نیز بشناسد و بتواند خود را جای آنها بگذارد. با توجه به آنچه بیان شد اینگونه می توان نتیجه گرفت که در طول زندگی همراه با کسب تجربه ها و تعاملات با دیگران بلوغ هیجانی به صورت خودکار و بدون نیاز به آموزش شکل می گیرد. هر فرد به مرور زمان توانایی ها، تکنیک ها و روش های لازم برای تعامل با دیگران را به دست می آورد و به بلوغ مطلوب در این زمینه می رسد. اما افرادی که به هر دلیل نتوانند روابط بین فردی و تعاملات سالم و بدون مشکل را با دیگران برقرار کنند در معرض خطر عدم دستیابی به بلوغ هیجانی مطلوب قرار می گیرند. نوجوانان با سندرم داون به دلیل عدم بهره مندی از هوشبهر مطلوب و نشانگان فیزیولوژیکی خاصی که روابط و تعاملات آنها را با دیگران تحت تاثیر قرار می دهد، در این دسته از افراد جای می گیرد. در چنین شرایطی آموزش مهارت های زندگی می تواند به عنوان یک عملکرد و فعالیت جبرانی برای به دست آوردن توانایی ها و تکنیک های ارتباط بین فردی عمل کند. در طول آموزش مهارت های زندگی این نوجوانان توانایی همدلی، تصمیم گیری، شناخت شرایط و ویژگی های خود، حل مسئله، برقراری ارتباط و ... را تمرین می کند و زمینه های برقراری ارتباط و تعامل صحیح را بدست می آورند و به تبع آن در زمینه بلوغ هیجانی پیشرفت می کنند؛ چرا که بیان شد بلوغ هیجانی حاصل برقراری ارتباط موثر و سالم با اطرافیان است. با این توضیحات می توان به این نتیجه رسید که آموزش مهارت های زندگی شرایط رسیدن به بلوغ هیجانی را در نوجوانان با سندرم داون فراهم می کند. مراکزی که در امر آموزش نوجوانان با سندرم داون متولی هستند باید آموزش مهارت های زندگی را به عنوان یک دوره ای از فعالیت های اجتماعی جبرانی، با هدف ارتقاء بلوغ هیجانی به کار بگیرند.
سانار پژوم ساحل همتی
اختلال دوقطبی از جمله بیماریهای شایع، مزمن، شدید و راجعه روانپزشکی است که به عنوان یکی از مشکلات سلامت عمومی جامعه نیز شناخته شده است. این اختلال ماهیت دوره ای داشته و از دوره های تشدید افسردگی و دوره های مانیا تشکیل شده است(1-3). اختلال دو قطبی بر اساس نحوه و شدت تظاهرات ممکن است به اشکال مختلفی مانند دوقطبی نوع یک ( دوره های مانیا و افسردگی)، دوقطبی نوع دو (هیپومانیا و افسردگی اساسی) و نیز طیف وسیعی از زیر مجموعه های دوقطبی تظاهر کند(4) . مانیا عموما با اختلالات رفتاری همراه بوده و می تواند مشکلات بسیاری را برای فرد مبتلا و اطرافیانش ایجاد کند(1-3). این اختلال می تواند تا 4.4% از افراد جامعه را مبتلا کرده و با ایجاد مشکلات مختلف جسمی و روانی ، منجر به افزایش خطر مرگ و میر در بین مبتلایان گردد (5). فاز حاد مانیا غالبا یک اورژانس روانپزشکی بوده و ممکن است به بستری بیمار برای کنترل رفتاری، درمان سریع بی قراری، تحریک پذیری و مشکلات خلقی بیمار و نیز کاهش رفتارهای پرخطر بیمار نیاز داشته باشد (6). با در نظر گرفتن سن نسبتا پایین شروع این اختلال، این اختلال روانی می تواند موجب توقف و حتی تخریب تکامل اجتماعی، تحصیلی و شغلی بیماران شده و در نتیجه باعث شود تا این افراد از میانگین سطح پایین تری از آموزش و میانگین میزان بیشتری از بیکاری نسبت به جمعیت غیر بیمار رنج ببرند. به علاوه، اگرچه این بیماران دوره های خاموشی علایم را نیز تجربه می کنند، اما عود مجدد علایمشان می تواند عملکرد و کیفیت زندگی آنها را به صورت عمده ای تحت تاثیر قرار دهد(7-8). با توجه به اهمیت این بیماری، درمانهای مختلفی برای بیماران پیشنهاد و به کار گرفته شده اند.تاثیر لیتیوم در درمان مبتلایان به فاز حاد مانیا برای اولین بار در سال 1949 گزارش شد و تاثیر و بی خطری این درمان حدود 20 سال بعد به تایید سازمان دارو و غذای ایالات متحده امریکا رسید (6). پس از آن نیز، تحقیقات برای کشف، آزمودن و معرفی روشهای درمانی موثر و کم عارضه ادامه یافت و در سال 1973 کاربرد داروی آنتی سایکوتیک کلرپرومازین در درمان این بیماران به تایید مراجع ذیصلاح علمی تحقیقاتی رسید (6). همزمان، برخی محققان با تمرکز بر یافتن درمانهای موثرتر برای بیماران مبتلا به فاز حاد مانیا، مطالعات مختلفی را جهت بررسی تاثیر اضافه کردن درمانهای کمکی به رژیمهای درمانی معمول مانیا انجام داده و داروهای متنوعی را به این منظور معرفی نمودند. 2- بیان مساله: هنوز اثربخشی رژیمهای دارویی متداول در درمان افراد مبتلا به فاز حاد مانیا در بسیاری از بیماران کمتر از حد بهینه و لازم است(9). علی رغم گامهای بلند برداشته شده در درمان دارویی افراد مبتلا به مانیا، مقاومت برخی بیماران به درمانهای دارویی رایج باعث شده تا بررسی و معرفی روشهای موثر در درمان این بیماران همچنان از موضوعات مطرح در مطالعات روانپزشکی باشد. در حال حاضر، هیچ توافق قطعی در مورد نحوه درمان موثر مانیا موجودنیست. اگرچه لیتیوم، سدیم والپروات و الانزاپین به عنوان درمانهای شناخته شده فاز حاد مانیا معرفی شده اند و بر اساس مطالعات دارای تاثیر گذاری مشابه بر این بیماران می باشند؛ میزان عدم پاسخ بیماران به آنها و مقاومت به درمان با این داروها در فاز حاد تا 50% گزارش شده است (10-12). از آنجایی که کنترل سریع فاز حاد مانیا یکی از اهداف مهم مورد نظر تیم درمانی در هنگام برخورد با این بیماران می باشد؛ پیشنهادات مختلفی برای استفاده از درمانهای کمکی در کنترل فاز حاد مانیا ارائه شده است. به عنوان مثال، به منظور بهبود و تسریع کنترل بیماران در فاز حاد مانیا، ترکیب دو داروی پایدارکننده خلق و یا ترکیب یک داروی پایدارکننده خلق با یک داروی آنتی سایکوتیک به وفور مورد استفاده قرار گرفته است (9). بعضی از مطالعات گزارش کرده اند که اختلالات موجود در فاز حاد مانیا می توانند با برخی تغییرات پاتوفیزیولوژیک در سیستم پورینرژیک مرتبط باشند(13) . سیستم پورینرژیک به واسطه ترکیبات و میانجی هایی مانند آدنوزین و آدنوزین تری فسفات بر سیستم پیام رسانی ثانویه، نوروترانسمیترها، متابولیسم انرژی و رفتارهای مختلفی مانند خواب، حرکت، ادراک، حافظه، رفتارهای تهاجمی و تعاملات اجتماعی موثر بوده و این فرایندها را تنظیم و کنترل می کند (13). به طور مشابه، مانیا نیز با تغییرات رفتاری مشابه موارد فوق همراه بوده و مکانیسم ملکولی مطرح شده برای توضیح اختلالات مشاهده شده در طول دوره حاد مانیا با اختلالات عملکرد سیستم پیام رسان ثانویه مرتبط می باشد(13). با در نظر گرفتن ارتباطات مطرح شده بین مانیا و سیستم پورینرژیک، افزایش سطح اسید اوریک به عنوان یک فاکتور احتمالی موثر بر بروز مانیای حاد معرفی و بررسی شده است(13-14). همچنین در بعضی از مطالعات به احتمال افزایش ابتلا به نقرس در مبتلایان به اختلال دو قطبی اشاره شده است (19). آلوپورینول یک داروی کاهنده سطح اسید اوریک خون است و می تواند به تعدیل و تنظیم سیستم پورینرژیک کمک کند. از این رو، برخی محققان به بررسی تاثیر آن در کنترل و درمان بیماران مبتلا به فاز حاد مانیا پرداخته اند (14). 3- اهمیت و ضرورت: درمان بموقع، موثر و کم عارضه اختلالات و بیماریها همواره از دغدغه های درمانگران بوده و هست. این دغدغه در مورد مبتلایان به بیماریهای روانی که ممکن است از درک کمتری نسبت به ضرورت درمان برخوردار باشند از اهمیت بیشتری برخوردار می باشد. از آنجایی که فاز حاد مانیا اغلب به عنوان یکی از موارد اورژانس روانپزشکی مطرح می شود و می تواند با رفتارهای پرخطر و آسیب رسان به خود شخص، اطرافیان و دیگران همراه باشد، درمان مناسب، سریع و موثر آن ضرورت دو چندان پیدا می کند. همان گونه که پیش تر نیز اشاره گردید علی رغم ضرورت کنترل سریع شرایط در مواجهه با این بیماران ، اغلب مبتلایان به فاز حاد مانیا همکاری لازم با گروهِ درمان را ندارند و درمانهای موجود با میزان بالایی از شکست همراه هستند (9). شکست درمان فاز حاد مانیا ممکن است منجر به ارتکاب رفتارهای پرخطری شود که علاوه بر تحمیل آسیبهای جسمی، روانی و اجتماعی به فرد و اطرافیان، با احتمال مرگ و میر نیز همراه باشد. به منظور بهبود میزان موفقیت درمان مانیا، پژوهشگران به بررسی مکانیسمهای مختلف احتمالی که می توانند در ایجاد و پیشرفت آن موثر باشند پرداخته اند تا با هدف قرار دادن آنها، میزان شکست درمان را به حداقل برسانند. سیستم پورینرژیک به عنوان یکی از فرایندهای احتمالی موثر در ایجاد مانیا اخیرا مورد توجه قرار گرفته است .تلاش برای یافتن مداخلات درمانی که بتواند از طرفی سبب کوتاه شدن مدت بستری در بیمارستان، کاهش هزینه ها و پیشگیری از عود گردد و از طرف دیگر با عوارض جانبی کمتری همراه باشد و پذیرش بیماران را بالا برد، کماکان باقی است. در صورت موثر بودن درمانهای تنظیم کننده سیستم پورینرژیک بر کنترل و درمان افراد مبتلا به مانیای حاد، استفاده از داروهایی مانند آلوپورینول می تواند به ارتقای میزان موفقیت درمانهای موجود کمک نماید. با توجه به اهمیت موارد فوق و کمبود مطالعات در این زمینه ، برآن شدیم تا در این پژوهش به بررسی تاثیر اضافه کردن آلوپورینول به رژیم درمانی معمول بیماران مبتلا به فاز حاد مانیا و مقایسه آن با دارونما بپردازیم
سعید عباسی فیروزه ساجدی
چکیده: مقدمه: هدف پژوهش حاضر، بررسی اثر بخشی آموزش مهارت های زندگی بر کیفیت زندگی مادران دارای فرزند سندرم داون بود. روش: پژوهش از نوع شبه تجربی و از نوع (پیش آزمون و پس آزمون) با گروه کنترل بود. جامعه آماری پژوهش کلیه مادران کودکان سندرم داون 6 ماهه تا 8 ساله مراجعه کننده به کانون سندرم داون ایران بود. 36 نمونه به روش تصادفی و به طور مساوی به دو گروه آزمایش و کنترل تقسیم شدند. داده های پژوهش با استفاده از پرسشنامه دموگرافیک و فرم کوتاه کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی(whoqol) جمع آوری شد. گروه آزمایش تحت آموزش مهارت های زندگی در قالب 12 جلسه 70 دقیقه ای قرار گرفت. داده ها با نرم افزار 16- spssو با استفاده از آزمون تحلیل کوواریانس چند متغیره تحلیل شد. یافته ها: میانگین نمره کیفیت زندگی در مادران کودکان سندرم داون، پس از اجرای مداخله در گروه آزمایش در تمام حیطه ها بیشتر از میانگین گروه کنترل بوده است و تفاوت از لحاظ آماری معنادار بود(05/0> p). نتیجه گیری: آموزش مهارت های زندگی می تواند توسط متخصصان به عنوان رویکردی آموزشی در بهبود شاخص های کیفیت زندگی مادران، ایجاد فضایی مناسب برای مادران برای کمک به رشد خدمات بهداشت روانی مادران کودک سندرم داون صورت گیرد آموزش مهارت های زندگی در جهت افزایش کیفیت زندگی مادران کودکان سندرم داون موثر بوده است.