نام پژوهشگر: علی اصغر کرم قشقایی
علی اصغر کرم قشقایی احمد علی حیدری
تحقیق حاضردر جستجوی فریضه ای به این قرار: دیدگاه هنری میکلانژ متکی به فلسفه بوده به نگارش در آمده است. از این حیث دیدگاه میکلانژ که دستکارهایش باعث رخداد عظیم هنری که قسمتی از تاریخ هنر را در بر گرفته مورد بررسی قرار می گیرد. در این پژوهش چرایی؟، چگونگی؟، علت ظهور آثار و دست ساخته های فاخر میکلانژ در حیطه نقد گذارده خواهد شد. در فصلی که با عنوان «رنسانس از منظر تاریخ فرهنگی» آمده است به واکاوی فرهنگ آن دوره(رنسانس) که از حیث تاریخی مقارن با دوران حیات میکلانژ است، پرداخته می شود و مقصود این فصل تشریح چگونه شرایط وچگونه بستری در آن دوره برای میکلانژ و هنرمندان فراهم بود. در فصل «زندگی نامه و آثار میکلانژ» نخست به معرفی جزء به جزء آثار و تعریف جامعی از دستکارهای او در زمینه های نقاشی، مجسمه سازی و معماری مورد بررسی قرار می گیرد.دوم به زندگی شخصی میکلانژ می پردازیم. اتکای این فصل بر تاریخ نگاری وازاری و ویل دورانت بنا شده است. «ویژگیهای فلسفه رنسانس در ساحت تأملات هنری» دیگر فصلی است که در این رساله آمده است این فصل می کوشد بستر فلسفی زمان حیات میکلانژ و ارتباط آن با فلاسفه زمان او را پیدا کند. نو افلاطونیان و فلاسفه تا چه اندازه بر شخصیت وی اثر گذار بوده اند. همچنین تاثیر علم و هنر آن دوره(رنسانس) در حیطه نقد قرار می گیرد.به طور مثال در عرصه ای اومانیسم شناخت خود را انسان قرار داد، و این «خود شناسی» منجر به علم کالبد شناسی بر روی بدن انسان گردید، رخدادی بس عظیم در هنر آن دوره تاریخی را باعث شد. در فصل تفسیر که با همین عنوان «تفسیر نقاشی های سقف و دیوار نمازخانه سیستین» به تحلیل یکی از شاهکارهای میکلانژ که همانا پرده ی «قضاوت آخر» و سقف آن نمازخانه به خصوص پرده ی «آفرینش» است، را در حیطه ی نقد قرار می دهیم. در این پرده(آفرینش) خداوند (خالق) جسمیت زمینی به دست آورده، و در هیأت پیرمردی ظهور می یابد. این اثر روایتی نشان می دهد که انگشت اشاره خداوند نفس (روح) را به وسیله انگشتان آدم (ابوالبشر) به کالبد او انتقال می دهد؛ البته این انتقال هنوز به فعلیت درنیامده است، و فقط یک بند انگشت فاصله میان اتصال وجود دارد. این اثر خود را زمانی به ما نشان می دهد که بستر اومانیستی دوران رنسانس ایتالیا را در زمان خلق این اثر بازشناسی کنیم، موضوع اولین حیات (آفرینش) دستکار میکلانژ در بستری که باورهای دینی یهودی- مسیحی در کنار فلسفه افلاطونی- مسیحی آمیخته شده، اثری شگرف را به عرصه ظهور می رساند. تفسیر این شاهکار مفهومی واضح از ضرورت هنر به ما نشان می دهد؛ در دوران رنسانس شکوه جلالی که می بایست میراث دوران باستان با شیوه ی مسیحی بازنمایی کند به همه آشکار می سازد که برآیند انگارشی باعث برداشت تازه ای از اندیشه می شود، که منجر به شناخت انسان می گردد. اصالتی که «ابژه» و «سوژه» در هم ممزوج شده و در کل هستی واحدی باعث می شود. در خصوص سیرت مفهومی پرده ی «آفرینش» از حیث فلسفی، به آراء و عقاید فیچینو بر می خوریم، و از این نظر در این باب از آن اندیشه ها بهره می جوییم. در تفسیر نقاشی دیواری قضاوت آخر با نقش مایه های پیچیده فاعل شناسنده ی روایتی بس سترگ از واقعه ی آخرزمانی است. با این توصیف مرکز و نقطه ثقل این پرده انسان (مسیح)، یا همان فرزند خدا می باشد. مسیح در این داوری با هیبتی متفاوت از هر آنچه تاکنون از مسیح دیده، شنیده وخوانده بودیم مواجه می شویم؛ چرا که او با هیبتی غضب آلود و پیکری قوی ترسیم می شود. این اثر از حیث اندیشه ی نوافلاطونی پر و پیمان است، و رونوشتی کامل از کمدی الهی دانته را برای ما نمودار می سازد.