نام پژوهشگر: محمد اسحاق فیاض
محمد اسحاق فیاض
زن در پیشینه تاریخ محکوم به ستمهای متعدد بوده است، علت اصلی ستم زورمداری مردو ضعیف بودن جنس زن در ساختار قدرت سنتی خانواده و جامعه بود. رنسانس بستر تولد فمینیسم به شمار می آید. از قرن هفدهم به بعد جریان فمینیسم جان تازه ای به خود گرفت هر اندازه که به موفقیت دست می یافت به نفرت از خانواده و مردان افزوده می گشت. از اواخر قرن هیجدهم به بعد انتقادات فمینیستی با فرافکنیهای تند علیه تاریخ، جامعه شناسی، خانواده و مسایل سیاسی و ...آغاز گردید. فمینیسم از نظر نظریه پردازهای جامعه شناسی به نظریه تفاوتهای جنسی و نظریه نابرابر یهای جنسی و نظریه ستمگری جنسی تقسیم می شود و در تقسیم دیگر به انواع فمینیسم از نظر گرایش های مکتیی و فکری تقسیم می شود که عبارتنداز فمینیسم مارکسیستی و لیبرالیسم که هرکدام شاخه هایی دارد از جمله فمینیسم رادیکال، سوسیال ، فمینیسم سیاه و احیای مادری و پست مدرنیسم.اسلام حقوقی برای زنان ترسیم کرد که هم 14 قرن پیش زن را از اسارت وبدبختی نجات داد و زن مسلمان با استفاده از این دستورات می تواند هویت واقعی خود رااز آن بیابد. اسلام معتقد است که شخصیت زن در دو کانون شکوفا می گردد یکی خانواده است و دیگری اجتماع سالم و این دوکان لازم و ملزوم همدیگرند. از همین جهت اسلام یکسری دستورات اخلاقی و شرعی را برای رعایت و حفظ این دو کانون ارائه داده است که با رعایت آن می توان زندگی سالم و توام با معنویت را به وجود آورد که در آن از ناهنجاریهای روانی واحساس تهی بودن خبری نباشد. لذا فمینیسم اگر دردی را برای زن دوا کرده برای زنان غربی چازه ساز بوده نه زن مسلمان و زن مسلمان بدون نیاز به فمینیسم می تواند هم به حقوق خانواگی و اجتماعی خود برسد و هم سرشار از معنویت و کمال از رنج تهی بودن و پوچ بودن مصون ودر امان باشند.