نام پژوهشگر: محمد لگن¬هاوسن
مهدی حسین زاده یزدی علی¬اکبر احمدی افرنجامی
سوبژکتیویسم به مثابه یکی از بنیادی ترین زیرساخت های فلسفه جدید مطرح می شود. در فلسفه جدید جایگاه سوژه در منظومه معرفت بشری رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد. در برخی نگرش های فلسفی جدید، سوژه است که به غیر خود تعین می بخشد و موجودیت غیر سوژه، مبتنی بر ابژه بودن آن برای سوژه می گردد. رخداد سرنوشت سازی که فلسفه جدید با آن آغاز می شود، پیدایش مفهوم سوژه دانسته می شود. با توجه به اهمیت و جایگاه سوبژکتیویسم در فلسفه جدید، این نوشتار به دنبال یافتن پاسخ به این پرسش بنیادین سامان می گیرد که آیا ویتگنشتاین در هر دو دوره فلسفی یا یکی از آنها سوبژکتیویست است؟ وی دقیقا به چه معنایی سوبژکتیویست یا ابژکتیویست می باشد؟ از آنجا که ابهام شایان توجهی در تعریف اصطلاح سوبژکتیویسم وجود دارد، نخست مولفه های بنیادین سوبژکتیویسم (سوژه ، ابژه و اصالت سوژه) را مورد دقت قرار می دهم، تا از این رهگذر سوبژکتیویسم را در ویتگنشتاین متقدم و متأخر به بحث گذارم. از آنجا که این مولفه ها به صورت های گوناگونی تفسیر می شوند و در تفسیرهای مختلف، نقش های متفاوتی را در منظومه معرفتی ویتگنشتاین بازی می کنند، از تفسیر و نگاه سه شارح بزرگ ویتگنشتاین، دیوید پیرس، برناد ویلیامز و ایلهام دیلمن، بهره می گیرم. با مروری بر آموزه های ویتگنشتاین متقدم می توان گفت: وی دو مرز و محدودیت بنیادین را برای زبان پی می ریزد: 1. سوژه ای که شرط توجیه معناداری است و به مثابه منظری نگریسته می شود که از آن منظر، حکایت-گری و معناداری سامان می یابد. سوژه ویتگنشتاین بر خلاف سوژه کانتی منفعل صرف است؛ 2. شبکه بنیادین و ثابتی از ترکیبات ممکن ابژه ها که ساختار زبان ما را تحمیل می کند. پذیرش زبان مستلزم قبول چنین شبکه ای است. باید دانست که واقعیت فی نفسه (نومن) هیچ نقشی را در منظومه معرفتی ویتگنشتاین متقدم بازی نمی-کند. در تعامل سوژه و ابژه در سامان دادن معنا و معرفت در ویتگنشتاین متقدم، ابژه نقشی فعال را ایفا می کند. از این حیث، فلسفه متقدم را می بایست فلسفه ای ابژکتیویستی دانست. از حیث هستی شناختی نیز ویتگنشتاین، ابژکتیویست است؛ به این معنا که واقعیت را منحصر به آنچه برای سوژه قابل دستیابی است قرار نمی دهد. از آنجا که سوژه حامل خیر و شر است، در حوزه اخلاق می بایست ویتگنشتاین را سوبژکتیویست دانست. با توجه به آموزه های متأخر ویتگنشتاین، می توان از سوبژکتیویسم به معنایی ویژه و متفاوت با سوبژکتیویسم کانتی در این دوره سخن گفت؛ بدین معنا که شالوده معنا و معرفت بر پایه سوژه های تجربی یعنی انسان ها سامان می گیرد. از طرفی جهان، جهانی است که برای انسان است و واقعیت فی نفسه در این میان جایگاهی ندارد و از سویی زبان انسان ها، منظرشان را از واقعیت تعین می بخشد؛ ما اشیا را به واسطه زبان مان می نگریم. به نظر می رسد به سبب فاصله زیادی که میان منظومه معرفتی ویتگنشتاین متأخر و سوبژکتیویسم کانتی وجود دارد، استفاده از این اصطلاح در این موارد، رهزن است و بستری را برای مغالطه فراهم می آورد. به هر روی، اگر از این اصطلاح استفاده شد می بایست تفاوت میان کانت و ویتگنشتاین متأخر مدنظر باشد. در پایان، نگارنده به ارزیابی سوبژکتیویسم در ویتگنشتاین پرداخته، پرسش هایی را در این باب مطرح می کند.