نام پژوهشگر: پریسا مجاهد
پریسا مجاهد حسین میرزایی
تا دهه ی 1950 و اوایل 1960 معمولاً آن چه به عنوان ثروت ملل در نظر گرفته می شد، عبارت از انباشت سرمایه فیزیکی بود. از اوایل دهه ی 1960، زمانی که پژوهشگران سعی در تحلیل پیشرفت جوامع صنعتی و عقب ماندن تعداد کثیری از جوامع جهان سوم داشتند، تحولات فکری و فرهنگی بر مبنای این اصل که انسان محور و کلید اصلی توسعه به شمار می آید، صورت گرفت . همین امور باعث شد تا انسان در مفهوم سرمایه ای آن، به عنوان عامل تولیدی در کنار سه عامل دیگر وارد تحلیل های اقتصادی شود تئودور شولتز (1961( از مشهورترین اقتصاددانان معاصر است که پدر تئوری سرمایه انسانی نامیده شده است. وی که به اهمیت و ضرورت توجه به سرمایه ی انسانی در تحلیل های اقتصادی تاکید فراوان داشته، معتقد بود که نقش بهبود کیفیت نیروی کار که از طریق سرمایه گذاری در سرمایه ی انسانی حاصل می شود، به عنوان یکی از عوامل تعیین کننده ی رشد در تحلیل های سنتی فراموش شده است. به عقیده ی شولتز، توانایی های اکتسابی انسان ها ، مهم ترین منبع رشد بهره وری و توسعه ی اقتصادی سال های اخیر به حساب می آید. بنابراین می توان گفت سرمایه ی انسانی شامل مهارت ها، توانایی ها ، ایده ها و سلامت انسان هاست که در نتیجه هزینه های آموزشی ، برنامه های آموزش شغلی و مراقبت های بهداشتی حاصل می شود. در دهه ی 1960 افرادی مانند بکر (1964) ، شولتز (1961) و مینسر (1962و 1974) ، در مطالعات خود نشان دادند که آموزش ، از طریق دستمزد نیروی کار ، بر روی رشد اقتصادی اثر می گذارد. در ادامه رومر (1986) و لوکاس (1988) با رویکردی متفاوت از الگوی رشد سولو و سوان ، سرمایه انسانی را به عنوان یک متغیر درون زا وارد الگوهای رشد کردند و بر نقش آموزش در ارتقای قابلیت نوآوری افراد و نیز سازگاری با فناوری های جدید به منظور سرعت بخشیدن به توسعهی تکنولوژیک تاکید کردند. از دهه???? در ادبیات رشد جهت تشریح توسعه اقتصادی نظریههای زیادی درباره همگرایی درآمد ارائه شد. بیشتر مطالعات تجربی با موضوع تئوری رشد درونزا نشان دادهاند که همگرایی وابسته به عوامل متعددی از قبیل سرمایه انسانی، تکنولوژی و نوآوری است . فرضیه همگرایی توسط اقتصاددانان و در قالب نظریههای متفاوتی پیشبینی شده است. یکی از این نظریهها، نظریه رشد نئوکلاسیک سولو و سوان است. این نظریه در چارچوب فروض اساسی خود پیشبینی میکند رشد اقتصادی در کشورهای عقبمانده از کشورهای پیشرفته پیشی خواهد گرفت به طوری که به مرور زمان نابرابری درآمد بین کشورهای مختلف محو میشود. تئوری رشد درونزا بر نقش سرمایه انسانی به عنوان عامل اثرگذار بر رشد تأکید میکند. بنابراین وقتی فرآیند همگرایی مورد مطالعه قرار میگیرد از میان همه عوامل، اثر سرمایه انسانی بسیار مهم است. در اهمیت سرمایه انسانی به عنوان یکی از منابع توسعه اقتصادی از مدتها پیش وارد مباحث اقتصادی شده است. مطالعات نظری رومر (1968) و لوکاس (1988)، با رویکردی متفاوت از الگوی رشد سولو و سوان سرمایه انسانی را به عنوان یک متغیر درونزا وارد الگوهای رشد کردند. این پژوهشگران، بر نقش آموزش در ارتقای قابلیت نوآوری افراد و نیز سازگاری با فنآوریهای جدید به منظور سرعت بخشیدن به توسعه تکنولوژیک تأکید کردند. بر مبنای مطالعات نظری ذکر شده، مطالعات تجربی زیادی از جمله بنحبیب و اسپیگل (1994) و بارو و سالاآی مارتین (1995) در تأیید این الگوها صورت گرفته و نشان داده شده است که سرمایه انسانی دارای اثر مثبت بر رشد اقتصادی است. از طرف دیگر مطالعات تجربی دیگری از قبیل پریجت (1996)، ایزلم (1995)، لاو ، جمیسن و لاوت (1991) آن را رد نمودهاند و از بیمعنا بودن اثر آموزش و در بعضی موارد منفی بودن آن روی رشد اقتصادی، حکایت دارند. در پاسخ به این عدم همسویی بین مباحث نظری و نتایج مطالعات تجربی و علتیابی آن مطالعات مختلفی انجام شده است. از جمله کسانی که در پاسخگویی به این مشکل برآمدهاند، لوپز ، توماس و ونگ (1998) هستند. این پژوهشگران، در مقالهای بیان کردند که نادیده گرفتن چگونگی توزیع تحصیلات نیروی کار و نوع سرمایه انسانی، موجب بروز این مشکل یعنی منفی شدن اثر سرمایه انسانی بر روی رشد اقتصادی در بین کشورهای مختلف شده است. هدف این تحقیق، بررسی اهمیت سرمایه انسانی در فرآیند همگرایی و سرعت همگرایی برای کشورهای صادر کننده نفت در بازه زمانی ???? تا ??10 است. اهمیت کار ما در این است که در مورد کشورهای غیر پیشرفته، مطالعات گذشته در خصوص تأثیر سرمایه انسانی بر روی رشد اقتصادی و در نتیجه همگرایی به نتیجه واحدی نرسیدهاند. در گروهی از مطالعات در کشورهای غیر پیشرفته از جمله بیلز و کلنو (2000، 1998) ادعا شد که کانال اثرگذاری تحصیلات روی رشد اقتصادی، کانال ضعیفی است و حتی در مواردی سرمایه انسانی اثر منفی بر رشد اقتصادی دارد. در حقیقت رشد اقتصادی را عامل توسعه سرمایه انسانی دانستند. لوپز، توماس و ونگ (1998) درصدد پاسخگویی به این مشکل برآمدهاند و در مقالهای بیان کردند که نادیده گرفتن نوع سرمایه انسانی، موجب بروز این مشکل یعنی منفی شدن اثر سرمایه انسانی بر روی رشد اقتصادی در بین کشورهای مختلف شده است. با عنایت به عدم حصول نتایج واحد در تحقیقات، این مطالعه به دنبال پاسخ به این سوال میباشد که آیا در کشورهای صادرکننده نفت سرمایه انسانی اثر مثبت بر سرعت همگرایی دارد یا خیر. علت انتخاب “کشورهای صادر کننده نفت” وابستگی ساختاری تمام این کشورها به صادرات نفت میباشد. در این تحقیق ضمن برآورد سهم سرمایه انسانی در همگرایی کشورهای صادرکننده نفت، نگرش جامعتر به سرمایه انسانی (شاخصهای آموزشی، فرهنگی و نوآوری) خواهیم داشت. ابتکاری که در این مطالعه به کار میرود استفاده از شاخصهای جدید سرمایه انسانی از قبیل نسبتهای انتشارات و حق ثبت و همچنین نسبت حقوق ثبت شده به مقالات منتشره به عنوان سرمایهانسانی است که منعکسکنندهکارآمدی فعالیت علمی است، در حالی که در ادبیات رشد معمولاً از معیارهای کمّی استفاده میشود. بر اساس اطلاعات، بررسی گام به گام اثر سطوح متفاوت سرمایه انسانی بر رشد و همگرایی تاکنون به این وضوح با استفاده از دادههای تابلویی انجام نشده است.