نام پژوهشگر: علیاکبر نصیری
مصطفی سخنگو مرتضی عرفانی
چکیده انسان در طول تاریخ ناگزیر از پرسش های هستی شناسانه از خود و جهان بوده است. در رأس این سوالات پرسش از خالق خویش می باشد که هیچگاه از انسان جدایی ندارد و انسان را در ساحت تذکر، به تفکر در خویش و خالق خویشتن دعوت می کند. پرسش از وجود خداوند و چگونگی شناخت او، کانون مسائل فلسفی در عالم اسلام است و در این میان بنیان گذاران سه مکتب فلسفی مشاء، اشراق و حکمت متعالیه در نسبت با نظام معرفتی خویش نظریات مختلفی درباره شناخت خداوند ارائه داده اند. ابن سینا فیلسوفی است که بین فلسفه، عرفان، مقام کشف یک شئ و مقام داوری یک شئ تمایز قائل می شود و آنها را با یکدیگر خلط نمی کند لذا در حوزه علم حصولی و در نسبت با تعریف علم، شناخت خداوند را محدود به شناخت آثار و لوازم واجب تعالی می داند و از نظر وی شناخت حقیقت واجب تعالی ممکن نیست. ابن سینا در مقام عرفان و کشف، شهود و معرفت خداوند را ممکن می داند و سرّ و باطن عارف را محل اشراقات حق بیان می کند. شیخ اشراق حقیقت علم را از سنخ مشاهده می داند و در نسبت با این تعریف و نظام نوری خویش، قائل به شهود قلبی خداوند و شناخت او است. از نظر وی، اگر چه شهود خداوند دارای مراتب است اما شهود اکتناهی خداوند ممکن نیست. در این میان ملاصدرا معتقد است که خداوند را تمام موجودات به نحو بسیط درک می کنند اما انسان علاوه بر علم بسیط، دارای علم مرکب به خداوند نیز می باشد. از نظر صدرالمتالهین علم مرکب به خداوند از طریق شهود یا تعقل به دست می آید و تنها علم مرکب به خداوند ملاک تکلیف است. ملاصدرا هم چنین شهود اکتناهی واجب تعالی را برای انسان ممکن نمی داند. روش این پژوهش به صورت کتابخانه ای و از نوع تحلیلی و توصیفی است.