نام پژوهشگر: کیومرث عزیزملایری
کیومرث عزیزملایری سید ابراهیم میرشاه جعفری
هدف پژوهش حاضر بررسی تأثیر روشهای تدریس کاوشگری هدایت شده، سنتی و سبکهای یادگیری برمهارتهای تفکر انتقادی دانش آموزان سال دوم دبیرستان بوده است. بدین منظور از بین دانش آموزان سال دوم متوسطه نمونه ای 190 نفری با ترکیبی از روشهای نمونه گیری،تصادفی، چند مرحله ای و خوشه ای در چارچوب هشت کلاس درس انتخاب و در گروهای آزمایش و کنترل جایگزین شدند. پژوهش با استفاده از یک طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل انجام شد. برای گردآوری اطلاعات جمعیت شناختی از یک پرسشنامه محقق ساخته و برای بررسی مهارتهای تفکر از آزمون تفکر انتقادی واتسون – گلاسر(فرم الف) استفاده شد. همچنین به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون سبک های یادگیری از پرسشنامه سبک های یادگیری کلب استفاده شده است. داده ها ی مرتبط با مهارت های تفکر با استفاده از تحلیل کوواریانس دو عاملی تحلیل شده است. به منظور تحلیل اطلا عات پیرامون تفاوت سبک های یادگیری دو جنس از آزمون خی وتفاوت میانگین مهارت های تفکر بر اساس سبک های یادگیری از آزمون تی استفاده شده است. نتایج پژوهش نشان داد که روش تدریس کاوشگری هدایت شده، برمهارتهای تفکر انتقادی دانش آموزان در خرده مقیاسهای استنباط و استنتاج در سطح کمتراز 05/0تاثیر معنادار داشته است و تأثیر عامل جنسیت نیز بر تفکر انتقادی دانش آموزان در خرده مقیاس های استنتاج و تفسیر معنا دار بوده است. همچنین درخرده مقیاس استنباط، تأثیر عامل جنسیت در تعامل با روش تدریس معنی دار بود. در ارتباط با تاثیر موضوع درس نتایج پژوهش نشان داد که دانش آموزان شرکت کننده در کلاس درس فیزیک در مهارت تشخیص فرضیه ها میانگین بالاتری را کسب نمودند. نتایج تحلیل کواریانس این تفاوت را درسطح کمتراز 05/ معنا دار نشان داد. نتایج آزمون خی نشان دادکه تفاوت سبک های یادگیری دو جنس در سطح کمتر از05/ معنادار نیست. همچنین نتایج آزمون تی نشان داد که بین میانگین مهارت های تفکر انتقادی دو جنس بر اساس سبک های یادگیری در سطح کمتر از 05/ تفاوت معنادار وجود ندارد.
شهر شاه باقری هدایت الله اعتمادی زاده
پژوهش حاضر به منظور مطالعه کمّی و کیفی خلاقیت دانشآموزان پایه پنجم ابتدایی شهرستان سنندج در سال تحصیلی 92-1391 انجام گرفته است. روش تحقیق در این پژوهش توصیفی میباشد. این پژوهش در دو بخش به انجام رسیده است. در بخش اول به بررسی میزان خلاقیت دانش آموزان به صورت کمّی و در بخش دوم به بررسی وضعیت آن به صورت کیفی براساس نظرات معلّمان و مدیران پرداخته شده است. جامعه آماری شامل کلیهی دانشآموزان پایه پنجم ابتدایی شهرستان سنندج میباشد که با روش نمونهگیری خوشهای 340 نفر (170 نفر دختر و 170 نفر پسر) به عنوان نمونه آماری شدهاند. ابزارهای پژوهش شامل آزمون خلاقیت تورنس که شامل 8 قسمت به صورت کلامی و غیرکلامی میباشد و پرسشنامه پایگاه فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بهرامی و رشیدی (1379) بوده است. در قسمت کیفی نیز جهت بررسی علل خلاق یا غیرخلاق بودن دانش آموزان از دیدگاه معلّمان و مدیران مدارس از مصاحبه نیمهساختار یافته استفاده شده است. برای تجزیه و تحلیل دادهها، روشهای آمار توصیفی (فراوانی، درصد، میانگین، انحراف معیار وغیره) و آمار استنباطی (آزمونهای تیتک نمونهای، تی گروههای مستقل، تحلیل واریانس یک طرفه (anova) و آزمونهای تعقیبی توکی) به کار برده شده است. نتایج به دست آمده نشان میدهد که میزان خلاقیت دانشآموزانی که از نظام ارزشیابی توصیفی برخوردار بودهاند نسبت به دانشآموزانی که به روش سنتی ارزشیابی میشوند بالاتر است و همچنین بین میزان خلاقیت دانشآموزان براساس کیفیت آموزشی و امکانات مدرسه، منطقه سکونت و طبقهفرهنگی، اقتصادی و اجتماعی خانواده و بعلاوه بر اساس جنسیت نیز تفاوت معنیداری وجود دارد. تحلیل آماری بخش کیفی نیز نشان داد که روش تدریس معلّمان، استفاده نکردن از وسایل کمک آموزشی، محتوای کتاب های درسی، ندادن کارهای عملی به عنوان بخشی از فعّالیّتهای درسی، اتّکای معلّمان به کتاب های درسی و عدم توجّه به فعّالیّتهای جانبی، عدم آگاهی معلّمان از شیوههای تفکر خلاق و پرورش آن و غیره می تواند از عوامل موثر بر جلوگیری از رشد خلاقیت دانش آموزان باشد. بنابراین با توجّه به نتایج به دست آمده مقتضی است زمینههای گسترش ارزشیابی کیفی در نظام آموزشی فراهم گردد، برنامههایی جهت آشنا ساختن مدیران و معلّمان و سایر دستاندرکاران آموزشی با خلاقیت و راههای پرورش و تقویت آن در فراگیران تدارک دیده شود. تغییرات اساسی در کتابهای درسی و شیوههای ارزشیابی و امتحانات اعمال گردد و مدارس به وسایل نوین آموزشی، آزمایشگاه، کتابخانه و غیره مجهز گردند.