نام پژوهشگر: نوشین شاهنده کادیجان
نوشین شاهنده کادیجان حسینعلی نوذری
هنر، اگر نه تاریخی کهن تر از تاریخ فلسفه، قدمتی به اندازه تاریخ فلسفه ورزی در اندیشه بشر داشته است. پیش تر، فلسفه باستان نظریه هایی را درباره هنر و زیبایی در اختیار فیلسوفان مدرن قرار داده بود. مباحث افلاطون در مکالمات فایدروس، میهمانی و جمهوری، و نیز ارسطو در کتاب فن شعر، زیربنای باستانی فلسفه هنر را شکل می داد. اما هیچ گاه زیبایی به عنوان موضوع یک دانش و به عنوان یک پروژه مشخص در نظام معرفتی متافیزیک قرار نگرفته بود. تنها از قرن هجدهم و به خصوص با نظریه های عقل گرایان از جمله بومگارتن بود که علم زیباشناسی به وجود آمد. اما کانت اولین فیلسوفی بود که در مقابل این ادعا که می توان «علم» زیباشناسی داشت، موضع مخالفی اتخاذ کرد. او در کتاب نقد قوه حکم توضیح داد که زیباشناسی نمی تواند همچون معرفت شناسی یا اخلاق به مثابه یک علم باشد و کارکرد شناختی ایفا کند، اگرچه کانت در عین حال مفهوم «خودآیینی» را برای هنر مطرح ساخت. فیلسوفان پس کانتی از شیلر، شلینگ و هگل گرفته تا شوپنهاور، کی یرکگور، نیچه و مارکس هریک به نوبه خود، و با پیروی از ایده هایی که کانت در کتابش مطرح ساخته بود - یعنی کارکرد هنر به مثابه آموزش و انتقاد (بند 44 از نقد قوه حکم) -، نقش مهمی را در دادن سهمی تعلیمی و تربیتی به هنر و در نتیجه کارکردی شناختی به آن ایفا کردند. تا اینکه سیر دیگری از این اندیشه ها در آرای فیلسوفانی همچون هایدگر، لوکاچ و فیلسوفان مکتب انتقادی فرانکفورت نضج گرفت و آنها بر این باور رفتند که مهم ترین کارکرد هنر می باید در قبال جامعه باشد، آن هم همین واقعیت جامعه موجود، یعنی جامعه مدرنی که به دلیل سلطه سرمایه داری دچار معضلات و گرفتاری های بسیاری شده است؛ پس هنر باید بتواند نقشی رهایی بخش در این زمینه داشته باشد. از این رو، علاوه بر آنکه رویکرد معرفت شناسانه هنر محل توجه این اندیشمندان قرار می گیرد، اما - به ویژه از منظر آدورنو - هنر بیش تر کنشی اجتماعی است و نه صرفاً رویکردی معرفت شناسانه، پس مانند هر کنش اجتماعی دیگر در درون بافت طبقاتی جامعه، سوای روشنگری پیامش، می تواند نقشی انقلابی و اصلاح گر (همچون هنر مستقل) یا ارتجاعی و پسرونده (همچون هنر متعهد) ایفا کند. این نقش مرتجع یا مترقیِ اثر هنری، تنها به نحوه بازنمایی پیام اثر هنری بستگی ندارد بلکه به زمان و مکانِ عرضه اثر هنری نیز وابسته است. فیلسوفان حوزه انتقادی، از جمله آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه و به ویژه بنیامین که تأثیرات شگرفی را بر اندیشه آدورنو گذاشت، همگی بر این باور بودند که هنر جایگاهی بس رفیع دارد و می تواند معضلات بشر مدرن امروزی از جمله بی عدالتی و هیچ انگاری را با داشتن رویکردی نقادانه نسبت به اوضاع و احوال جامعه ای که در آن زیست می کند، مرتفع سازد. از این رو، با توجه به پیشرفت و رشد روزافزون علم و تکنولوژی در جامعه مدرن معاصر، توجه به فرهنگ و والاترین عرصه تجلی آن یعنی هنر از اهمیت خاصی برخوردار می شود. هدف از انجام این پژوهش بررسی این نکته است که چگونه می توان هنر را به عرصه های مختلف زندگانی انسانی بسط داد و ضرورت انجام چنین کاری در چیست. چارچوب نظری و فرضیه مورد نظر رساله این است که آیا «هنر» می تواند کارکردی «معرفتی» داشته و از این رو در ارتباط با «حقیقت» باشد؛ به عبارت دیگر، آیا «آثار هنری» می توانند دارای «محتوایی معطوف به حقیقت» (truth-content) باشند؟ منظور از کارکرد معرفتی هنر در اینجا، نشان دادن واقعیت موجود جامعه است، آن چنان که هست؛ و منظور از حقیقت هنر، یادآوری امکان تحقق جامعه ای بهتر است. به عبارت دیگر، آیا هنر که تاکنون نقشی فرعی و تبعی نسبت به دیگر حوزه های تفلسف داشته است، می تواند از اهمیت بنیادینی در شکل گیری جامعه، فرهنگ و اندیشه انسانی برخوردار شود - همچنان که اعضای مکتب فرانکفورت و اندیشمندان نظریه انتقادی، از جمله آدورنو، نشان می دهند. بدین منظور لازم است تا دو مفهوم «زیباشناسی کلاسیک» و «زیباشناسی فلسفی» را در مقابل یکدیگر قرار دهیم. منظور از زیباشناسی کلاسیک همان سنت زیباشناختی ای است که بیش تر در هنرهای زیبا (fine arts) خلاصه می شود، در حالی که منظور از زیباشناسی فلسفی نظریه ای درباره عقل است، اگرچه منظور از عقل هم در اینجا «عقلانیتی غیر مباحثه ای» (non-discursive rationality) است که در برابر «عقلانیت مباحثه ای» (discursive rationality) قرار می گیرد. منبع اصلی برای بررسی پرسش و کارکرد فرضیه مذکور، اثر اصلی خود آدورنو در حوزه هنر یعنی نظریه زیباشناختی است؛ البته آرا و آثار فیلسوفان دیگر مکتب فرانکفورت و نظریه پردازان حوزه انتقادی نیز بررسی می شود، همچنان که برای آگاهی از پیش زمینه های تاریخی و سنت زیباشناسی آلمانی به آرا و آثار فیلسوفان قرن هجدهم بدین سو نیز میپردازیم. مطالعه آثار عمده فیلسوفان مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی در این باب، آثار خودشان یا آثار درجه دوم درباره آنها، به ویژه منابع دست اول که کتاب ها و مقالات آدورنو در حوزه هنر و زیباشناسی است، و نیز کتاب ها و مقالاتی به عنوان منابع دست دوم که درباره هنر و نظریه زیباشناسی در اندیشه آدورنو و دیگر اعضای مکتب فرانکفورت بحث کرده اند؛ گردآوری مقالات و کتاب هایی درباره موضوع و فیلسوف مورد بحث؛ هر چند مطالعه دقیق و جزء به جزء آنها نیازمند زمانی بسیار بیش تر از آن چیزی بود که دانشجو را مکلف به حرکت در محدوده زمانی یک سال و نیمه می کرد. با این حال، سعی بر آن بود که در حد مقدور این آثار ملاحظه شوند؛ سعی در تبیین و تحلیل موضوع مورد بحث و توجه به ارتباط و پیوستگی موضوعات مطرح شده در آن. . آزادی در هنر می تواند ما را به آزادی در اجتماع نیز رهنمون شود. البته این فقط ماهیت انتقادی هنر است که معنای واقعی آن را بازمی تاباند و نه وجه نفی کننده یا تسلی بخش آن. 2. هنر انتقادی بیانگر واقعیت موجود است و نه در تضاد با آن؛ پس سعی دارد تا با به تصویر کشیدن واقعیت موجود - آن چنان که هست - امکان تحقق واقعیتی بهتر را به ما یادآور شود. 3. زیباشناسی انتقادی بر خلاف سنت موجود در فلسفه هنر کلاسیک، صرفاً از هنرهای زیبا، زیبایی و تناسب سخن نمی گوید بلکه عرصه های دیگری همچون زشتی، شر و عدم تناسب را نیز دربر می گیرد. 4. نظریه انتقادی هنر اساساً به معنای مواجهه با فرهنگ است که در اینجا با مطرح شدن ایده «صنعت فرهنگ» و نقد آن، همچون نقد عقل ابزاری و مدرنیته روشنگری، بر این موضوع بیش تر تأکید می شود. 5. زیباشناسی انتقادی به تجربه فردی در مقابل اجبار و الزام جامعه ای کالایی و مصرفی بسیار بها می دهد و آثار معتبر هنری را آنهایی می داند که از یکدست شدن و همسانی با چنین جامعه ای خودداری می کنند و در برابر آنها مقاومت می ورزند. آنچه در اینجا تحت عنوان «زیباشناسی انتقادی» مطرح شد، که می توان از آن به عنوان بخشی از سنت «زیباشناسی قاره ای قرن های نوزدهم و بیستم» نام برد، خاستگاه ها و زمینه های بسیاری را برای شکل گیری و رشد و توسعه خود دربر می گیرد؛ سرچشمه هایی همچون کتاب بسیار تأثیرگذار کانت یعنی نقد قوه حکم، انقلاب 1789 فرانسه و ظهور ناپلئون، انقلاب صنعتی، رشد و توسعه صنعت عکاسی، ظهور و پیشرفت روزافزون علوم زیستی، نظریه تکامل گرایی چارلز داروین، کمونیسم مارکس، روان تحلیلی فروید، جنگ های ویرانگر اول و دوم جهانی، و جنبش های دانشجویی 1968؛ همه و همه در طول این دویست سال، در حالی که «عصر پیشرفت» در حال گذار بود و به سوی «عصر زبان» گام برداشته می شد، زیباشناسی قاره ای و به تبع آن زیباشناسی انتقادی را تحت تأثیر خود قرار دادند. به همین ترتیب، زیباشناسی آدورنو نیز رشدیافته و نضج گرفته همین بناها و زمینه ها بود. او بر این باور بود که اکثریت پذیرفته شده آثار هنری معاصر کارکردی کالایی دارند که صریحاً نیروهای قابل اعتراض سرمایه داری را تقویت و مستحکم می کنند. از نظر وی، آثار هنری اصیل «خودآیین» هستند، آثاری هستند نسبتاً نامتعارف و غیر مرسوم که اجبار و فشار بازاری بودن و کالازدگی را در جامعه به نقد می کشند. این آثار اصیل و خودآیین هنری توسط آن چیزی که آدورنو آن را «صنعت فرهنگ» می نامد تولید نمی شوند؛ آنها با درک و دریافتی ابزاری از عقلانیت سر مخالفت دارند، عقلانیت ابزاری ای که هم پیمان و متحد بهره کشی و استثمار اقتصادی است. دامنه این نقد و انتقاد شامل بسیاری از آن چیزهایی می شود که مدرنیته روشنگری را شکل داده اند. اینکه آیا چنین آثار هنری خودآیینی می توانند در برابر فشار جامعه که آنها را ناگزیر به تبدیل شدن به کالا و در نتیجه حل شدن درون نظام سرکوب گر اقتصادی می کند، تاب آورند و مقاومت کنند، همواره برای آدورنو همچون یک پرسش باقی می ماند. اما او از آرمان رهایی بخشی آثار هنری حمایت می کند و تأکید دارد که یگانگی، فردیت، و آزادی ای که تجربه فرد به همراه اثر هنری خلق شده دارد، می توانند تعمیم بخشی های کلی، قواعد و امور تثبیت شده و قابل پیش بینی را در روابط اجتماعی و ساختارهای جامعه به چالش کشند. درست است که زیباشناسی و فلسفه هنر آدورنو نقاط چالش انگیز بسیاری را، به ویژه در ارتباط با آرا و اندیشه های پس از خود از جمله پسامدرنیسم و آوانگارد دارد، اما باید این نکته را همواره به یاد داشته باشیم که نظریه زیباشناختی آدورنو بذرهای بسیاری برای رشد و توسعه نظریه های معاصر در حوزه هنر و زیباشناسی را نیز در خود داراست.