نام پژوهشگر: زهره داردان
زهره داردان مجید صادقی
در پژوهش یک مکتب عرفانی، نظیر مکتب عرفانی محی الدین بن عربی و جلال الدین محمد بلخی، شاید مهم ترین مسئله – و یا یکی از مهم ترین مسائل- مبحث استدلال باشد؛ چرا که برخی از صاحب نظران بر این باور هستند که آن دو عارف در آثار خود با عقل و استدلال به مبارزه برخاسته اند و این در حالی است که قرآن کریم و همچنین سنت نبوی(ص) جایگاه رفیعی را برای استدلال قائل اند و در موارد فراوانی، انسان را به تفکر، تعقل و تدبر فرا خوانده اند. در این تحقیق در جهت رفع این تناقض ظاهری، به بررسی جایگاه استدلال در عرفان ابن عربی و مولوی، پرداخته می شود و به سه مسئله اساسی در ارتباط با استدلال اشاره خواهد شد: اول اینکه عقل در نگاه هر دو عارف دارای حیثیت و رویکردهای گوناگونی است. ابن عربی از عقلی سخن به میان می آورد که برای پذیرفتن حقایق هیچ گونه محدودیتی ندارد و آن را عقل قابل نام می نهد. وی همچنین از عقلی با عنوان عقل فاعل بحث می کند و معتقد است این نوع عقل در تولید و تفکر با نوعی محدودیت روبروست. مولوی نیز عقل را به دو دسته عقل ممدوح و عقل مذموم تقسیم می کند. عقل ممدوح دارای دو معنا است: یکی عقل کامل انبیاء و اولیاء و خواصّ درگاه حق می باشد که آگاه به حقایق و اسرار است و دیگری عقل مجرد علوی و نخستین جلوه ی ذات حق تعالی است. عقل مذموم از نظر مولوی عقلی است که پا را فراتر تر حدّ خود بگذارد و داعیه ی پرواز در ماورای طبیعت را داشته باشد. در این صورت، قطعاً کارش به حیرت و گمراهی می کشد. بعد از آن اهمیت و ترجیح معرفت حاصل از کشف و شهود نسبت به معارف حاصل از استدلال در نگاه آن دو عارف عنوان خواهد شد و در نهایت به این مسئله اشاره می شود که بخش عمده ای از مباحث ابن عربی در ارتباط با الهیات بالمعنی الاخص می باشدو ابن عربی این گونه مباحث را بدیهی می داند و به همین دلیل در آثار او شاهد استدلال به صورت حرفه ای نیستیم. اما مولوی در مسائل ماوراءطبیعی استدلال های عقلانی را ناکارآمد عنوان می کند و در بسیاری از مباحث دیگر از اقسام گوناگون استدلال مانند برهان، خطابه، استقراء و جدل بهره می برد. اهمّ نتایج این تحقیق به قرار زیر می باشد: اولاً عقل از منظر آن دو عارف دارای اهمیت تقریباً یکسانی است؛ با این تفاوت که مولوی بر خلاف ابن عربی تعریف روشن و مشخصی از عقل ارائه داده و همچنین در خلق تعابیر و اصطلاحات و ذکر اقسام و مراتب عقل نیز، گسترده تر از ابن عربی عمل کرده؛ ثانیاً هر دو عارف معرفت شهودی را بر معرفت حاصل از عقل و استدلال ترجیح داده اند؛ هر چند ابن عربی در این بحث نظام مندتر و منسجم تر از مولوی عمل کرده است. و در نهایت آنکه نکوهش استدلال در نگاه هر دو عارف، به منزله ی مخالفت با منطق نمی باشد؛ زیرا اصل منطق جزو بدیهیات ذاتی و از غرایز بشر است و قواعد برهانی آن از مقتضیات غریزی انسان استخراج شده است؛ بدین جهت می توان گفت نقد و نکوهش استدلال در نگاه آنان، به منزله ی نقد استدلالیون و فلاسفه ای است که با تکیه بر مقدمات حسی می کوشند حقایق مربوط به عالم غیب و ماوراءطبیعت را کشف و اثبات کنند.