نام پژوهشگر: محمد باویر

مطالعه ی تطبیقی نقش و جایگاه طبقه ی متوسط در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران (1380-1320)
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه اصفهان 1390
  محمد باویر   عباس حاتمی

اصولاَ مطالعه ی قشربندی اجتماعی و ساخت طبقاتی جوامع و از جمله جامعه ی ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی (1380- 1320) مستلزم بررسی از منظر جامعه شناسی سیاسی است. در حوزه ی مطالعات جامعه شناسی سیاسی برای درک و فهم هر چه بیشتر زندگی سیاسی، دو متغیر عمده ”طبقات اجتماعی“ و ”ساخت قدرت سیاسی“، از جایگاه خاصی برخوردار است. ارائه ی پاسخ به هرگونه سوالی در قلمرو جامعه شناسی سیاسی یک کشور مستلزم کسب معرفت نسبت به ارتباط میان طبقات اجتماعی و قدرت سیاسی، شناخت رابطه ی میان جامعه و دولت، بررسی ریشه های اجتماعی توزیع قدرت سیاسی و نقش طبقات اجتماعی در ساختار قدرت سیاسی است. مطالعه ی تحولات سیاسی – اجتماعی نیز در چارچوب همکاری، رقابت و مبارزه ی طبقات اجتماعی و دولت شکل می گیرد در این میان و در روابط سیاسی – اجتماعی مدرن، طبقه ی متوسط جدید در مشارکت های سیاسی – فرهنگی جامعه نقش بارزی دارد. این طبقه که تحت تاثیر بسیاری از تحولات حاکم بر دنیای مدرن قرار دارد، کانون فعالیت های سیاسی – فرهنگی در درون جامعه ی شهری جدید دیده می شود. در قرائت های جدید مطالعات علوم اجتماعی، نظر برآن است که بار اصلی انقلاب ها، تحولات و اصلاحات سیاسی – اجتماعی و توسعه به معنای سیاسی- اقتصادی بر دوش این طبقه قرار دارد؛ چرا که طبقه ی متوسط جدید به لحاظ جایگاه اقتصادی و اجتماعی بینابینی خود گرفتار حفظ موقعیت و تراکم و انباشت نامحدود ثروت نیست و مجال بیشتری برای پرداختن به مسایل سیاسی – اجتماعی و فرهنگی جامعه دارد. در ایران نیز یکی از مهمترین نیروهای اجتماعی که دست کم از انقلاب مشروطه در سیاست و حکومت و به ویژه تحولات سیاسی، اجتماعی نقش داشته است ، طبقه متوسط جدید است. در دوران سلطنت محمد رضا شاه طبقه متوسط جدید به دلیل سیاست های مدرنیزاسیون رشد و افزایش چشمگیری یافت، اما تحصیلدار بودن دولت از یک سو و ساخت قدرت نئوپاتریمونیالی از سوی دیگر، مانع از مشارکت فعال این طبقه در حوزه های اقتصادی و سیاسی شد. این عامل در کنار عوامل دیگر منجر به ائتلاف طبقه متوسط جدید و سنتی در سرنگونی رژیم شاه شد. با اینکه رشد و افزایش طبقه متوسط جدید بعداز انقلاب نیز روند صعودی داشته است اما به نظر می رسد که ویژگی تحصیلدار بودن دولت با شدت و ضعف بیشتری ادامه داشته است و از طرفی قدرت یافتن طبقه متوسط سنتی به عنوان طبقه ی حاکم، موانعی را برای مشارکت سیاسی و اقتصادی طبقه متوسط جدید ایجاد کرده است. این رساله با تمرکز بر همین طبقه درصدد است تا نقش و جایگاه طبقه متوسط جدید در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران به ویژه در فرآیند توسعه سیاسی بین سال های 1320تا1357 و 1357تا1380 را مورد واکاوی قرار دهد.به همین منظور این رساله با استفاده از رویکرد جامعه شناختی تاریخی – تلفیقی، ابزار تجزیه و تحلیل خود را طراحی می کند که مبتنی بر نظریات برینگتون مور، سیمور مارتین لیپست و هانتینگتون است. بن مایه ی اصلی استدلال آنها این است که بین طبقه ی متوسط و توسعه ی سیاسی (دموکراسی) یک نوع همبستگی مثبت وجود دارد. همین همبستگی مثبت است که نقش طبقه متوسط جدید را در تحولات سیاسی و اجتماعی حایز اهمیت می سازد و مطالعه ی آن را در مورد ایران به نوعی ضروری نشان داده است.