نام پژوهشگر: افسانه فرقدانی
افسانه فرقدانی بهزاد برکت
رنسانس، نه تنها فروپاشی قرون وسطا را در پی داشت، بلکه شیوه ی تفکر و دیدگاه بشر را نیز نسبت به جهان پیرامون و انسان دگرگون کرد. رنسانس که به دنبال خود عصر روشنگری سده ی هجده را به دنبال داشت زمینه ساز جهان و اندیشه ی مدرن بود. جریان مدرنیسم به نوبه ی خود، همراه با موج علمی و اندیشه ی سیاسی و تجربه گری هنری سده ی نوزدهم، ادراک بشر از واقعیت را در سده ی بیستم دگرگون کرد. اما این تحول موجی ناگهانی نبود بلکه اندک اندک و به طور آشکار پس از جنگ اول جهانی اتفاق افتاد. این دگرگونی ستــرگ که به تبع دستــاوردهای مادی و فرهنـــگی اتفاق افتاد، بسیــاری از امکانات، از جمله مذهب، تقدس آسمانی و کلیسا را از انـسان گرفت و فردیـت و تجرید انـسان زمینی و مادی را جایگزین آن کرد. بسیاری از متفکرین، تصویر نوینی از بنیادی ترین ارکان زندگی بشر را پایه ریزی کردند. کارل مارکس،با تکیه بر عوامل اقتصادی، داروین با پژوهش های زیست شناسی، زیگموند فروید بر اساس روانکاوی، فریدریش ویلهلم نیچه،با تکیه بر بنیادهای فلسفی و فردینان دو سوسور،بر پایه های زبانشناسی،درک بشراز واقعیت را تغییر دادند و به تبع آن بر سیاست،اجتماع،اقتصاد، فرهنگ و هنر و ادبیات تأثیر نهادند. صنعت و ماشینیسم نوعی از زندگی را برای انسان اروپــایی به همراه آورد که بازتـاب آن در هنر و ادبیات مکـتب های هنـری سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم، دادائیسم و ... نمایان شد. در حالی که غرب با ورود مدرنیته از رمانتیسم قرن نوزدهم فاصله می گرفت، نگاه انسان شرقی همچنان به گذشته بود. هرچند که تعداد بی شماری از ماشین های مدرن، پیرامون او را گرفته بود، نظام اداری ارتش و پارلمان او اقتباسی از غرب و نیز درس های مدارس محصول اندیشه ی خردورزی غربی بود. بنابراین انسان شرقی نه دیگر متعلق به گذشته بود و نه اقتباس درستی از تجدد داشت. هنگامی که انسان غربی، با تجربه ی چهارصد سال فردیت و تجربه از ترس نابودی فردیت اش و از بیگانگی انسان با خویشتنش سخن می گوید، انسان شرقی هنوز به این ادراک از بیگانگی دست نیافته است. بر این اساس، فرهنگ ایرانی با ورود مدرنیته دچار بحران ساختار شد؛ بحران اشتقاق میان دو دنیا، دو دنیای بیگانه و جدا از هم.