نام پژوهشگر: فاطمه السادات هاشمی زاده
فاطمه السادات هاشمی زاده ناصر مومنی
خداشناسی ملاصدرا بسیار همه جانبه و عمیق است و از محوری ترین مباحث در تمام آثار او ارتباطی است که او با خالق برقرار کرده است در این خصوص به یک برهان معروف او " برهان صدیقین" است ،که در اثبات خدا و عالم هستی از این برهان استفاده می کنند آگوستین و صدرالمتالهین هر دو اعتقاد شدید به وجود خدا دارند و خدا محورند اما یکی ، بسیار دقیق هم از راه فلسفی هم از راه منطق عقلانی و عرفانی به کنجکاوی بشر در مورد خدا پاسخ می دهد (.صدرالمتالهین) دیگری خدا را هم بسیار نا محدود و غیر قابل تعریف عنوان می کندو هم او را آنقدر نزدیک می بیند که چون روحی تجلی یافته در صورت انسان می داند (آگوستین) اما این مهم است که با این تفاوت چشمگیر در خداشناسی صدر او آگوستین هر دو به خدای یگانه که حد و حصر ندارد و باید خود را همه وقت و همه جا وقف او کرد. ، معتقدند و مبنای سعادت بشری را در تقرب و حرکت به سمت او می دانند.. همچنین هر دو فراوان از کتاب مقدس به عنوان منبع اصلی تفکر و کسب حقیقت و در نهایت وصال به سعادت سود برده اند . آگوستین در زمینه وحی مانند صدر المتألهین فکر نمی کند، او مثل ملاصدرا اعتقادی به پیامبری که از جانب فرشتگان سخن خدا را دریافت می کند و یا انسانی که به درجه ای از تزکیه قوی نفس رسیده باشد که پرده های عوالم ظاهر کنار رود و باطن قدسی و حقیقی را دریابد، ندارد او از وحی به چیزی شبیه الهام شدن همان طورکه در بسیاری از انسان ها رخ می دهد، یاد می کند و آن را پدیده ای خاص برای افرادی خاص نمی داند. او در ماجرای خود برای گرایش به آیین مسیحی به این نکته اشاره می کند که وقتی تمام وجودش پر از تلاطم شک و تردید بوده است صدایی شنیده که می گفت «بردار و بخوان» این کلام بر جان دلش می نشیند واین الهام در اعماق وجودش نفوذ می کند و تصمیم قاطع بر گرایش مسیحیت می گیرد . او کتاب مقدسی را که کلام عیسی مسیح است، حقیقتی می داند که از مسیح (به عنوان خدا) در کالبدی به نام عیسی، جوشش شده است و مسیح همان خداست که خود را در کالبد انسانی به جسم رسانیده که هم مانع غرور انسان شود و هم انسان ها او را بهتر درک کنند و کلام خدا را دریابند. آگوستین مانند ملاصدرا دیدگاهی وسیع درمورد وحی ندارد و او را محدود به الهامی می کند که بر جان هر انسان طالب حقیقت است، می نشیند ملاصدرا اذعان می کند ابتدا نور الهی در جان پیامبر بزرگ اسلام حلول می کند و بعد به ترتیب ، عالمان و صالحان و یاکان. را در برمی گیرد. در حالی که آگوستین فقط از مومن و کافر در تقسیم بندی خود استفاده می کند و الهامات را در مورد خودش به عنوان یک انسان مردد، در پذیرش مسیحیت با دیگری یکی می داند و معتقد به الهام بخشی از جانب خدا برای هر انسان عاشقی است . عقیده صدرالمتالهین به زندگی بعد از مرگ بسیار محکم است و هر انسان خارج از این اعتقاد را انسانی بسیار رذل در رأی و عقیده می داند او در توصیف چگونگی مرگ و زندگی جاودانه دو مطلب را با استناد به آیات قرآنی مورد برسی قرار می دهد ،نفس و روح را. آگوستین چنین تعاریفی دقیق و استثنایی از روح و نفس ندارد اما معتقد است حیات انسان با زندگی روح ادامه می یابد.او روح را چیزی می داند که با تمامی وسعتش به همه امور واقف نیست و تنها خداست که همه چیز را در مورد انسان می داند ، این نقطه مقابل تفکر صدرائی است که روح را خاص انسان هایی می داند که نفوس بسیارپاک و رقیق دارند و از روح به عقل کامله یاد می کند که هر کس نمی تواند به این درجه از کمال برسد. آگوستین معتقد است خداوند روح انسان را به طور فردی و معجزه آسا خلق نمی کند، بلکه روح همراه با جسم و از طریق والدین منتقل می شود چیزی که ملاصدرا به استناد آیه قرآنی آن را رد می کند و معتقد است روح و نه نفس قبل از آفرینش انسان موجود بوده است. بنا براین از دیدگاه صدر المتالهین اعتقاد به آفرینش روح به عنوان امری از جانب پروردگار که از ازل و قبل از آفرینش انسان وجود داشته وباید تا ابد جاودانه باشد به زندگی انسان معنا می بخشد .و از دیدگاه آگوستین اعتقاد به روح، به عنوان موجودی که همراه آفرینش جسم انسان خلق شده وپس از مرگ جسم باقی می ماند هم، دلیلی براعتقاد او به جاودانگی است. آگوستین و صدرالمتألهین اخلاق طبیعی را هرگز از اخلاق فوق طبیعی جدا نمی بیند و هر دو قانون اخلاقی را مسیری در جهت رضایت و قرب خدا می دانند که نهایت آن به سعادت ختم می شود. آنچه از بیان این مقاله مشخص شد ،اخلاق با توجه به خدامحور بودن اندیشه صدر المتالهین وآگوستین امری جدا از اراده الهی نیست ،اما این به آن معنا نیست که اطاعتی کور کورانه و توام با تعطیل شدن عقل باشد .هر دو خیر را در حقیقت وجود الهی و قدم نهادن در مسیر اعتدال می دانند و شر را امری عدمی می دانند با این تفاوت که ملاصدرا، شر را در قیاس با کمال نفس ناطقه و تسلط سایر قوا بر قوه عقلیه می پندارد که،در نهایت به رویگردانی از خدا منجر می شود، و آگوستین هم شر را امری عدمی می داند که بلافاصله با رویگردانی از حقیقت الهی به وجود می آید . هر دو شر را مانع سعادت بشری می دانند که انسان را از حقیقت خود دور می کند. صدرالمتألهین فضیلت اخلاقی را صفتی می داند که با اتصاف آن به نفس باعث ارزش و شرافت آن می شود و رذیلت را هر صفتی می داند که از ارزش و اعتبار نفس می کاهد.هر چه انسان را به تقرب الهی نزدیک تر کند و نفس انسانی را بیشتر پالایش نمایدارزشمندتر و با فضیلت تر است . رذیلت اخلاقی هر عملی است که انسان را از اعتدال خارج کند و انسان را از مسیر تقرب الهی دور کند. چنین عملی اعتبار نفس را به شدت کاهش می دهد و از سعادت حقیقی اش باز می دارد . همچنین آگوستین هم سرچشمه فضیلت را فقط و فقط در خواست خدا می داند چون تنها خدا خیر محض و مطلق است . .هرچه که در دایره امر الهی وجود داشته باشد و خواست خدا باشد فضیلت است وگرنه هیچ چیز ارزش خوب یا بد بودن را ندارد و خوبی و بدی فی نفسه نیستند وما با اراده و اختیار خودمان وبدون هیچ اجباری میتوانیم از امر الهی پیروی کنیم یا نه. اگر مطابق با خواست او، اراده خود را بکار بستیم فضیلت مند وگر نه دچار رذیله اخلاقی می شویم این دو فیلسوف هر دو سعادت گرا هستند لذا عمل اخلاق را برای هدف نهایی رسیدن به سعادت تعریف می کنند. صدر المتالهین معتقد است،اگر همه قوای نفس مغلوب قوه عاقله شوند انسان تزکیه و تصفیه شده و پرده های جهالت و نادانی از پیش چشمان باطن او کنار رفته و به درک عمیق حقیقت الهی می رسد. همچنین وقتی نفس ناطقه باعقل کلی متحدشود ، به جایی می رسد که همه حقیقتها رادرک می کند اگر همه قوای نفس مغلوب قوه عاقله شوند انسان تزکیه و تصفیه شده و پرده های جهالت و نادانی از پیش چشمان باطن او کنار رفته و به درک عمیق حقیقت الهی می رسد.این جاهمان نقطه سعادت آدمی است.یعنی سعادت حقیقی بدست آوردن معارف عالیه وقدسیه است به وسیله کمال قوه عقلانی. چون کمال این قوه باعث غلبه بر سایر قوای نفسانی انسان می شود و این همان چیزی است که ، آگوستین از آن به سعادت یاد میکند یعنی شناخت حقیقت وجود الهی ، که در پرتو ی عشق الهی محقق می شود در واقع ملاصدرا بر عقل به عنوان کمال نفس و تسلط برسایر قوای نفسانی جهت رسیدن به سعادت اصرار می ورزد وآگوستین با دو فاکتور جستجوی حقیقت الهی و پرورش عشق در درون خود، سعادت را تعریف می کند . هر دو به رعایت اعتدال به عنوان فاکتور مهم اخلاقی در رسیدن به سعادت اشاره دارند .