نام پژوهشگر: سیمین خرمی مقدم گشتی
سیمین خرمی مقدم گشتی محمد رضا زارع مهرجردی
امروزه در کشور ما بخش عمده ای از یارانه به مواد غذایی تعلق می گیرد که با توجه به افزایش جمعیت و افزایش قیمت کالاها و خدمات در بازارهای جهانی بار مالی قابل توجهی به دولت تحمیل می شود. لذا انتخاب یک سیاست درست در مواجهه با این مسئله اجتناب ناپذیر است. به منظور دسترسی به این هدف ابتدا با استفاده از مدل سیستم تقاضای تقریبا ایده آل درجه – 2 سانسور شده و داده های درآمد – هزینه خانوار سال 1386، الگوی مصرفی خانوارهای شهری و روستایی بررسی شد. در ادامه به محاسبه کشش های قیمتی و درآمدی برای 4 گروه از کالاهای یارانه ای پرداخته شد. این گروه ها شامل روغن نباتی، قند و شکر، نان و برنج بودند. نتایج حاصل از کشش های درآمدی بیانگر تمایل بالای مصرف کنندگان روستایی نسبت به مصرف کنندگان شهری در جهت افزایش میزان مصرف کالاهاست و با توجه به پایین بودن کشش های قیمتی کالاهای مورد بررسی، به نظر می رسد برای اصلاح الگوی مصرف به کارگیری سیاست های قیمتی به تنهایی کافی نباشد. اثرات نابرابری درآمدی ناشی از افزایش قیمت کالاهای منتخب، در قالب سناریوهای مختلف کاهش یارانه با دو شاخص توزیع g و h و اتکینسون بررسی شد. بررسی تغییرات شاخص های توزیع درآمد نشان می دهد که سناریوهای افزایش همزمان قیمت تمامی کالاها، گروه متوسط درآمدی خانوارهای شهری را بیش از مصرف کنندگان روستایی تحت تاثیر قرار می دهد. این در حالی است که میزان تاثیر گذاری بر گروه متوسط بیش از گروه کم درآمد در مناطق روستایی و شهری می باشد. سناریوی افزایش همزمان قیمت نان و برنج مصرف گروه درآمدی پایین را بیشتر تحت تاثیر قرار می دهد، اما تاثیر کمی بر مصرف گروه درآمدی بالا دارد. با افزایش قیمت نان گروه درآمدی پایین در جوامع شهری و گروه متوسط درآمدی و پایین در جوامع روستایی بیشتر تحت تاثیر افزایش قیمت قرار می گیرند. افزایش قیمت قند بیشتر متوجه گروه پردرآمد شهری و روستایی است و افزایش همزمان آن به همراه برنج برای این گروه توصیه نمی شود. با توجه به لزوم حمایت از طیف وسیعی از مصرف کنندگان، پیشنهاد می شود که ابتدا خانوارهای هدف شناسایی و سپس تدابیر مورد نظر در مورد آنها اتخاذ شود.