نام پژوهشگر: سیدعلی مرتضویان
سعید نصیرالاسلامی جهانبخش ایزدی
از آنجایی که انسان موجودی بالفطره اجتماعی است، یقینا برای ادامه حیات خود باید به صورت اجتماعی زندگی کند و آنهم نیازمند به امر و نهی،تبعیت برخی از برخی،و نهایتا برپایی قانون وحکومت بوده است .در این میان در اعصار کهن، با توجه به شرائط خاص در هر زمان حاکمانی بر جامعه و مردم با نام حکومتهای به اصطلاح الهی حکمرانی کرده اند وحاکمان خود را خدایان روی زمین دانسته، و همین اندیشه بهترین ابزار حاکمیت بر مردم بود، در قرون وسطی با اندکی عقب نشینی حاکمان نمایندگان خداوند در زمین معرفی شده، و حکم آنها به منزله حکم خداوند بوده و قابل سرپیچی نبوده ولزوما همه باید اطاعت کنند.بعد از این دوره و بیداری مردم حکومتهای مردمی، و اینکه مردم باید خود برای خود حاکم تعین نموده، برسرنوشت خویش دخالت داشته باشند که نتیجه آن به وجود آمدن واژه بسیار پر طمطراق دموکراسی بود که مردم با آراء مستقیم یا غیر مستقیم خود در انتخاب حاکمان نقش آفرینی کنند و مردم محور اساسی ایجاد حکومتها و بقاء آنها می باشند.با توجه به دو مقوله فوق می خواهیم از یک حاکمیت سومی به نام حاکمیت ترکیبی سخن بگوییم، یک نوع حاکمیت مغفول عنه که در آن مشروعیت از آن خداوند متعال و پذیرش و فعلیت آن توسط مردم است .در این نوع حکومت که مربوط به دین اسلام و پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین می باشد، خداوند محور قرار گرفته و دین توسط امام به مردم عرضه می شود حال اگر این مردم گرداگرد امام خود جمع شده و با او بیعت نمودند، حکومت اسلامی عملا ایجاد می شود وبه فعلیت میرسد.در این نوع حکومت، رهبر از مردم در میان مردم، فدایی مردم، بوده ورضایت مردم یکی از شروط اساسی این حکومت است.
شباهنگ مهاجرانی محمدرضا مایلی
فرآیند روشنفکری در ایران به گونه ای بیمار متولد شد. چرا که با خصوصیات حقیقی روشنفکری شامل فکر علمی،نگاه به آینده، هوشمندی و احساس درد در مسائل اجتماعی فاصله بسیار داشت. از دوره قاجاریه که اندیشه های مدرن برخاسته از مدرنیته ی غربی به جامعه ی سنتی ایران راه یافت و به اندیشه مردم نفوذ کرد،مسائل و دیدگاههای جدیدی مطرح گشت که دین در مواجهه با آنها ، پاسخ مناسبی برای سوالات، ابهامات و تردیدهای ایجاد شده در اذهان مردم نداشت. پس از پیروزی انقلاب مشروطیت و پس از تسلط افکار مدرن بر جامعه ایرانی، بتدریج قدرت اجتماعی از دست اصحاب مسلط این شکل از قدرت ، یعنی روحانیت خارج شد. اوج این اتفاق در دوران حکومت رضاخان به وقوع پیوست . در این دوره هدف طیف روشنفکر، رواج اندیشه های غربی درایران بود و خود را پیشگام مدرنیته و نوسازی در ایران معرفی نموده و اصول مدرنیزاسیون به شیوه غربی آن را در جامعه رواج دادند. این امر اگرچه به پی ریزی دولتی مدرن منجر گشت، اما به بهای سرکوبی مظاهر آرمان های دموکراتیک و مهم تر از آن ، تهاجم شدید به دین حاصل گشت. تا پیش از این تحولات ، اهالی دین به لزوم ایجاد اندیشه ای نوین در عرصه دین ، در جهت دفاع از سنت ها و آرمان های مذهبی پی نبرده بودند. اما عقب نشینی اجباری نهاد دین در سطح جامعه پس از حضور اندیشه های مدرن غربی، باعث عکس العمل منتقدان به این حوزه شد.این عکس العمل عبارت بود از اینکه نهاد دین وادار به ایجاد حوزه ای جدید برای استمرار فعالیت هایش گشت و با تلفیق اندیشه های مدرن و دینی،سعی در جبران از دست دادن حوزه اجتماعی جامعه نمود.که البته این تلفیق، عکس العملی عجولانه در برابر تحولات جامعه بود. تفکر روشنفکری دینی از دهه 20 به بعد و در دوران پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی ، به مرور شروع به رشد نمود و در دهه های بعد، در پاسخ به چند دستگی و اختلافات فکری معتقدان به اندیشه های مدرن و غربی، فعالیت خود را آغاز نمود و از اواخر دهه ی 30 و آغاز دهه 40 شمسی، وارد جنبه های سیاسی مبارزه خود گشته و تلاش خود را گسترش داد.بنابراین مجال و فرصتی یافت نشد که این اندیشه، بر مبنای مطالعاتی دقیق و اصول فلسفی پذیرفته شده، پایه گذاری گردد.از دهه 40 به بعد و در خلال مبارزات سیاسی روشنفکران دینی، پایه های فلسفی این اندیشه ،تلفیقی شد از اندیشه ی دینی و اصول اندیشه های غربی همچون لیبرالیسم ومارکسیسم. از جمله روشنفکرانی که از این دهه به بعد، اندیشه ی خود را گسترش دادند و در جامعه از اقبال عمومی برخوردار گشتند، جلال آل احمد، مهندس مهدی بازرگان و دکتر علی شریعتی بودند که هر یک نماینده ای صاحب نام در حیطه ی نگرش های متفاوت روشنفکری دینی محسوب می شوند و اصول فکر و چارچوب اندیشه شان، در بروز انقلاب اسلامی و بسیج افکار عمومی نقشی به سزا داشت. به این ترتیب از سال 1342 تا زمان انقلاب اسلامی، جریانات فکری فوق ذیل عنوان (( روشنفکری دینی)) در میان مردم بسیار پر طرفدار بود و از آن به عنوان (( موتور محرک انقلاب)) نام برده شد.در نهایت روشنفکر دینی،راه سیاست را در پیش گرفت ، بی آنکه اندیشه اش، چارچوب روشن ، منظم و دقیق فلسفی داشته باشد.
فتح الله توسلی سیدعلی مرتضویان
ژئوپلیتیک حوزه خلیج فارس همواره متاثر ازسه کشور قدرتمند منطقه یعنی ایران،عراق و عربستان سعودی بوده است ،شاهد این موضوع بویژه دربیش ازربع قرن گذشته درگیریهای خونین بین کشورهای منطقه خلیج فارس است که مهمترین آنها دو جنگ عراق علیه ایران و عراق علیه کویت ومورد تهدید واقع شدن عربستان سعودی بوده است. بعد از پایان جنگ ایران وعراق ، حادثه 11سپتامبر درسال 2001 (که اکثرعاملان آن ازاتباع سعودی بودند)،حمله آمریکا به عراق درسال 2003 (سقوط یکی از دشمنان مهم منطقه ای ایران و روی کار آمدن یک دولت شیعی در این کشور) ، جنگ 33 روزه لبنان در سال 2006 (پیروزی حزب الله شیعی ) وجنگ 22 روزه غزه در سال 2008 ( پیروزی نسبی حماس مورد حمایت ایران)،عامل جدیدی درترمینولوژی سیاسی جهان مطرح شد که به ژئوپلیتیک شیعه و گسترش هلال شیعی مربوط می شد که ملک عبدالله پادشاه اردن برای اولین بار آن را طرح کرد.اما ازبین همه عوامل فوق سقوط صدام وتشکیل یک حکومت شیعی عربی همجوار با جمهوری اسلامی ایران ، مهمترین عامل نگرانی کشورهای عربی منطقه بویژه عربستان سعودی بود که تاثیرات شگرفی برروابط ریاض –تهران در وهله اول و ایران –اعراب در مرحله دوم داشته است و به نظر می رسدژئوپلیتیک شیعه در جهان عموما و منطقه خلیج فارس خصوصا ،موازنه قوا را(علیرغم حمایت غربی وعربی از عربستان سعودی)به نفع جمهوری اسلامی ایران وجریان مقاومت وافزایش«قدرت مازاد راهبردی» ایران تغییر داده وموجب شده است که علیرغم تلاش ایران برای وحدت اسلامی بین همه کشورهای اسلامی ، ریاض به عنوان مدعی پرچم داری و نماد تسنن به جای رقابت به دشمنی با ایران وعراق در سطوح مختلف روی آورد ،زیرا وضعیت موجود و تغییر حاکمیت در عراق را مخالف منافع ملی وراهبردی خود می داند.این تحقیق با توجه به حضور میدانی نگارنده در دو کشور عربستان و عراق ، جلب نظر کارشناسان ومسئوولان شاغل در این بخش ،بررسی رسانه های انگلیسی وعربی و سایر منابع تهیه و تدوین شده است.
علیرضا رحیمی سیدعلی مرتضویان
از اواخر سال 2010در خاورمیانه جنبش هایی آغاز شد که تمام منطقه و جهان را تحت تأثیر خود قرار داد. کشوورهای مختلود درمواجهه با این تحولات، سیاست خارجی خود را تنظیم کردند که سیاست خارجی ایالات متحده امریکا با توجه به پیشینه حضور و منافع گسوترده -اش در منطقه حائز اهمیت میباشد. این پژوهش درصدد است به این پرسش پاسخ دهد که "رویکرد سیاست خارجی ایالات متحوده امریکا در قبال تحولات اخیر خاورمیانه عربی تا سال 2012چه بوده است؟" فرضیه اصلی هم این است که رویکرد سیاست خارجی ایالات متحده امریکا در قبال تحولات اخیر خاورمیانه عربی تا سال 2012آمیزه ای از مداخله، مهار، مدیریت و جهتدهی بوده است. برای این منظور به روش توصیفی و تحلیلی و با ابزار کتابخانه ای، اسنادی و مراجعه به اینترنت، ابتدا به بررسی تحولات و ریشه یابی آن در 5 کشور مهم و تأثیرگذار در منطقه شامل تونس، مصر، لیبی، سوریه و بحرین پرداختیم. در ادامه به سیاستهای امریکا در این منطقه در سالهای گذشته اشاره کردیم و مواضع، اقدامات، سیاستها و استراتژیهای امریکا را در قبال این تحولات تا پایان سال 2012بیان کردیم که پس از بررسی و تجزیه و تحلیل این موارد، رویکردهای سیاست خارجی امریکا، مطابق با فرضیه ای که در ابتدای تحقیق مطرح شده بود، مورد بررسی و تأیید قرار گرفت.