نام پژوهشگر: سید محمدعلی تقوی
احمد علیزاده بلترک سید حسین اطهری
نظریه قرارداد اجتماعی بنیان فلسفی دولت را بیان می کند که براساس آن اصل حق الهی سلطنت پادشاهان جای خود را به اصل رضایت مردم برای شکل گیری حکومت ها می دهد. این نظریه در قرون 17 و 18 در اروپا برای تبیین چگونگی شکل گیری حکومت ها به کار گرفته شد. توماس هابز و جان رالز را باید از جمله اصحاب قرارداد دانست که هابز در قرن هفده و رالز در دوران معاصر تئوری قرارداد اجتماعی را به عنوان بنیادی برای بیان آراء و عقاید خود به کار گرفته اند اما علی-رغم این مبنای مشترک، تلقی آن ها از وضع اولیه (طبیعی/ نخستین)، روش و اهداف آنان متفاوت از یکدیگر بوده است. با توجه به این امر یعنی برداشت های متفاوت این دو متفکر از این تئوری یکی در جهت استفاده از این تئوری در جهت توجیه عقلانی شکل گیری دولت و دیگری در جهت ارائه بدیل مناسب تری از نظریه عدالت لیبرالی، با استفاده از روش مقایسه ای - هنجاری به بررسی اندیشه های این دو فیلسوف در جهت مشخص نمودن وجوه همانندی و ناهمانندی اندیشه هایشان پرداخته می شود. در همین راستا به توصیف آن ها از وضع فرضی و میزان فرضی یا واقعی بودن آن، قرارداد اجتماعی، هدف یا اهدافی که از طرح این تئوری دنبال می نمودند، وجوه لیبرالی اندیشه این دو فیلسوف، برداشت آنان از دو مقوله عدالت و امنیت و روش و نوع نگرش آن ها به انسان در قالب دو نوع قراردادگرایی کانتی و هابزی اشاره می شود.
زهره علوی راد سید محمدعلی تقوی
در این پژوهش، نگاهی تطبیقی بر مبانی فلسفه ی سیاسی دو مکتب غربی و اسلامی از میان منتقدان لیبرالیسم داشته ایم. جامعه گرایان متشکل از مایکل سندل، السدیر مک اینتایر و چارلز تیلور نمایندگان طیف غربی، و آیت الله مصباح یزدی به عنوان یک اسلام گرای سنتی نماینده ی منتقدان مسلمان این مکتب درنظر گرفته شده اند. مبانی فلسفه ی سیاسی جامعه گرایان و آیت الله مصباح یزدی در سه محور انسان شناسی، معرفت شناسی و نگرش هنجاری بررسی شد. به این منظور نظریات هر دو طیف با روش تحلیلی و مقایسه ای مورد مطالعه قرار گرفت. نتایج این مطالعه آن بود که آیت الله مصباح و جامعه گرایان در وجه سلبی اندیشه ی خود دغدغه ی مشترکی در انتقاد از فردگرایی افراطی لیبرالیسم داشته و آثار سوءِ آن را بر حوزه های انسان شناسی (خدشه در هویت)، معرفت شناسی (ذهنی گرایی) و هنجارها (خودمحوری اخلاقی و تضعیف شالوده ی اخلاقیات) خاطرنشان ساخته اند. اما نمایندگان این دو مکتب در وجه ایجابی اندیشه ی خود راه های متفاوتی را برای رفع آثار فردگرایی افراطی پیشنهاد کرده اند. جامعه گرایان مولفه های جامعه، تاریخ و همچنین ارزش (که برساخته ی جامعه است) را موثر معرفی می کنند و اراده و میل فردی را با آن ها محدود می نمایند. محلی گرایی و نقد جهان شمول گرایی لیبرالیسم از تأکید بر همین مولفه ها است که در اندیشه ی آنان پدید آمده است. علاوه بر این موارد جامعه گرایان ضمن نقد سکولاریسم، راه ارزش ها، ادیان و فرهنگ ها را به حوزه ی عمومی می گشایند. آیت الله مصباح یزدی در انسان شناسی خود برخلاف جامعه گرایان به اصالت فرد معتقد بوده و جامعه را موجودی اعتباری می داند. از این رو به جای جامعه، مولفه های مبدأ (پروردگار) و معاد را در کنار عنصر اراده و اختیار فردی ـ که البته در حالت مطلوب با دو مولفه ی پیشین محدود می شود ـ در برابر فردگرایی لیبرالی مطرح می کند. در نقطه ی مقابل جامعه گرایان، آیت الله مصباح یزدی در سنت باور به جهان شمول گرایی قرار دارد. اما مشابه با آنان به نفی سکولاریسم و حمایت از یک حوزه ی عمومی همراه با دین و ارزش ها می پردازد.
سید صدرا حسینی سید حسین اطهری
حملات نظریه ساختگرایی قرن بیستم فرانسه، سوبژکتیویسم قرن 18 و 19 را به جد زمینگیر کرد؛ چرخشی نظری از جایگاه سوژه به ساختارهای منقاد کننده سوژه. می توان به جرأت قرن بیستم را قرن افول جایگاه استعلایی سوژه نامگذاری کرد. میشل فوکو فیلسوف فرانسوی، خود از طلایه داران جریان ساختگرایی فرانسوی است. او تاریخ را موضوع مورد پژوهش خود قرار داد، اما نه به آن صورت که انتظار می رفت. دیرینه شناسی و تبارشناسی روش هایی بود که فوکو با بازتفسیر آن ها، تاریخ را از سیر حوادث و رویدادهایی پیوسته که از گذشته تا به امروز به دنبال یکدیگر آمده اند به مجموعه ای از رخدادهای یکه، پیشامدی و البته فارق از آگاهی عاملان تاریخی تبدیل کرد. هدف فوکو شکستن اسطوره هایی نظیر پیشرفت، قاعده مندی، عاملیت آگاه و ضرورت های تاریخی بود. به حق می توان او را در این راه موفق و یگانه دانست. اما با عطف نظر به نقدهایی که به جریان ساختگرایی شده است، می توان پی برد که انقیاد سوژه، به جبری عظیم بدل خواهد گشت و حذف عاملیت از سوژه همبسته بی کنشی محض است. این رساله قصد دارد با توجه به محور اصلی کار فوکو که در دو روش تبارشناسی و دیرینه شناسی خلاصه می شود و با در نظر داشتن نقدهایی که بر آثار فوکو نگاشته شده است، به نظریه ای در باب عاملیت در اندیشه فوکو دست پیدا کند. از این نظر این رساله پاسخی است به منتقدین فوکو که کار او را یکسره انقیاد و اسارت می پندارند. در این رساله نشان خواهیم داد که تاریخ نگاری فوکو با تکیه بر دو روش دیرینه شناسی و تبارشناسی، منجر به ظهور تاریخی خواهد شد که اصل پیشامدی و تکینه گی بر آن حاکم است. این پیشامدگی به ظهور مکانی مناسب برای عاملیت تاریخی منجر خواهد شد که اولا بر سوژه مبتنی نیست، ثانیا تاریخمند است، ثالثا امر جزئی را دغدغه خود می داند و رابعا قلب زمان حال را نشانه رفته است.