نام پژوهشگر: محمد مشکات
محمد مهدی هاشمی سعید بینای مطلق
رساله ی پیش رو بر اساس یک مسئله ی محوری، خواهان آن است تا به نسبت سنجی میانِ نظامِ فلسفی «هگل» و پدیده ای سیاسی به نام «توتالیتاریسم» بپردازد. راه بردن به این مسئله ی محوری - چنان که در طول رساله آشکار است – از پاسخ به این پرسش بر می آید که «مفهوم آزادی در فلسفه ی هگل چیست؟» برای پاسخ گویی به این مسئله، نخست نشان خواهیم داد که هگل از آغاز و در طی دورانِ تعلیم و دانش آموزی اش، همواره دغدغه ی آزادی داشته است و همین دغدغه ی بنیادی موجب می گردد که فلسفه ی وی اندیشه ای از اساس سیاسی باشد. مدعای ما این است که او یک فیلسوف سیاسی به معنای مرسومِ آن نیست. یعنی این که نمی توان اندیشه ی او را در قالب یک «فلسفه ی مضاف» به نام فلسفه ی سیاسی جای داد. در عوض، امر سیاسی در متنِ نظامِ او قرار دارد و چیزی زاید و بیرونی نسبت به آن نیست. سپس کوشش شده است تا در دو جهت معنای آزادی نزد او بررسی شود. اول از جهت نگرش تاریخی او و این امر که سیر تاریخ، سیری به سوی آزادی است؛ و دوم از جنبه ی مفهومی ترِ این معنا، که با نقد اندیشه های معاصر وی و به ویژه نقد آموزه های فرد گرایانه و لیبرالیستیک میسر شده است. به طبع بخش عمده ای از رساله مصروف بازیابی همین مفهوم است. البته این اطاله ی ناگزیر تماماً در جهت درکِ آن چیزی است که در عنوان رساله آمده است. بدین ترتیب در فصل پایانی، نتیجه گیری ساده ای خواهیم داشت. مدعای مطرح شده این است که هگل به عنوان فیلسوفِ آزادی، از یک سو با نقد سویه های ویرانگرِ مدرنیته، و پا فشاری بر اینکه فرد باید مسائل مبتلا بهِ جماعت را نصب العین داشته باشد و اصلاً فردیتِ او به همین تشریک مساعی در امور جماعت است؛ و از سوی دیگر با طراحی نظام مفهومی ای که در آن جایی برای ایدئولوژیک اندیشیدن و ترسیم آرمان شهر وجود ندارد؛ هرگز دارای نسبت ایجابی با شکل گیری پدیده ی توتالیتاریسم نیست.
صفرعلی قانونی محمد مشکات
در بررسی این مسئله مشخص شد که علامه طباطبائی و آیت الله جوادی آملی به هماهنگی عقل و دین معتقد هستند آنها عقل را به عنوان معیاری برای محک زدن دین مطرح می کنند و معتقدند آنچه عقل بر آن استدلال می کند به هیچ وجه با شرع تعارض نداشته و عقل و دین همدیگر را تائید می کنند در مقابل این دیدگاه، مکتب تفکیک قرار دارد که به طور کلی معتقد است باید بین عقل و دین تفکیک قائل شد البته پیروان این مکتب در مورد عقل و دستاورد های آن به دو دسته تقسیم می شوند. افراطییون معتقدند که براهین عقلی به هیچ وجه اعتبار ندارند و از این جهت آنها علومی مثل منطق و فلسفه که از دستاوردهای عقل محسوب می شوند علوم معتبری نمی دانند. اعتدلالییون صرفاً بر تفیک حوزه عقل و دین تاکید کرده و معتقدند علوم عقلی در جای خود معتبرند، اما نباید در تفسیر دین بکار گرفته شود البته هر دو گروه دستاورد های عقلی مثل علیت بین ممکنات و سنخیت بین علت و معلول که با ظواهر شرع مغایرت داشته باشد رارد می کنند و بنابر این می توان گفت که در مکتب تفکیک ظواهر شرع بر برهان و استدلال عقلی مقدم است.
علی محمد خدایی فر محمد مشکات
یکی از مهمترین مباحث فلسفی وکلامی، بحث درباره صفات خداوند است، بی تردید شناخت خداوند بدون شناخت صفات او غیر ممکن خواهد بود. در بین صفات خدای متعال، صفت علم ودر پی آن مسأله علم خداوند به جزئیات و چگونگی آن همیشه مورد توجه اندیشمندان مسلمان بوده است، نگارنده در این پژوهش بر آن است که نظریات و آراء دو فیلسوف مسلمان، علامه طباطبایی و فخر رازی را به عنوان دو اندیشمند بزرگ از نحله های شیعی و سنی، در خصوص علم خدا به جزئیات با تکیه بر روش تحلیل محتوا بر اساس منابع کتابخانه ای مورد بررسی و مقایسه قرار دهد. علامه طباطبایی معتقد است که حق تعالی بواسطه اطلاق ذاتی که دارد نسبت به هر موجود محدودی که فرض شود از هر جهت مستولی و محیط بوده و واقعیت آن موجود، بی هیچ حجاب و مانعی در نزد خدای متعال حاضر است و هیچ چیز از شمول و احاطه علم او خارج نیست و خداوند به ذات خود و هر آنچه که خارج از ذاتش است، عالم است. امام فخر رازی در این باره نظریات متفاوتی را ارائه می دهد، در بعضی از آثار خود علم خدا به جزئیات را به دلیل این که لازمه آن، پذیرش دگرگونی در علم خداوند است، منکر می شود و دلائل قائلین به این نوع علم برای خداوند را رد می کند، ولی در بعضی از آثار خود نه تنها علم خداوند به جزئیات را می پذیرد بلکه از این نظریه خود دفاع کرده و به تمامی اشکالات منکرین پاسخ می دهد، وی هیچگونه اشاره صریحی به حضوری یا حصولی بودن این علم برای خداوند در آثار خود نمی کند، البته در اکثر مواردی که سخن از علم خدا به میان می آورد، کلمات او بیشتر با علم حصولی سازگار است. کلید واژه ها: علم خدا، علم خدا به جزئیات، علامه طباطبایی، فخر رازی
احمد رضا مرادی محمد مشکات
یکی از موضوعاتی که همواره مورد بحث و تضارب آراء و اندیشه ها بوده، مساله عقل و وحی و رابطه بین آن دو بوده است. ما در این تحقیق رابطه بین عقل و وحی از نظر ملاصدرا و آگوستین را بررسی کرده ایم. ملاصدرا معتقد است بین عقل و وحی رابطه و هماهنگی عجیبی وجود دارد و این دو مکمل یکدیگر هستند و هیچ گونه تعارضی میان آموزه های قطعی وحی و گزاره های قطعی عقل وجود ندارد و نفرین بر فلسفه ای می فرستد که قوانین آن مطابق کتاب و سنت نباشد. صدرا می گوید عقل اساس علوم است در هر دو قسم تصوری و تصدیقی، و حجت باطنی است در اعتقادات، همان طوری که انبیاء و ائمه حجت ظاهری در دین خدا هستند. صدرا می گوید عقل حجیت مطلق و نامحدود ندارد بلکه دارای حجیت محدود است و در برخی موارد اساساً حجیتی ندارد. وی می گوید اصل توحید و ایمان نمی تواند مستند به شرع گردد چون دور پیش می آید و اینجا قلمرو عقل است ولی در بعضی از موارد عقل هرگز راه به جایی نمی برد مثل معاد جسمانی یا معراج روحانی و جسمانی پیامبر که باید از طریق عصای وحی پیش برود. از نظر آگوستین نور عقل بشر، انعکاسی از نور وحی و کاملاً فرع بر آن است. حکم حقیقی و حقیقت راستین، هر دو از آن خداست و به قلمرو وحی تعلق دارد و حکمی که از سوی عقل بشر صادر می شود و حقیقتی که در می یابد، هر دو عاریتی است. بنابراین اشراق و افاضه الهی مقدم بر فعالیت عقل بشراست و عقل تازمانی که به نور ایمان منّور نشود چندان روشنایی از خود ندارد و به عبارتی فهم پاداش ایمان است. جمله معروف وی این است «ایمان بیاور تا بفهمی». آگوستین معتقد است بشر هر گز نمی تواند به مدد ابزار ها و امکانات خود، به فهم اسرار الهی نائل گردد، بنابر این به مرجعی همچون کتاب مقدّس نیاز دارد و عقل بعد از ایمان آوردن می تواند ما را در فهم متون مقدس یاری کند. البته در تفسیر عقلی از متون مقدس هر کجا که کمترین تعارضی میان آموزه های دینی و عقل می نماید اعلام می کند که این جا خارج از محدوده عقل است و فقط باید ایمان آورد.
مهدی فرقانی محمد مشکات
در این رساله جایگاه «دیگری» در مبحث خدایگان و بنده هگل و فلسفه ی هوسرل مورد بررسی قرار گرفته است و سعی شده است اهمیت مفهوم «دیگری» برای این دو فیلسوف آشکار شود. در فصل مربوط به هگل، سیر تکامل آگاهی و پیشرفت آن به سوی خودآگاهی و رابطه میان خودآگاهی ها محورهای اصلی پژوهش می باشند که در نهایت هگل تنها راهی که برای تکامل روح می یابد پذیرش «دیگری» است به عنوان موجودی همانند خود نه بیشتر و نه کمتر و نزاع میان خودآگاهی ها که در قالب خدایگان و بنده شکل میگیرد سرانجام به به تعامل میان این دو ختم میشود. در فصل مربوط به هوسرل ابتدا سعی شده است شناختی کلی از سیر تکامل فلسفه وی ارائه شود و سپس به بررسی تفکرات این فیلسوف در باب مبحث «دیگری» که در کتب آخر این فیلسوف بویژه در تاملات دکارتی آورده شده پرداخته شده است. هوسرل نیز همانند هگل برای «دیگری» جایگاهی اثر گذار در فلسفه اش قائل است.برای هوسرل پذیرش «دیگری» به عنوان ضامن اطمینانی است برای صدق معرفت و شناخت ما و راهی است برای جلوگیری از سقوط در ورطه ی خودتنها انگاری و ایده آلیسم صرف که فلسفه هوسرل را همواره تهدید میکند. در فصلی دیگر به اشتراکات این دو فیلسوف در باب مبحث «دیگری» پرداخته شده است و در انتها اثر گذاری این دو فیلسوف بر متفکران بعد از خودشان پیرامون مبحث «دیگری» بررسی شده است.
حسین نوری محمد مشکات
احیاء فکر دینی به معنی تصحیح فهمدینی و اصلاح چگونگی دینداری است ، مسائل مربوط به احیاء فکر دینی شامل تمامی مسائل مربوط به دین میگردد. در این پژوهش پس از تعریف و تبیین احیاء تفکر دینی به بررسی وتحلیل برخی از موارد احیاء تفکر دینی که مهمترین آنها عبارتند از : جهان بینی وایدئولوژی ،عدالت، حکومت ،آزادی تفکر و عقیده ، ازنگاه سید قطب وشهید مطهری پرداخته شده است. سید قطب و شهید مطهری معتقدند که اولین و مهمترین کاری که در رابطه با احیاء تفکر دینی باید صورت گیرد ، احیاء ایدئولوژی و جهان بینی اسلامی و اثبات برتری آن نسبت به دیگر جهان بینی هاست، تا بدینوسیله از هجوم و رسوخ دیگر جهان بینی ها د ردین، که عامل مهم انحرافات دینیاست؛ جلوگیری شود. یکی دیگر از مقولاتی که ایندو متفکر در رابطه با احیاء تفکر دینی به آن تأکید زیادی کرده اند عدالت است. شهید مطهری با رهیافتی فلسفی وکلامی، وسید قطب با نگرشی متاثر از کلام اشعری به بیان تعریف عدالت و راهکارهای تحقق آن درجامعه اسلامی پرداخته اند. سید قطب طبق تعریفی که از جامعه جاهلی و جامعه اسلامی ارائه میدهد، معتقد است جامعه ایی که در آن حکومت، اسلامی نباشد و قوانین اسلامی اجرا نگردد ، جامعهایی جاهلی است. شهید مطهری در مورد احیاء تفکر دینی و رابطه آن با حکومت اسلامی بر عدم جدایی سیاست و حکومت از دین تأکید دارد. د ررابطه با آزادی تفکر و عقیده سید قطب معتقد است که انسان باید در تفکر و عقیده ی خود آزاد باشد و نباید کسی او را برای قبول عقیده ای اکراه و اجبار کند. وی در این راستا به احیاء نظر اسلامی در مورد آزادی تفکر و عقیده پرداخته است. وی معتقد است که اندیشه اسلام هرگز این نبوده که مردم را مجبور سازد تا آن را به صورت عقیده قلبی بپذیرند، زیرا اسلام تنها عقیده نیست؛ بلکه اسلام منشور آزادی انسان از بندگی مخلوقات است. امّا شهید مطهری معتقد است که بین آزادی تفکر و آزادی عقیده فرق است. وی با بیان اینکه اسلام آزادی تفکر را نه تنها معقول میداند بلکه بر آن تأکید دارد و پذیرش اصول دین را بدون تفکر و استدلال نمیپذیرد سعی کرده این فکر غلط را که، همه چیز در اسلام تعبدی است و انسان ها حق ندارند در اصول دین به چون و چرا بپردازند از اذهان مردم پاک کند و به احیاء اندیشیدن و تفکر که مورد غفلت واقع شده است بپردازد. ایشان سعی کرده ضمن احیاء آزادی عقیده و تفکر، تفاوت ایندو مطلب را با یکدیگر بیان کند، تا بین آزادی عقیده و تفکر خلط نشود. به دلیل ماهیت این رساله، روش تحقیق، توصیفی و تحلیلی و منابع تحقیق، کتابخانه ای می باشد.
هاجر شارجبیان گرگابی علی ارشد ریاحی
زندگی انسان زمانی معنا و مفهوم دارد که هدفمندی در کل آن به چشم بخوردو یا به واسطه ی عواملی زندگی کردن ارزش و اعتبار. داشته باشد . دیدگاه معرفتی ملّاصدرا با توجّه به ریشه دار بودن در اصول دینی و مددگرفتن از قرآن و سنت پیامبر (ص) ، تصویری جامع از موضوع معناداری زندگی ارائه می دهد . آثار مختلف ملّاصدرا در بردارند? چند عامل مهم برای معنادار ساختن زندگی بشر امروزی است از قبیل : وجود اصیل انسان ، فطرت انسان ، غایت وجودی انسان ، بقا و جاودانگی انسان ، جایگاه شرور در زندگی انسان وشناخت خیرات و موهبت های الهی و گرایش به مقاصد معنوی و رجحان آن بر اهداف مادّی زندگی است که ابتدادر پژوهش پیش رو با روش توصیفی- تحلیلی دیدگاه های فلسفی و کلامی ملاصدرا درباره هریک از عوامل ذکر شده و پس از آن دیدگاه خاص او دربارهمعناداری زندگی بیانمی شود . نتایج به دست آمده از این پژوهش ارائه تصویرشایسته از نگاه ملاصدرا در ارتباط با معناداری زندگی و پر شدن خلأ ناشی از عدم پرداختن به این موضوع در آثار فیلسوفان جهان اسلام و از میان برداشته شدن پیامدهایبی معنایی و پوچی زندگی مسلمانان در عصر حاضر است .
حسین نوروزی فرد محمد مشکات
هسته ی پایان نامه ی حاضر بررسی دیدگاه هایدگر و کوهن در خصوص علم تجربی و سپس بیان وجوه قرابت و غرابت آنهاست. هایدگر و کوهن دو متفکر هستند که دیدگاه های ویژه ای در مورد علم ابراز می کنند. هایدگر از نقطه نظری هرمنوتیکی به نقد تز بی پیش فرض بودن تجربه پرداخت. او الگوی رایج در مورد فهم و تعریف علم را نشأت گرفته از دیدگاهی مدرن که مبتنی بر تفکیک ابژه از سابژه و تحلیل مته متیکال از جهان است، می دانست. در هایدگر متقدم هستی شناسی بنیادین بر هر علمی مقدم است و علم فهم فرادستی موجودات است، که با گشت از فهم عملی به نظری (تماتیزه کردن) حاصل می گردد. اما در هایدگر متأخر بر فهم تاریخی تأکید می شود و علم به جای پژوهش، پدیداری مدرن شناخته می شود که به دنبال "تصویر کردن جهان" است. علم مته متیکال درگیری عملی با موجودات را شدت می بخشد و علم با تکنولوژی خویشاوندی پیدا می کند. کوهن با دیدگاهی تاریخی طرح خویش را دنبال می کند. او پارادایم را ملاک علمیت می داند. پارادایم یک کل مشتمل بر مفروضات نظری، روشها و رهنمونهاست که علم عادی را شکل می دهد. اعوجاج شکل گرفته در هر علم عادی، اگر با اکتشاف پایان نیافت به بحران می انجامد. در دوران بحران پارادایم در کانون اتهامات قرار می گیرد و در صورت ادامه، با انقلاب علمی جای خود را به پارادایم جدید می دهد. قیاس ناپذیری پارادایم ها و تکّون اجتماعی علم رهاورد این رهیافت است. در بخش آخر به تطبیق دیدگاه های این دو متفکر می پردازیم. در تحقیق، بین فهم تاریخی و انسانی از علم که در هر دو موجود است، و همچنین بین طرح افکنش و پارادایم، و علم عادی و هنجارمندسازی قرابتی قابل توجه یافتیم. اما در مورد نقش فلسفه در علم و نقد علم و دیدگاه های کل گرایانه، واقع گرایانه و نسبی گرایانه تفاوت های زیادی دیده شد. در نهایت پرسش هایی در مورد ابهامات و اشکالات موجود در مورد مفاهیمی مثل انقلاب، ابزارگرایی، مته متیکال و... مطرح و مختصری در مورد ارتباط بین علوم انسانی و علوم تجربی یا فیزیک و متافیزیک با نگاهی سنجشی به این دو فیلسوف خواهیم داشت. کلیدواژه ها: هستی شناسی بنیادین، طرح افکنش، هرمنوتیک، پارادایم، قیاس ناپذیری، جامعه علمی ?