نام پژوهشگر: محمدرضا عبدالله نژاد
نعیمه آقاجانی محمد اصغری
فردریش ویلهلم نیچه (1844-1900) را باید از تأثیر گذار ترین فیلسوفان دوران مدرن محسوب کرد. فردریش نیچه، فیلسوفی که علی رغم آن چه که در ظاهر از متن این فیلسوف فهمیده می شود، فیلسوفی کاملاً یکپارچه است و در مسیر مشخصی حرکت می کند، هر قطعه ای در متن دقیقاً جای خود را دارد و هر آموزه ای هر قدر هم که متناقض جلوه کند در مسیر خویش در جریان است و با آن آموزه ی اساسی پیوند دارد. فیلسوفی که رشته ی دانشگاهی اش زبان شناسی تاریخی بود، و به همین دلیل زبان در فلسفه ی او جایگاهی بس اساسی دارد، به¬گونه ای که می توان گفت تمام فلسفه ی او را تحت تأثیر قرار داده است. در اثبات این امر همین بس که حقیقتی را که سالیان سال فلاسفه در جست جوی آن بودند امری زبانی می داند و هرمنوتیک یا همان تأویل را تنها مواجه ی بشر با هستی می داند و بیان می کند که انسان از چشمِ نیاز های خود به هستی می نگرد و آن را به گونه ای می بیند که نیاز های او را برآورده کند. تأثیر عظیم نیچه را می¬توان بر اکثر فیلسوفان پس از خودش و دوران¬های دیگر قابل توجه است. از جمله می¬توان به دوران پست¬مدرن اشاره کرد. وقتی نام «پست¬مدرن» را می¬شنویم، آنچه در ابتدا در ذهن می¬آید موجی از ناآرامی¬ها و بی¬ثباتی¬هاست که یادآور تفکراتِ نیچه¬ای است. بسیاری از مفسران و منتقدان این دوران بر این باورند باید این دوران را دوران آشوبگری و ناامنی فکری دانست، زیرا هرگونه ثبات فکری را منکر می¬شوند. من باب مثال، مبانی اصلی نئوپراگماتیست خود را انکار حقیقت می¬داند؛ یعنی نفی هرآنچه که در خود قطعیت را به همراه دارد. شاید بتوان ادعا کرد که نیچه در دوران مدرن شناخته نشده است و این متفکران پست¬مدرن بودند که پرده از افکار و اسرار او برداشتند. فیلسوفان این دوره را باید تحت فرمانِ نیچه انگاشت. باید بیان کنیم که نگارنده در این پایان¬نامه قصد دارد این تأثیر مهم نیچه را در ظهور این دوران با بررسی تفکر فیلسوفانش مورد پژوهش قرار دهد
راحله زارع مسعود امید
در دوران مدرن در نتیجه¬ی تلاش¬های متفکران و فیلسوفان این دوره، انسان بیش از پیش در کانون توجه قرار گرفت و جایگاه مرکزی را در عالم اشغال کرد. در این دوران همه چیز از زاویه¬ی انسانی تعریف می¬شد. بر این اساس مفهوم حق هم در این دوران معنایی انسانی به خود گرفت. در این دوران حقوق کیهان محور یونان باستان و حقوق خدا محور قرون وسطی، که در نتیجه¬ی آن، نقش اراده¬ی انسانی در تعیین حقوق فردی و اجتماعی نادیده گرفته می¬شد و حق به مجموعه¬ای از ارزش¬های از پیش تعیین شده اطلاق می¬گردید و انسان همواره محکوم به رعایت این ارزش¬ها بود، کنار گذاشته شد. متفکران دوران جدید با ارج نهادن به مقام والای انسانی در تعیین سرنوشت خویش و تأکید بر توانایی¬های عقل انسان در شناسایی حق و حقوق، مفهوم حق را در رابطه¬ی تنگاتنگ آن با اختیار و اراده¬ی انسانی مطرح کردند. جان لاک فیلسوف قرن هفدهم و نظریه¬پرداز بزرگ حقوق طبیعی، انسان را دارای حقوقی می¬دانست که مستقل از کلیسا و نظام حکومتی معتبر بود و عقل و خرد انسانی کاشف این حقوق بود و لذا حقوق انسان، حقوق اعطایی از جانب کلیسا و حکومت نبود و تنها نقش حکومت، پاسداری از حقوق طبیعی افراد بود. در ادامه¬ی این مسیر فکری به فیلسوف اخلاق قرن هجدهم، ایمانوئل کانت می¬رسیم. کانت نیز مفهوم حق را در ارتباط با مقام و منزلت رفیع انسانی مطرح کرد و می¬توان گفت که بیشتر از جان لاک، به برجسته کردن جایگاه انسان در ارتباط با حقوق انسانی پرداخت. او مفهوم حق را در حوزه¬ی اخلاق مطرح کرد تا همواره انسان با التزام به قانون اخلاقی و خرد خود بنیاد، در ارتباط با دیگر انسان¬ها به گونه¬ای اخلاقی و از بُعد شرافت والای انسانی و غایت فی نفسه بودن انسان، هم در وجود شخص خویش و هم در وجود دیگران، با آنان رفتار کرده و حقوق انسانی را مراعات نماید و با حرکت در مسیر تکامل اخلاقی، هر چه بیشتر در راستای انسانیت گام برداشته و آزادی را تحقق بخشد.
زهرا صالحی محمدرضا عبدالله نژاد
این پایان نامه کوششی در جهت تبیین اخلاق فضیلت مدار افلاطون و اخلاق تکلیف مدار کانت و تطبیق آنها باهم است. اگر به سیر تاریخ نگاه کنیم، مسأل? اخلاق یکی از مهمترین مسائل مورد توجه همگان بوده است. اخلاق با معنای زندگی پیوسته است. بحث اخلاق به قدمت تاریخ بشراست. اگر بخواهیم بحث اخلاق را درافلاطون پی بگیریم، اخلاق نزد او در جستجوی تعریف سعادت و نیکبختی و ارائ? روش نیل بدان است، به این معنی که در جهت حصول بالاترین خیرانسان هدایت شده است. نیکبختی و سعادت باید با پیروی از فضیلت بدست آید، که حتی الامکان به معنای شبیه شدن انسان به خداست. خود فضیلت نسبت به سعادت امرخارجی نیست، بلکه متمم و مکمل آن است. فقط انسانی سعادتمند است که حقیقتاً با فضیلت باشد. افلاطون فضیلت را با معرفت یکی می گیرد و معتقداست که حصول فضیلت، با تحقیق و تحقق یعنی معرفت به حقایق و تخلق به آنها ممکن است. نیل به سعادت حقیقی برای انسان ممکن نخواهد بود، مگر درصورتی که با اعتقاد به بقای روح در رفتار خود، عدل و حکمت را نصب العین قرار دهد و ازاین راه اجر وپاداش دنیوی را برای خود تأمین کند. کانت که معروفترین فیلسوف در حوز? اخلاق است، می خواست اخلاق نابی را پی ریزی کند که به طورکلی فاقد هرآنچه تجربی است، باشد و به انسان شناسی وابسته باشد. درفلسف? کانت انسان غایت و هدف است و به هیچ عنوان وسیله و ابزار نیست. انسانیت انسان هدف اخلاق کانت است. مفهوم فضیلت نزد کانت همراه تکلیف است. از نظر او بدون درک صحیح مفهوم تکلیف، مفهوم فضیلت شناخته نمی شود. در فلسف? کانت اساس انگیزه و رفتار انسانی، تکلیف است نه سعادت. مفهوم وظیفه و تکلیف عبارت است از مفهوم یک گزینش آزاد و اجباری که انسان آزادانه خودش را از درون بدان مجبور می کند. از نظر کانت عملی اخلاقی است یا انسان زمانی آزاد است که اراد? او کاری را انجام دهد که صرفاً بخاطر ادای وظیفه و تکلیف باشد، بدون هیچ چشم داشت دیگری. اراده یعنی انجام عمل براساس تکلیف.
عارف نریمانی محمدرضا عبدالله نژاد
تاریخ نگاران از قرن 19م به عنوان قرن تاریخ یاد می کنند که تحت تأثیر تفکرات هگل، تاریخ از جایگاهی رفیع برخوردار گردید. در همین قرن بود که عده ای با تفکرات پوزیتیویستی با مطرح کردن تاریخ نگاری علمی، در پی تبدیل تاریخ به علمی یقینی بودند که همانند علوم طبیعی فارغ از ذهنیات فرد پژوهشگر باشد. فریدریش نیچه فیلسوف آلمانی به عنوان منتقد سرسخت فلسفه و متافیزیک سنتی، به مخالفت با این نگرش ها به تاریخ پرداخت. او در پی آن بود تا همگان را از شیوع یک بیماری و فساد حتمی عصر خود آگاه کند که دلیل آن افراط در معرفت و از جمله معرفت تاریخی بود. در نگاه نیچه تاریخ و معرفت تاریخی از چند جهت می تواند در برابر اراده ورزی قرار گیرد. به همین دلیل او به نقد نظری که بزرگی را با معیار موفقیت می سنجید پرداخت، پیشرفت کلی تاریخ را که عصر حاضر را بر فراز آن بدانند به نقد کشید، افزایش بیش از حد معرفت تاریخی که لحظه ی حاضر را در میان معرفت به گذشته به نابودی می کشد مورد مخالفت قرار داد و حتی از توهم-زدایی بی امان جهان که آدمی را در جهانی توهم زدوده و در میان تلاطمِ شدن قرار می دهد، انتقاد کرد. در نگاه نیچه تاریخ باید در خدمت زندگی و اراده و خلاقیت باشد. اراده ورزی و خلاقیت به همان میزان که به معرفت تاریخی نیازمند است، مستلزم وجود میزانی از غیرتاریخی بودن و فراموشی نیز است. نیچه برای اینکه بتواند تاریخ را در خدمت خلاقیت قرار دهد و آدمی را به فراروی از وضعیت بالفعل فرا خواند، تأکید خود را بر اراده ورزی و آزادی اراده گذاشت و بازگشت جاودان و تبارشناسی او می توانست نیچه را در رسیدن بدین منظور یاری کند. تبارشناسی که به نقد هرگونه خاستگاه متعالی می پرداخت، به جای تاریخ و تاریخ نگاری مرسوم می نشیند و می تواند راه را برای استفاده از تاریخ برای درک زمان حال فراهم آورد. این نوشته در پی بررسی نگاه نیچه به تاریخ بوده و در سه فصل تنظیم گشته است. فصل اول با نام کلیات، به بررسی خود مفهوم تاریخ و تحول تاریخی آن و همچنین ویژگی های قرن 19 پرداخته و در فصل دوم از چگونگی رویارویی نیچه با مسئله ای به نام تاریخ و تاریخ گرایی عصر خود بحث شده است. فصل آخر به چگونگی حل این مسئله توسط نیچه و نحوه استفاده ی او از تاریخ در تفکر خود، اختصاص یافته است.