نام پژوهشگر: محمد باقر علیزاده
مهدی رییسی رسول ربانی
چکیده هدف کلی این مطالعه ارائه یک چهارچوب کلی از میزان و نوع مصرف در بین جوانان شهر اصفهان و رابطه آن با ابعاد هویت است که بر این اساس برنامه ریزی جامعی با در نظر گرفتن سن، جنس و دیگر متغیرهای زمینه ای جهت کنترل و نظارت بر نوع مصرف جوانان صورت گیرد . سوال اصلی تحقیق حاضر این است که جوانان در شهر اصفهان بر اساس چه الگویی در زمینه های مصرف مادی، فراغتی و فرهنگی عمل می کنند ؟ آیا می توان هویتهای ملی،دینی، خانوادگی و فردی متفاوتی بر حسب الگوهای مصرف متفاوت تشخیص داد ؟و متغیرهایی چون سن، جنس،تحصیلات و پایگاه اقتصادی چه تاثیری بر الگوی مصرف و ابعاد هویت جوانان دارند؟. روش این پژوهش پیمایشی است که با توجه به ابزار تحقیق پرسشنامه محقق ساخته شد.جامعه آماری آن جوانان شهر اصفهان است. این پرسشنامه در میان نمونه ای با حجم 400 نفر از جوانان پسر و دختر 15-29 ساله ساکن در شهر اصفهان توزیع شد. نتایج نشان می دهد که بین الگوهای مصرف و ابعاد هویت رابطه مستقیم وجود دارد. افزایش پایگاه اقتصادی سبب افزایش در الگوی مصرف می شود و تاثیر منفی بر هویت دینی و خانوادگی می گذارد. الگوی مصرف بر حسب جنس تغییر نمی کند ولی ابعاد هویت بر حسب جنس متفاوت است. با افزایش تحصیلات مصرف فرهنگی افزایش می یابد همچنین با افزایش میزان تحصیلات و رابطه آن با ابعاد هویت تنها با هویت دینی رابطه مستقیم و مثبت وجود دارد. کلید واژه ها: مصرف فراغتی ، مصرف فرهنگی ، مصرف مادی ، هویت اجتماعی ، هویت فردی ،جوانان
ابراهیم شهبازی قبچاق فاطمه گلابی
معرفت شناسی یکی از بایسته های بنیادی هرنوع علم است تا بتواند به گونه ای مناسب و هدفمند به تبیین موضوع مورد نظرش بپردازد. برای علوم اجتماعی که دانشی نو ظهور و دارای پیچیدگی های فراوان از جمله موضوع و هدف آن است، داشتن یک روش شناسی متناسب با معرفت شناسیِ محکم بنیاد، می تواند در نزدیک شدن به رسالت این نحله کمک کند. یورگن هابرماس به عنوان یک فیلسوف و جامعه شناس پرنفوذ با آثار گسترده، و کارل پوپر به عنوان یک فیلسوف علم و سیاست با نظریه ی انتقادی اش به روش مرسوم کسب علم، می توانند رهنمون هایی به دست دهند که برای علوم اجتماعی و روش آن مثمر ثمر باشند. نوع معرفت شناسی که هریک از آن ها در آثار خود به کار می برند، برای دانش اجتماعی از اهمیت فراوانی برخوردار است، زیرا که از یک طرف روش و معرفت شناسی پوزیتیویستی بر تحقیقات حاضر مسلط شده است و از طرف دیگر روش های تفسیری و بینش ذهنی کم کم در حال خودنمایی است. در تحقیق حاضر به چگونگی، روش، رسالت و غایتِ معرفت شناسی یورگن هابرماس و کارل پوپر پرداخته شده است و سئولاتی در این باره مطرح شده است که سعی می شود در طول تحقیق بدان ها جواب داده شود. روش مورد استفاده در این تحقیق روش اسنادی است و به صورت بررسی تحلیلی- تطبیقی به مقایسه ی معرفت شناسی یورگن هابرماس و کارل پوپر پرداخته شده است، منابع مورد مطالعه ی دست اول تحقیق عبارتند از آثاری که هرکدام از نویسندگان مذکور در آن ها به معرفت شناسی، چه به صورت ضمنی و چه به صورت آشکار پرداخته اند. در این تحقیق به شیوه ی توصیفی -تبیینی به مقایسه ی آراء یورگن هابرماس و کارل پوپر اقدام شده است. نتایجی که از این بررسی های تطبیقی به دست آمده حاکی از این است که کارل پوپر به عنوان یک فیلسوف علم، معرفت شناسی که به دست می دهد بیشتر در حوزه ی علوم طبیعی بوده و اعتبارش نیز در این علوم قابل دفاع است. روش او ابطال پذیری است و هدف علم را تبیین رخدادهای جهان می داند و روشی که برای علوم اجتماعی پیشنهاد می کند، تحلیل موقعیتی است. اما هابرماس معرفت-شناسی که دارد بیشتر با موضوع و هدف علوم اجتماعی سنحیت دارد و روش عینی-ذهنی و دیالکتیکی را در پیش می گیرد. از نظر وی هدف علم سوق به رهایی و رهاسازی از اجبار است. درمورد کاربرد پذیر بودن معرفت شناسی هرکدام در علوم اجتماعی، این گونه برداشت شد که در رابطه با پوپر می توان به ابعادی اشاره کرد که در علوم اجتماعی کاربردپذیر و مناسب باشند، مانند مسبوق بودن مشاهده به نظریه. ولی در باب هابرماس این نتیجه به دست آمد که معرفت شناسی ایشان اگرچه به لحاظ نظری کاربرپذیر می باشد ولی به لحاظ عملی پیاده کردن آن با توجه به پارادایم غالب کنونی و روابط اقتدار بازدارنده سخت می نماید.