نام پژوهشگر: سیده مریم بطحایی جوارشک
سیده مریم بطحایی جوارشک پروین رفیعی نیا
طرح واره های ناسازگار اولیه و سبک های دلبستگی از آن دسته مفاهیمی هستند که نوع نگرش افراد را نسبت به خود و جهان پیرامونشان تحت تأثیر قرار می دهند و هر دو نیز به نوعی ریشه در تجارب و تعاملات سال های نخستین کودک با والدین، همتاها و دنیای اطرافش دارند (پلتز و دیگران، 2002؛ ماسون و دیگران، 2005؛ به نقل از یانگ، 1384). به اعتقاد لنگتون و مارشال (2001؛ به نقل از حقیقت منش، 1386) ساختارهای شناختی آرایش و معماری خاصی از دانش ذخیره شده اند که توسط افراد پردازش می شوند، عمده ترین مواردی که می توان از آنها در این حوزه یاد کرد عبارتند از: نمونه های نخستین ، قالب های فکری ، متن های نمایشنامه و طرحواره ها، ساختارهای شناختی از طریق نقشی که در دریافت، پردازش اطلاعات و برانگیختن حالات هیجانی و واکنش های رفتاری دارند، می توانند با مشکلات متعدد شناختی، عاطفی و رفتاری ارتباط داشته باشند. طرحواره ها از دید یانگ (1384)، عبارتند از: "باورهای عمیق و مستحکم فرد در مورد خود و جهان که حاصل آموزه های سال های نخستین زندگی اند" آن دسته از طرحواره هایی که شکل گیری مشکلات روان شناختی را به دنبال دارند، طرحواره های ناسازگار اولیه نامیده می شوند. تحقیقات متعددی نشان می دهد که این ساختارهای شناختی یا طرحواره های ناسازگار در شکل دهی و رشد طیف وسیعی از مشکلات همچون اختلالات شخصیت، افسردگی های مزمن، اختلالات اضطرابی و... دخیل اند (یانگ، 1384). سبک های دلبستگی مفهوم دیگری است که در نظریه دلبستگی جان بالبی (1980) به آن به عنوان تعیین کننده نوع روابط شخص با دیگران و به خصوص" دیگران مهم" اشاره شده است. این سبک ها مجموعه قواعد عاطفی، شناختی و راهبردهایی را مشخص می کنند که هدایت کننده واکنش های هیجانی افراد در جریان روابط بین فردی می باشند و به طور کلی به دو نوع ایمن و ناایمن تقسیم می شوند (بالبی،1980؛ به نقل از بشارت، 1384). آنچه نقش کلیدی را در تعیین نوع سبک دلبستگی افراد بازی می کند نوع رفتار مراقبان اولیه و تجاربی است که کودک در تعامل با آنان کسب می کند تا آن جایی که بالبی معتقد است ماهیت روابط صمیمانه اولیه مادرـ نوزاد، ماهیت روابط صمیمانه یک فرد را در طول زندگی اش تعیین می کند (دیویس ،2004). الگوهای جدیدی که از دلبستگی به خصوص در سطح بزرگسالی مطرح شده اند، معتقدند کیفیت این روابط اولیه دو نوع از الگوها یا مدل های ذهنی را رشد می دهد، مدل اول که الگوی ذهنی فرد در مورد خودش را شامل می شود، نشان می دهد که او تا چه میزان خود را شایسته و لایق دریافت محبت، مراقبت، توجه و پذیرش دیگران می داند و معتقد است اساساً انسانی ارزشمند و دوست داشتنی است. مدل دوم الگوی ذهنی افراد در مورد دیگران را دربرمی گیرد. محتوای این الگو به این مطلب اشاره دارد که دیگران تا چه اندازه در هنگام نیاز و فشار روانی در دسترس، پاسخگو و آرامش بخش اند(دیویس،2004). این الگوها که از آنها تحت عنوان ابعاد دلبستگی (بعد اضطراب و بعد اجتناب ) یاد می شود، مبنای بسیاری از تحقیقات صورت گرفته در حوزه دلبستگی، به خصوص هنگامی که جامعه مورد بررسی یک جامعه بالینی است را شکل داده اند. مطالعات صورت گرفته در این حوزه نشان می دهند سبک دلبستگی ایمن که باز نماینده الگوهای ذهنی مثبت در مورد خود و دیگرانند با سلامت روانی و سبک های دلبستگی ناایمن (اجتنابی و اضطرابی) که بیانگر الگوهای ذهنی منفی در مورد خود، دیگران و یا هر دو هستند با طیف وسیعی از مشکلات رفتاری و روان شناختی ارتباط دارند (دیویس،2004؛ ماسون و دیگران، 2005؛ به نقل از بشارت، 1385). در خلال زندگی، افراد در هر سنی روی ابعاد خاص و متفاوتی از وجود خود سرمایه گذاری کرده و بر مبنای میزان اهمیتی که برای این ابعاد قایل می شوند، ارزیابی دیگران را نیز در این جنبه ها مهم تلقی می کنند. یکی از جنبه های مهم شکل دهنده هویت و عزت نفس افراد، ظاهر جسمانی و تصویر بدنی است (پوپ و همکاران، 1383). تصویر بدنی تصویر شخصی فرد از بدنش است که عواطف را نیز در برمی گیرد. گاهی به تصویر بدنی به عنوان درک خود اشاره می شود. مطالعات تحقیقی بسیاری وجود ارتباط مثبت بین خودپنداره و تصویر بدنی را ثابت کرده اند. این ارتباط و پیوند به نظر می رسد که هم در جامعه آمریکایی و هم سایر فرهنگ ها وجود داشته باشد. تصویر بدنی می تواند مجموعه ای از نگرش هایی خود آگاه فرد نسبت به بدنش باشد، که شامل دریافت های حال و گذشته و احساساتی در مورد اندازه، عملکرد، ظاهر و توانایی های بالقوه می شود (برمادز و همکاران، 1998). کش و پروزینسکی (2004) نیز تصور از بدن را به عنوان یک دیدگاه نگرشی در هر فرد می دانند که به بدن آن فرد مربوط می شود، این دیدگاه شامل بخش های ارزیابی، شناختی و رفتاری می باشد. این تعاریف نشان می دهد سال های اولیه زندگی و روابط والدین با کودک در شکل گیری احساسات و اعتقادات او از خودش تأثیرگذار است زیرا که تمام ابعاد رشد فیزیکی، روانی و اجتماعی کودکان به یکدیگر وابسته است و نمی توان تصویر بدنی را از این حیطه جدا دانست. تصویر بدن شامل حس درونی کودک در مورد خودش است، این احساس درونی از بدو تولد شروع شده و روش های تربیتی اعمال شده بر کودک تاثیر بسزایی دارند. در کودکانی که ارتباط گرم و امنی با دیگران و محیط شان دارند تصویر بدنی مناسب تری شکل می گیرد. در سال های بعدی تصویر بدنی مثبت وابسته به تجارب جابه جایی، تحرک و کنترل بدن در محیط است. وقتی که فرد تجربه ارزیابی منفی یا مسخره شدن توسط دیگران داشته باشد، یک تصویر بدنی منفی در او شکل می گیرد که همانند یک طرحواره عمل می کند. رویدادهای برانگیزاننده خاص مانند موقعیت هایی که فرد مجبور است بدن خود را در معرض دید دیگران قرار دهد، این گونه طرحواره ها را فعال می سازد. این مسأله به نوبه خود سبب مراقبت مفرط، تفسیر منفی رفتار دیگران، رفتار اجتنابی، تلاش برای پوشانیدن و مخفی کردن بدن خود، اطمینان جویی و اعمال جبرانی می شود. این گونه رفتارها زمینه ایجاد تجارب شناختی و عاطفی منفی درباره بدشکلی بدن و نگرانی در این مورد را فراهم می کند. این مسأله سبب تداوم و وخیم تر شدن نگرانی شده و شرایط شکل گیری اختلال روانی را فراهم می آورد و در نتیجه تاثیرات نامطلوبی بر جنبه های مختلف زندگی فرد می گذارد (محمدی،1386). شناخت آن دسته از عوامل زمینه سازی که به درک بهتر تصویر بدنی افراد منجر می شود اهمیت بسزایی در کاهش تصویر بدنی مختل دارد، شناخت این عوامل از دو جهت حایز اهمیت است: درمان تصویر بدنی مختل و پیشگیری از آن، شناسایی ساختارهای شناختی زیربنایی نظام باورهای این گروه می تواند گامی موثر در جهت موفقیت هر چه بیشتر رویکردهای شناختی- رفتاری در درمان تصویر بدنی مختل و کاربرد مدل های درمان شناختی نوین همچون درمان مبتنی بر طرحواره در این حوزه باشد.با توجه به اینکه در این زمینه مطالعات اندکی انجام شده است وهمانگونه که پیشینه پژوهش های انجام شده نشان می دهد،اغلب مطالعات ،تنها آثار یکی از متغیرهای طرح واره های ناسازگار اولیه و سبک های دلبستگی را بر تصویر بدنی بررسی نموده اند و هیچ کدام اثر این متغیرها را باهم بر تصویر بدنی بررسی نکرده اند.گرچه درباره اثر فرآیند های شناختی و سبک های دلبستگی بر اختلالات خوردن و نارضایتی از تصویر بدنی مطالعاتی صورت گرفته است (اوانس و ورتیم ،1998؛وندروال و تیلن،2000؛ پلتز و همکاران،2002؛ ملنیک،2004؛ هیلبرت و کافیر،2004؛ورپلانکن و ولزویک،2008؛ پری و سیلورا،2008 ؛لان چنج و مالینکرودت،2009؛ لدوکس و همکاران،2010؛ وودبارکالو و همکاران،2010)در نتایج آنها ناهمسوهایی به چشم می خورد. بنابراین در این پژوهش بررسی می شود که آیا بین طرح واره های ناسازگار اولیه و سبک های دلبستگی دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل با دانشجویان بهنجار تفاوتی وجود دارد یا خیر؟ پژوهش حاضر مبتنی بر روش تحقیق توصیفی است. این روش دربرگیرنده مجموعه روش هایی می باشد که هدف از آنها توصیف شرایط یا پدیده های مورد بررسی است. روش علّی ـ مقایسه ای یا روش پس رویدادی یکی از انواع روش های توصیفی است. این روش در تحقیقاتی مورد استفاده قرار می گیرد که پژوهشگر قصد دارد با توجه به متغیرهای وابسته به بررسی علل احتمالی وقوع آن بپردازد. به عبارتی هدف از این روش تحقیق یافتن علت های احتمالی یک الگوی رفتاری از طریق مقایسه رفتار مورد مطالعه آن دسته از آزمودنی هایی که واجد آن هستند با آزمودنی هایی که این رفتار در آنها مشاهده نمی شود است (دلاور، 1384؛ سرمد و دیگران، 1381). روش علّی ـ مقایسه ای از این جهت پس رویدادی نیز خوانده می شود که در آن علت و معلول پس از وقوع مورد بررسی قرار می گیرند و از این رو، این روش گذشته نگر بوده و تلاش دارد تا با توجه به معلول به علل احتمالی وقوع آن بپردازد (دلاور، 1384). مطالعه حاضر در پی تبیین شکل گیری تصویر بدنی مختل از طریق بررسی الگوهای طرح واره های ناسازگار اولیه و سبک های دلبستگی دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل و مقایسه آن با دانشجویان دارای تصویر بدنی بهنجار است. از آن جایی که رشد و شکل گیری این مولفه ها مربوط به گذشته است و در طول دوران کودکی افراد اتفاق افتاده و امکان دستکاری آنها به منظور کنترل اثرشان وجود ندارد این پژوهش از روش تحقیق علّی ـ مقایسه ای سود می برد. در این پژوهش دو گروه دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل و بهنجار با هم مقایسه می شوند. جامعه آماری پژوهش مورد نظر را کلیه 8000 دانشجوی زن دانشگاه فردوسی مشهد که در سال تحصیلی 90-1388 مشغول به تحصیل هستند، تشکیل می دهند که از این میان یک گروه 197 نفری از دانشجویان دختر به طور تصادفی انتخاب گردید،میانگین و انحراف استاندارد اولیه به ترتیب برابر با63/37 و 69/13 به دست آمد؛ سپس از این گروه 80 نفر بر اساس تعاریف عملیاتی تصویر بدنی به عنوان نمونه نهایی که 40 نفر آنها دارای تصویر بدنی مختل بودند و 40 نفر دارای تصویر بدنی بهنجار بودند، انتخاب شدند. در مجموع تعداد 80 نفر نمونه این پژوهش را تشکیل می دهند. اندازه نمونه در روش های علّی ـ مقایسه ای حداقل 15 نفر برای هر گروه توصیه شده است ولی از آنجایی که هرچه حجم نمونه بزرگتر باشد، شاخص های آماری محاسبه شده برآورد دقیق تری را از پارامترهای جامعه به دست می دهند (دلاور، 1384)، حجم نمونه مورد بررسی برای این مطالعه در هر گروه 40 نفر انتخاب شد. نمونه گیری در این پژوهش در مرحله اول با استفاده از روش نمونه گیری تصادفی ساده انجام گرفت در این روش هریک از افراد جامعه، برای انتخاب شدن در نمونه دارای شانس برابر و مستقلی هستند (دلاور، 1384). به این صورت که اگر حجم افراد جامعه را n و حجم نمونه را n فرض کنیم، احتمال انتخاب هریک از افراد جامعه در نمونه n/n است (سرمد و دیگران، 1381).سپس در مرحله دوم از روش نمونه گیری هدفمند از نوع کرانه ای برای انتخاب نمونه نهایی استفاده شد. (گال و بورگ،382 1). نمونه دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل براساس متغیرهای سن، جنس، تحصیلات و شاخص توده بدنی (bmi) با نمونه دانشجویان دارای تصویر بدنی بهنجار هم تراز شدند. هدف از هم تراز کردن یا جور کردن، کنترل اثر این متغیرها از طریق ثابت نگه داشتن آنهاست (دلاور، 1384؛ سرمد و دیگران، 1381). در روش جور کردن اگر برای هر عضو همتایی یافت نشد و یا آن عضو به هر دلیل کنار رفت، عضو دیگر آن زوج نیز کنار گذاشته می شود. در این پژوهش بر اساس میانگین و انحراف استاندارد به دست آمده از نمونه 197 نفری و تعاریف عملیاتی برای نمونه گیری نهایی در ابتدا نمونه دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل از این تعداد انتخاب گردید،سپس از تعداد باقی مانده نمونه دانشجویان بهنجار بر حسب تعاریف عملیاتی انتخاب و با نمونه دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل جور گشت.تا حد امکان تلاش گردید تا هردوگروه با همدیگر هم تراز گردند؛ در نهایت از آزمون های t مستقل، برای عدم تفاوت معنادار بین گروه ها برای شاخص های قد،وزن،سن و تحصیلات استفاده گردید که نشان داد بین دوگروه از لحاظ این متغیرها تفاوت معنادار وجود ندارد ، همچنین برای هم تراز کردن دو گروه از لحاظ شاخص bmi ، از شاخص مطلوب bmiکه بین 5/18 تا 9/25 در طبقه بندی ها ذکر شده است استفاده گردید. دراین پژوهش از سه پرسشنامه به منظور سنجش طرح واره های ناسازگار اولیه، سبک های دلبستگی و تصویر بدنی استفاده شدابتدا به توصیف شاخص های آماری داده های حاصل از اجرای پرسشنامه (میانگین، انحراف استاندارد و ...) پرداخته شده و سپس مفروضات مطرح شده مورد آزمون قرار گرفته است . در سطح استنباطی از t-test یک متغیره و چند متغیره برای مقایسه متغیرهای وابسته دو گروه بهنجار و مختل استفاده شده است. داده های حاصل از این پژوهش با استفاده از نرم افزار spss تجزیه و تحلیل شده اند همانطور که فرض شده بود، دانشجویان دارای تصویربدنی مختل در مقایسه با دانشجویان دارای تصویر بدنی بهنجار دارای میزان بیشتری از طرح واره های ناسازگار اولیه هستند. این اختلاف بیش از همه در طرح واره های ناسازگار اولیه معیارهای سرسختانه، محرومیت هیجانی، استحقاق، خود تحول نیافته/ گرفتار و بی اعتمادی به چشم می خورد. نتایج به دست آمده با نتایج پژوهش های مختلفی در زمینه تصویر بدنی مختل همسو می باشد. به طور مثال، پژوهش های والر (2000)،هیلبرت وکافیر(2004)، لئونگ (2007)،ورپلانکن و ولزویک(2008) و وودبارکالو و همکاران (2010) نشان داد زنان مبتلا به بی اشتهایی و پراشتهایی روانی در مقایسه با زنان گروه شاهد، طرح واره های ناسازگارتری درباره خود، دنیا و دیگران دارند.همچنین این مطالعات نشان می دهد تفکرات منفی و عادات فکری غلط یکی از عوامل مهم در پدید آمدن تصویر بدنی مختل و نارضایتی از تصویر بدنی است. طبق نتایج به دست آمده، دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل در مقایسه با دانشجویان بهنجار میزان کمتری از بعد دلبستگی ایمن (نزدیک بودن) را تجربه می کنند. همان طور که در بخش چهارم نیز مشاهده شد، دانشجویان دارای تصویربدنی مختل در مقایسه با دانشجویان بهنجار میانگین نمرات کمتری رادر بعد دلبستگی ایمن (نزدیک بودن) به دست آورده اند. به این ترتیب این فرضیه مورد تأیید قرار می گیرد. دراین راستا، تعداد قابل ملاحظه ای از مطالعات مربوط به نوجوانان و بزرگسالان، حاکی از رابطه بین شیوه فرزندپروری والدین و اختلالات خوردن و یا نگرانی هایی در مورد تصویر بدنی است (تاسکا و همکاران (2009).به طور خاص شواهدی وجود دارد که نشان می دهد،سبک دلبستگی ناایمن با اضطراب و اختلالات بدنی ،اعتماد به نفی پایین ، تنهایی و گوشه گیری اجتماعی همراه است (اُرزلک ( 2004)، پلتز و همکاران (2002) براون ( 2001). دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل در مقایسه با دانشجویان بهنجار میزان بیشتری از بعد دلبستگی اضطرابی (دوسوگرا) را تجربه می کنند و این اختلاف از لحاظ آماری معنادار است. این یافته ها، با یافته های پژوهش مورای و همکاران (2010) نیز همسو است. آنان نشان دادند استرس و سبک دلبستگی اضطرابی نقش عمده ای در شکل گیری تصویر بدنی مختل بازی می کند. علاوه بر این تحقیقات آنان نشان داد زنان دو برابر بیشتر نسبت به مردان از تصویر بدنی خویش ناراضی بوده اند و سطوح استرس و اضطراب بالاتری داشته اند. نتایج به دست آمده حاکی ار آن است، دانشجویان دارای تصویر بدنی مختل در مقایسه با دانشجویان بهنجار میزان کمتری از بعد دلبستگی وابستگی (عدم اجتناب) را تجربه می کنند. این نتیجه مشابه نتایج به دست آمده توسط گرین وود و پتروموناکو (2004) بود که نشان دادند، زنانی که دارای سبک دلبستگی اجتنابی و اضطرابی بوده اند تمایل بیشتری به لاغر بودن داشته اند و علاوه بر این به میزان بیشتری معیارهای جذابیت جسمانی ارائه شده توسط رسانه ها را درونی می کردند