نام پژوهشگر: محمدتقی قزلسفلی
سکینه معاش ثانی محمدتقی قزلسفلی
پژوهش حاضر تلاشی است در جهت یافتن پاسخ به چرایی بازاندیشی های یک متفکر برجسته ی ایرانی که اندیشه هایش را محصور حصاری جهانی کرده است. سخن از داریوش شایگان است. او جایگاه ویژه ای در گفتمان روشنفکری ایرانی دارد. این گفتمان اصولاً حول محوری به نام "غرب" یا رویارویی با غرب بنیاد یافت و نسبتی که شایگان با این مفهوم برقرار می کند، متمایز کننده ی او از سایر هستندگان این وادی است. اصولاً شایگان دو رویکرد در خصوص مسأله ی غرب اتخاذ کرده است. رویکرد اول غرب را موجودیتی منفور و استعمارگر معرفی می کند که ره به نیهیلیسیم می برد و با خصلت تحمیلگری که دارد، سایر ملل را نیز به دنبال خود می کشاند. شایگانِ متقدم معتقد به دوآلیسم شرق و غرب است. اما در رویکرد دوم، شایگانِ متأخر عنوان می دارد که اگر نوری باشد، جز از غرب نخواهد آمد و به عبارت دیگر، تنها سلاح زخم آفرین مرهم است بر زخم. پرسش اصلی رساله ی حاضر نیز در رابطه با این مقوله شکل می گیرد که چه عواملی بازاندیشی شایگان را در موضعش نسبت به غرب رقم زده اند؟ عامل اول به تغییر مبانی معرفت شناسی شایگان بر می گردد. او که در دوره ی نخست تحت تأثیر متفکرانی چون نیچه، هایدگر، تیلیش، گنون و یونگ بود؛ در مرحله ی دوم از متفکران پست مدرن همچون دولوز، ریکور و واتیمو بهره می جوید و این آبشخورهای معرفتی جلوه ای دیگر به اندیشه های شایگان می بخشند. همچنین عامل دومی نیز به این رویکرد یاری رسانید و آن ایده ی جهانی شدن بود. جهانی شدن، روند ایجاد هویت های چندگانه را تسریع نمود و تمام فرهنگ ها را در کنار یکدیگر قرار داد. بنابراین معادلات دو قطبی پیشین که مرزهای فرهنگی را مشخص و از هم جدا می کرد، مانند ما و دیگران، خودی و غیرخودی، شرق و غرب، و شمال و جنوب عمیقاً رنگ می بازد.
محسن کریم تبار مهدی رهبری
انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 به رهبری امام خمینی (ره) بر علیه رژیم پهلوی به پیروزی رسید. با ظهور ایدئولوژی انقلابی؛ که نتیجه طبیعی هر انقلاب است؛ ادعای بازتعریف دین صورت گرفته که نوید بخش رستگاری در آخرت و مدینه فاضله دنیوی گردید. علاوه بر آن پیوند عمیقی که میان مردم و امام خمینی(ره) ایجاد شده بود، به افزایش بار ایدئولوژیکی انقلاب کمک نمود، بطوریکه این پیوند عمیق آنها را از هراس از صرف هزینه های جانی و مالی بدور داشت. لذا به سرعت ما شاهد تغییر در نظام ارزشی موجود در جامعه میباشیم که با بروز انقلاب این ارزشها را به هنجارهایی در سطح جامعه و حتی در سطح سیاست داخلی و خارجی مبدل کرد
عمار متاجی نیمور محمدتقی قزلسفلی
موضوع بسیار مهم در تحول اولیه ی مسیحیت تاثیر میراث عقلی دوره ی کلاسیک بر آن است. از این رو رابطه ی بین برخی از عمده ترین اجزاء نظام فکری یونان با آیین های اخلاقی و رستگارجویی در مسیحیت و هم چنین رابطه ی این نظام فکری با آموزه ها و ارکان کلام مسیحی به ویژه در دوره ی میانه، دغدغه ی اصلی این پژوهش محسوب می شود. رواقیون به دنبال فروپاشی نظام دولت شهری، اندیشه ها و آموزه هایی همچون لوگوس یا قانون ازلی و ابدی حاکم بر کائنات، برابری و برادری طبیعی ابنا بشر، نظریه ی دولت جهانی، دوگانگی قلمرو آسمان و زمین وغیره را در خود پروراندند و اندیشمندان مسیحی این اندیشه ها را در قالب دینی و با تعابیری همچون نظام الهی کائنات، برابری مومنان در همه ی شئون، امت مسیحی و غیره، تفسیر، بسط و تکامل بخشیدند. این پژوهش بر اساس رویکرد مضمون گرا در صدد بررسی شباهت ها و هم سنخی های محورها و ارکان نظریه ی رواقیون با اصول و آموزه های مسیحیت است. در این راستا سوال اصلی پژوهش عبارت است از اینکه: چگونه می توان گفت که رواقیون ضمن تکامل برخی اصول و آموزه های فلسفه ی سیاسی یونان باستان، در پیدایش و تکامل فلسفه ی سیاسی مسیحیت نقش مهمی داشتند؟؛ فرضیه ی پژوهش نیز عبارت خواهد بود از اینکه فلسفه ی رواقیون به عنوان میانجی، بسیاری از آموزه های اصلی تکامل یافته در فلسفه ی سیاسی یونان را به فلسفه ی سیاسی مسیحیت منتقل کرد.
علی دنیاری محمدتقی قزلسفلی
اندیشه ی سیاسی و اجتماعی در ایران همواره در تقابل یا تعامل با غرب و مسئله تجدد معنا پیدا کرده است. به سخن بهتر، با برخورد نخستین امواج تجدد بر پیکره ی فرهنگ و جامعه ایرانی، شاهد شکل گیری گفتمان های روشنفکری در ایران بودیم. از اینرو ضرورت فهم کنشهای روشنفکری در ایران و همچنین تبیین چگونگی تعامل آنها با گفتمان تجدد، موضوعی حائض اهمیت و در خور تأمل می باشد. در این میان دو تن از چهره های شاخص نسل چهارم از گفتمان های روشنفکری در ایران، داریوش آشوری و بابک احمدی، همواره کوشیده اند تا برداشتی منطقی و غیرایدئولوژیک از غرب ارائه دهند. مفروض اصلی نگارنده در رساله حاضر آن است که این دو روشنفکر علی رغم اشتراک در مبانی نظری شان به دو تصویر متفاوت از مقوله غرب و تجدد دست یافته اند. بنابراین نگارنده می کوشد تا این وجوه اختلاف و اشتراک را تشریح و تبیین نماید. کلید واژه ها: فلسفه قاره ای، تجدد، روشنفکری، داریوش آشوری، بابک احمدی
عبدالله بابلی نیا محمدتقی قزلسفلی
ادبیات هر جامعه، بیانگر آرزو ها و آمال و نمایان گر ویژگی های سیاسی اجتماعی و فضای حاکم بر آن جامعه است. دنیای ادبیات، دنیایی است که ادیب در آن با پروراندن شخصیت های نمونه وار موجود در جامعه به زبانی ادبی فضای حاکم را در قالب یک اثر بازنمایی کرده و خواسته ها و داشته ها و نداشته های مردم را معرفی می کند. به این ترتیب است که با خوانش آثار ادبی یک ملت می توان به عمق درد ها و رنج ها، شادی ها و خوشی ها، زیبایی ها و زشتی های جامعه مادر اثر پی برد و زندگی آنان را در یک دوره زمانی مشخص بازشناخت، چرا که آثار ادبی، و مخصوصا ادبیات واقع گرا رابطه تنگاتنگی با سیاست داشته و هر اثر ادبی به گونه ای تحت تاثیر فضای سیاسی جاکم بر جامعه می باشد.
امینه نجفی محمدتقی قزلسفلی
اگرچه، «ازخودبیگانگی»، مقوله ای متقدم بر دوران مدرن است؛ اما با آغاز این دوران و برتری اندیشه ی انسان بر فاعلانِ فرامادی و زمینیِ پیشامدرن، تاریخِ فرایند توأمان بیگانگی و بیگانگی زدایی نیز آغاز گشت. به عبارتی، علی رغم سوژگی و تسلط انسان بر سرنوشت خود و جهان پیرامونش؛ تنهایی و گسست از انسجام پیشامدرن را نیز تجربه کرد؛ آنچه که در قالب «ازخودبیگانگی» ، محوریت دستگاه فلسفی کانت و هگل (ایده آلیسم آلمانی) را از آنِ خود کرد و جریان عظیم فکری- فلسفی اندیشمندان فلسفه ی قاره ای را به خود مشغول ساخت. پس از آن ها نیز، این مفهوم توسط اندیشمندان متعددی مورد بررسی قرار گرفت. از جمله، برجسته ترین آن ها کارل مارکس می باشد که با ابداع اصطلاح «بت وارگی کالایی» به بیان نظریاتش درباب ازخودبیگانگی انسان مدرن پرداخت. وسعت نظری مباحث مارکس به اندازه ای بود که پس از او، برداشت های متعددی از مارکسیسم، در قالب مارکسیسمِ ارتدکس، انقلابی، فلسفی، انتقادی، اگزیستانسیل و ساختارگرا بوجود آمد، که مهم ترین آن ها، بازخوانی فلسفی و هگل گرای مارکسیسم بود. برداشتی که گئورگ لوکاچِ مجار، یکی از نظریه پردازان اصلی اش بوده و با ارائه ی مفهوم «شی شدگی» مفصلاً به طرح مباحثی درباب ازخودبیگانگی و بیگانگی زدایی پرداخته است. اما پس از او، با آغاز دوران پسامدرن، برخلافِ باور بسیاری، اندیشمندان جدیدی از منظری متفاوت، به تحلیل وضعیت انسان پرداختند. ژان بودریارِ فرانسوی، از جامعه شناسان پسامدرنی است که متأثر از شکست ایدئولوژی های قرن 19، از درجه ی صفر سیاست سخن گفته و با رویکردی ساختارگرا/پساساختارگرا و نهیلیستی، به ارائه ی تحلیل هایی درباب نقد فرهنگ توده ای، مصرف، شبیه سازی و قدرت رسانه پرداخته است. او با بیان ازهم پاشیدگی سوژه، تفسیر جدیدی از مفهوم ازخودبیگانگی را ارائه داده و تمرکزش بر این مقوله، حاکی از وجود دغدغه ی ازخودبیگانگی و سایه گستری اش بر تفکر و زندگی انسان پسامدرن می باشد. آنچه در قالب این پژوهش، از چشمان اندیشه ی مخاطبان خواهد گذشت، مقایسه و بیان وجوه اشتراک و افتراق در آراء لوکاچ و بودریار - به منزله ی نمایندگان تفکر مدرن و پسامدرن- درباب ازخودبیگانگی انسان می باشد، که هر یک بر مبنای معرفتی جداگانه ای به این مقوله نگریسته اند.
عاطفه صفری محمدتقی قزلسفلی
این پژوهش به دنبال بررسی نقشی بود که ادبیات در وقوع انقلاب اسلامی ایران ایفا کرده است. در این رساله ما بر آن بودیم که ادبیات نیز به همراه دیگر نیروهای اجتماعی توانست در ایجاد موج انقلابی تعیین کننده باشد، که این مهم به وسیله ی ایجاد آمادگی روانی برای تغییر از طریق آگاهی ساختن مردم از مشکلات و نشان دادن مسیر و شیوه ی مبارزه و تحریک مردم به تغییر وضع موجود انجام شد. در این پژوهش تحلیل چهار رمان فارسی به عنوان سرآمدترین این نوع ادبیات و همچنین اشعار انقلابی شاعران در مراسم «ده شب گوته» و دیگر آثارشان با استفاده از روش جمع آوری اطلاعات از کتاب ها و مجلات و تحلیل آثار، صورت گرفت. این تحلیل و بررسی در چارچوب نظریه «ادبیات متعهد» از ژان پل سارتر و همچنین «رئالیسم» از گئورگ لوکاچ و در راستای فرض اصلی این پژوهش که ادبیات و نویسندگان و شاعران نیز علاوه بر روحانیون و احزاب، دانشجویان و دیگر گروههای فعال در بروز انقلاب 1357 ایران،در تلاش برای دگرگونی و ضرورت انقلاب در ایران نقش داشته اند انجام شده است. یافته ها نشان داد که ادبیات به عنوان پیش زمینه و فراهم آورنده ی آمادگی ذهنی مردم برای ایجاد تغییر اساسی در کشور در وقوع یکی از مهم ترین انقلابهای جهان نقشی اساسی ایفا کرده است.
سعید فرودی احمد رشیدی
طبقه ی متوسط جدید در ایران، پس از انقلاب اسلامی به طور روز افزونی گسترش یافته، تا جایی که امروز می توان گفت این طبقه ی اجتماعی به عنوان طبقه ای مهم در عرصه ی سیاسی و اجتماعی ایران شناخته می شود. از این رو شناخت رفتار و خواسته های این طبقه ی اجتماعی از اهمیت خاصی برای درک تحولات سیاسی ایران معاصر محسوب می شود. نظریه های سیاسی بسیاری بر اهمیت طبقه ی متوسط جدید و نقش آن در توسعه ی سیاسی کشورها تأکید داشته و افزایش طبقه ی متوسط جدید را از اجزای مهم رشد و توسعه ی سیاسی در یک کشور می دانند. طبقه ی متوسط جدید به دلیل برخورداری بیشتر از امکانات مادی و فراغت نسبی از محدودیت های اقتصادی، خواستار آزادی بیشتر و پذیرش مسئولیت های جدید در جامعه است. این طبقه بیشتر از سایر طبقات به تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه توجه نشان داده و با ارزش های مدرن مانند دموکراسی سازگاری بیشتری دارد. با توجه به این موضوع در این رساله به درک و توضیح چگونگی رشد طبقه ی متوسط جدید در ایران پرداخته و رابطه همبستگی میان رشد این طبقه و توسعه ی سیاسی در ایران را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است.
مهرداد نصیری مبارکه محمدتقی قزلسفلی
این پژوهش به مقایسهی گفتمان روشنفکری دینی مهدی بازرگان و علی شریعتی می پردازد. پرسش بنیادین این جستار، عبارت است از اینکه دال مرکزی درخرده گفتمان روشنفکری دینی بازرگان و خرده گفتمان روشنفکری دینی شریعتی چیست و چگونه دال های شناور، حول دال مرکزی مفصل بندی شدهاند؟ نگارنده در پاسخ به این پرسش تلاش نموده است تا با پایبندی به روش تحلیلی _ توصیفی وگفتمانی و پس از بحث از نظریه گفتمان لاکلائو وموفه، فرضیه مورد نظرخود مبنی براینکه «دال مرکزی درخرده گفتمان بازرگان، اسلام علمی- تجربی و درخرده گفتمان شریعتی، اسلام اجتماعی-انقلابی است و این موضوع برابعاد مختلف اندیشه ی آنها درباب روش حکومتداری مطلوب، حاکمیت، رهبری جامعه و شیوه تعیین آن، کارویژه دولت و نوع نگاه آن ها به غرب و.... تاثیرمی گذارد» را به آزمون گذارد؛ تفسیر علمی بازرگان از اسلام و زمینه و زمانه وی، سبب برتری دال مرکزی، اسلام علمی- تجربی در اندیشه های او و تفسیر جامعهگرایانه شریعتی از اسلام و زمینه و زمانه وی، سبب برتری دال مرکزی اسلام اجتماعی- انقلابی در اندیشه وی شده است. روش حکومت داری مطلوب بازرگان، لیبرال دموکراسی و روش حکومت داری مطلوب شریعتی، دموکراسی متعهد یا هدایت شده است. در خرده گفتمان تجربه محور بازرگان، حاکمیت از آن مردم و حق رهبری با فرد منتخب مردم است و شیوه تعیین آن نیز انتخاب از جانب مردم است؛ که کارویژه آن فضاسازی برای هدایت افراد انسانی است؛ درحالی که درخردهگفتمان اسلام اجتماعی- انقلابی شریعتی، حاکمیت و حق رهبری به رهبر ایدئولوگ متعهد واگذار شده است که تعیین آن نه از راه انتخاب و نه از راه انتصاب است. اوامامت را یک حق ذاتی ناشی از ماهیت شخصی، که منشا آن خود امام است، می داند و در همین راستا معتقد است که دولت، رهبری و تربیت مردم را به بهترین شکل و بر اساس مکتب تعهد میکند. در غرباندیشی نیز، از دو بعد غرب (علم و تمدن و استعمارغرب)، بازرگان در رویکرد ایجابی به علم و تمدن غرب، روش علمی حاکم بر غرب را می پذیرد و در رویکرد سلبی، انتقاداتی از برای خلا معنویت، به رویهی علمی و تمدنی غرب وارد میکند و در بررسی عوامل عقب ماندگی کشورها اصولا استعمار برای او کمتر مطرح است. درحالی که شریعتی در رویکرد ایجابی نسبت به غرب، مواجهه ای همدلانه با روش علمی غرب دارد، با این حال تبعات منفی علم و تمدن غرب را، از موضع یک جهان سومی انقلابی دوراز نظر نمیدارد؛ در رابطه با استعمار نیز، نسبت به غرب بدبین و معتقعد به الیناسیون فرهنگی و استعمارکشورهای جهان سوم از جانب غرب است.
طیبه حبیبی مهدی رهبری
پرسش از ریشه های عقب ماندگی ایران، موضوعی است که از دیرباز ذهن اغلب روشنفکران را به خود مشغول داشته است. در این راستا هدف اصلی پژوهش حاضر، مطالعه و بررسی علل عقب ماندگی ایران از دیدگاه جلال آل احمد، نویسنده و روشنفکر برجسته کشورمان در دهه های 40-1330 بوده است. روش تحقیق از نوع توصیفی- تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای می باشد. الگوی تحلیلی پژوهش استفاده از نظریات ادوارد سعید، بهابها و اسپیواک و در چارچوب گفتمان پسااستعمارگرایی می باشد.نتایج حاصل از یافته ها نشان می دهد، فرضیه اصلی پژوهش حاضر که از دید آل احمد عوامل مختلف داخلی و خارجی باعث عقب ماندگی ما شده اند را تأیید کرده است، که البته این نتیجه با توجه به نتایج حاصل از فرضیات فرعی دریافت شد. بررسی یافته ها حاکی از آنست که هر چند از دیدگاه آل احمد عوامل مختلف داخلی و خارجی باعث عقب ماندگی ما شده اند، اما اصلی ترین عامل داخلی غربزدگی و روشنفکران ناکارآمد و همچنین اصلی ترین عامل خارجی، عامل استعمار بوده است. نیز راه حل ارائه شده توسط آل احمد نیز اندیشه بازگشت به خویشتن بوده، که در این راستا فرضیات مزبور تأیید گردیده اند و آنچه از نتایج فرضیات فرعی حاصل شد، فرضیه اصلی پژوهش را تأیید می کند.
حامد خاندوزی محمدتقی قزلسفلی
چکیده ندارد.
رحیم حسینی حسین رفیع
چکیده ندارد.
محمدتقی قزلسفلی عبدالرحمن عالم
در رساله حاضر این پرسش مطرح شده است که آیا دخالت سیاست در حوزه فرهنگ و هنر می تواند سبب انحراف هنر گردد. نگارنده در پاسخ به این پرسش پس از بحث نظری در زمینه روابط تعاملی و تقابلی سیاست و هنر ، رئالیسم سوسیالیستی را به مثابه روشی که با غرض ایدئولوژیک تمهید شده به آزمون می گذارد . در پی این بررسی استدلال می کند از آنجا که در رئالیسم سوسیالیستی سه اصل زیربنایی - تعهدحزبی ، تعهد مردمی و تعهد ایدئولوژیک - از سوی دولت ( سیاست) برای تولید اثر هنری اجتناب ناپذیر است و این شرایط نیز از سوی حاکمیت سیاسی تحمیل شده است ، می توان شاهد از بین رفتن جوهره واقعی هنر بود. نتایج این دخالت به شکل محکوم کردن سایر اشکال هنری چون فورمالیسم و مدرنیسم ، نفی استقلال فکری و سرکوب هنرمندان در جامعه پدیدار می گردد.