نام پژوهشگر: فاطمه بزرگی
فاطمه بزرگی محمدکاظم حسنوند
از ابتدای حیات هنری انسان، همواره شاهد بازنمایی دغدغه های او بوده ایم، این دغدغه ها در طول زندگی بشر فراز و نشیب های خود را داشته است. گاه به شکل شکار، گاه به شکل خدایان، گاهی فرا واقعیت و گاه بازنمایی واقعیت. اما آنچه از اهمیت بیشتری برخوردار است، انسان و روند فکری او است. پنجاه هزار سال پیش انسان به خود و فردیت خویش آگاه شد و آموخت که چگونه زندگی کند و شیوه- هایش را برای فهمیدن عالم هستی به کار گیرد. آموخت که هنر بیافریند تا گوهر بی همتای انسانیت را به واسطه هنر خویش بیان کند. ما اندیشیدیم، از مرگ آگاه شدیم و مردگانمان را با پروا و آزرم به خاک سپردیم. پی بردیم که رابطه ای پیچیده داریم با جهانی که رازآمیز در آن زاده شدیم، رمزآمیز در آن زیستیم و رمزآلود از آن می رویم. برای هنرمندان ( نقاش ) در میان پدیده های عالم، انسان و پیکره ( فیگور ) انسان از همه بیشتر حائز اهمیت بوده و هست، چرا که بیشترین بیان روحی و روانی و نهایتاٌ شخصیتی وی را ابلاغ می نماید. این بیان روحی و شخصیتی در فیگور، در هر دوره خود را به گونه ای جلوه می دهد و هنرمند سعی در ارائه انسان معاصرخودش را دارد. گاه بسیار رمانتیک است و گاهی خشن، گاهی در لباس یک روستایی یا کارگر است، گاه در مقام و منصبی خاص و اشرافی، گاهی با کسوتی قهرمانانه جلوه گر میشود و گاه پر از زرق و برق است. چیزی که در این میان اهمیت دارد بیان شخصیتی هر فیگور و هر شخص در هر حالتی است. در هیچ دوره ای هنرمندان از قالب شخصیتی و روحی فیگورها دور نشده اند و نفس انسان را در هر حالتی به خوبی به نمایش گذاشته اند. حتی زمانیکه دوربین عکاسی به عنوان ماشینی برای ثبت رویدادها و... به وجود آمد باز هم هنرمند نقاش از پای ننشست و به گونه ای دیگر با فیگور و انسان مواجه شد و آن را به تصویر درآورد. در این پایان نامه رویکردهای نقاشی فیگوراتیو در طول تاریخ هنر وخصوصا از رنسانس تا پیش از مدرنیسم را مورد بررسی قرار خواهیم داد، چرا که اهمیت نقاشی فیگوراتیو در تاریخ هنر و همچنین تفاوت آن با نقاشی فیگوراتیو دوران پس 1960 یکی از موضوعات اصلی این پایان نامه می باشد. در دوران موسوم به مدرنیسم و در جریان تحولات ناشی از آن رویکردهای نقاشی تغییر کرد و فیگور در دوران کوتاهی از مدرنیسم بویژه از نقاشی حذف شد. طرح مسئله« هنر برای هنر»و «هنر ناب » که از سوی متفکران و نقاشان ارائه شده بود، باعث شد انتزاع جای فیگور راگرفته و این عنصر بصری را از نقاشی حذف کند. جهان هنر در قرن بیستم بیش از همه قرون پیشین مشحون از نو اندیشی ونوآوری بود. در این قرن پرتلاطم، اشتیاق به خلاقیت و التزام به ابداع، به حدی بود که بیش از همه تاریخ هنر در آن دگردیسی های شکلی هنر و تحولات سبک شناختی به حقیقت پیوست. این شور واشتیاق آنقدر بالا گرفت که برای نخستین بار، نفس خلاقیت ونوآوری موضوع هنر شد و جمع کثیری از هنرمندان به جای هر تعهد دیگر صرفا به پدیده های نو، بدیع و حتی غریب رویکرد نشان دادند. در این قرن همچنین هنر به طور وسیعی از کارکرد زینتی و اشرافی فاصله گرفته وپیوسته تلاش داشت تا نقشی متعهدانه را در پیش گیرد. هنر سده بیسستم، که البته ریشه در تحولات چشمگیر نیمه دوم سده نوزدهم داشت، در این راه گاه به مسائل اجتماعی و انسانی و گاه به خود هنر متعهد شد. اما در مجموع هنر قرن بیستم و به ویژه نیمه دوم آن، بیش از همیشه در صدد تاثیر گذاشتن بر مخاطب خود بود. لیکن پیشترفتهای اغواگر مدرنیستی تجارب تلخی را برای بشریت رقم زد و در کنار دستاوردهای حیرت انگیز تکنولوژیک، بیشترین میزان جنگ و خونریزی، آلودگی های زیست محیطی، بحران های فرهنگی، اجتماعی و هویتی، تضادهای طبقاتی، امپریالیسم، استثمار و درنهایت ترس و بی ثباتی را برای او به ارمغان آورد. به همین دلیل بعد از گذشت مدتی از عمر مدرنیسم انسان معاصر در حوزه تئوری و عمل به نقد خود ودستاورد پیچیده اش یعنی مدرنیسم روی آورد. اینکه چه عوامل، جنبشها و چه هنرمندانی نقاشی را به سمت هنر ناب سوق دادند و شاید بتوان گفت عواملی برای حذف فیگور به حساب آمدند نیز در پایان نامه حاضر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. نیمه دوم سده بیستم (بویژه ازدهه 1960) همچنین شاهد نوعی دیالوگ هنری بین دو سوی اقیانوس آتلانتیک یعنی آمریکا و اروپا بود. بزرگترین عامل این دیالوگ شرایط اجتماعی و اقتصادی بعد از جنگ در اروپا بود که بسیاری از هنرمندان را به آن سوی اقیانوس، که اتفاقا دوره شکوفایی خود را آغاز میکرد، متوجه ساخت. تحولات هنری و ظهور جنبش های جدید در دو سوی اقیانوس اطلس، تا حد زیادی تابع شرایط اجتماعی بعد از جنگ دوم جهانی بود. در یک سو اروپای خسته، سرخورده و ورشکسته از جنگ قرار داشت ودر طرف دیگر آمریکای پیروز از جنگ پاسیفیک که سودای تاریخی تصاحب دنیا را در سر میپروراند. بی تردید شرایط خاص روحی و روانی، مهمترین عامل در شکل گیری جریان های هنری در کشورهای این دو حوزه جغرافیایی بود. در حالی که آمریکاییان جنبش پرهیجان پاپ را به دنیا معرفی می کردند، اروپاییان در سورئالیسم مایوسانه و حرمان اکسپرسیونیستی خود سیر میکردند. در نتیجه در آمریکا چهره هایی چون جکسن پولاک( (jackson pollockو بعدها اندی وارهول( (andy varholبا همه فرافکنی های پرشور خود ظهور یافتند و در اروپا افرادی چون فرانسیس بیکن fransis bacon، بالتوس( baltus)و ژان دو بوفه( jean dubuffet ) با درونگرایی های نفسانی خود گرایشات اروپایی را رقم زدند. کلمنت گرین برگ(clement greenburg)، تاثیر گذار ترین منتقد هنری، در نوشته هایش از پیش از جنگ دوم جهانی، نافذ ترین و مهم ترین روایت از تاریخ هنر مدرن را مطرح کرده بود. بنا بر این روایت، تمام گام های طی شده از زمان امپرسیونیسم، کوبیسم، ماتیس((matissو موندریان ((monderianتا اکسپرسیونیسم انتزاعی، همه را میتوان تحولات پی در پی شیوه ها و امکانات درونی خود نقاشی محسوب کرد، اما به عقیده او نوعی درک عمیق و انتقادی از کیفیات ضروری نقاشی در مدرنیسم در حال وقوع بود. اما تمام رویدادهای دهه 60، روایت مدرنیستی تاریخ هنر، که بیشتر حاصل نوشته های این منتقد آمریکایی بود را به چالش گرفتند. یکی از پیامدهای این چالش، تشخیص این نکته بود که معنای یک اثر هنری لزوما در خود آن اثر نیست، بلکه اغلب از زمینه ای که در آن حضور دارد برمی خیزد و این زمینه به همان اندازه که فرمال است، اجتماعی و سیاسی نیز می باشد. به این ترتیب پرسش درباره سیاست و هویت فرهنگی (یا فردی)، در هنر بعد از دهه 70 مرکزیت یافت. این تئوری ها برای تفسیر آثاری به کار رفتند که همچنان از دهه 60 به بعد، چیستی هنر را مورد سوال قرار داده بودند. موازی با این جریان، گونهای احیای نقاشی سنتی هم شکل گرفته بود، که در زمان خود واکنشی شدیدا محافظه کارانه نسبت به تجارب دهه 60 و70 محسوب شده و در تکان اقتصادی دهه 80، توسط رشد ناگهانی بازار هنر حمایت می شد. در این پایان نامه رویکردهای منتقدین مدرنیسم مورد بررسی قرار می گیرد و نظرات آنها را به اجمال توضیح می دهد. اما مسئله حائز اهمیت در این پایان نامه اینست که چرا فیگور که در دوران مدرن از نقاشی حذف شد دوباره به صحنه هنر بازگشت و رویکردهای آن نسبت به دوران پیش از مدرنیسم چه بود؟و چه تفکرات، رویکردها و جنبشهایی به نقاشی فیگوراتیو پس از دهه 60 جهت دادند؟ بنابر آنچه گفته شد رشد افکار مترقی و همچنین پیدایش انواع نقد و کارکردهای آن از دهه 60باعث شد تا هنرمندان به دلائل مختلف که در این پایان نامه مورد بررسی قرار خواهد گرفت انتزاع را برای بیان مفاهیمشان کافی ندانند و دوباره به نقاشی فیگوراتیو مراجعه کنند. وجود این تفکرات انقلابی جدید رویکرد تازه ای را در نقاشی فیگوراتیو به وجود می آورد و در واقع به جای بیان مضامین مذهبی یا تاریخی و همچنین سفارشی، افکار و اندیشه های انسان مدرن را به نمایش می گذارد.