نام پژوهشگر: رضا باقریان سرارودی
الهه شیروانیان ایران داودی
چکیده پژوهش حاضر به منظور بررسی ادراک از بیماری، افسردگی، شیوه های مقابله با استرس و حمایت اجتماعی ادراک شده به عنوان متغیرهای پیش بین پیروی از درمان و کیفیت زندگی بیماران همودیالیز شهر اصفهان اجرا گردید. نمونه شامل 200 بیمار کلیوی مرحله انتهایی تحت درمان همودیالیز شهر اصفهان بود، که به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. ابزار مورد استفاده در این پژوهش شامل فرم مختصر شده پرسشنامه ادراک از بیماری (brief-ipq)، مقیاس اضطراب و افسردگی بیمارستانی (hads)، پرسشنامه شیوه های مقابله با استرس (ciss)، پرسشنامه رفتار پیروی در بیماران کلیوی (rabq) و پرسشنامه کیفیت زندگی بیماران کلیوی (kdqol) بود. در این پژوهش به منظور تحلیل داده ها از همبستگی متعارف استفاده شد. یافته ها نشان داد که نه تنها ترکیب خطی پیروی از درمان و کیفیت زندگی بیماران کلیوی (شاخص بقا) به وسیله ترکیب خطی عوامل روان شناختی قابل پیش بینی است، بلکه شاخص ذهنی پیروی از درمان به وسیله شیوه مقابله اجتناب مدار، حمایت اجتماعی ادراک شده، شیوه مقابله مسأله مدار، اضطراب و طول مدت ادراک شده، شاخص عینی پیروی به وسیله طول مدت ادراک شده، افسردگی، مقابله اجتناب مدار و کنترل شخصی و کیفیت زندگی بیماران کلیوی به وسیله پیامدهای ناشی از بیماری، ماهیت، بازنمایی عاطفی، افسردگی، اضطراب و مقابله هیجان مدار قابل پیش بینی هستند. نتایج حاصل از این پژوهش نشان داد که عوامل روان شناختی در پیش بینی پیروی از درمان و به ویژه کیفیت زندگی به عنوان شاخص های بقا واریانس قابل توجهی را تبیین می کند.
لادن فتوت وحید ابوطالبی
بیماری دوقطبی از جمله بیماری هایی است که به دلیل داشتن شباهت های زیاد با دیگر بیماری های رفتاری، اغلب روانپزشکان در تشخیص صحیح و به موقع آن با مشکل مواجه اند. با توجه به اینکه تشخیص صحیح بیماری اولین و مهمترین قدم در مسیر درمان است، استفاده از روش های تشخیصی معتبر با درصد خطای کم که وابستگی ناچیزی به شرایط محیطی، فیزیکی و بیان علائم توسط بیمار داشته باشد، قابل اهمیت است. از روش های موثر و قابل اعتماد در زمینه تشخیص بیماری های اعصاب و روان، استفاده از سیگنال های مغزی است که تا کنون بسیار دیده شده است که در اختلالات متفاوت، تغییرات منحصر به فردی در این سیگنال ها ظاهر می شود که با استخراج و طبقه بندی این تغییرات می توان به تشخیص صحیح بیماری دست یافت. در این پروژه سعی شده است که با استخراج ویژگی های مناسب در حوزه زمان و فرکانس و مقایسه طبقه بندی کننده های خطی،svm و شبکه های عصبی، بهترین ویژگی ها و مناسب ترین طبقه بندی کننده ها را جهت تشخیص این اختلال و جدا کردن افراد سالم از بیمار، تعیین شود. ویژگی های، توان باند theta، معیار تحرک و فرکانس ماکزیمم بیشترین تاثیر را در طبقه بندی این سیگنال ها داشته اند. همچنین طبقه بندی کننده خطی ، با دقت تفکیک بالای 95% دارای بهترین درصد تفکیک و کمترین زمان لازم، در بین طبقه بندی کننده ها است.
ایلناز سجادیان حمید طاهر نشاط دوست
هدف از پژوهش حاضر در بخش نخست، مقایسه میانگین نمرات درد و متغیرهای روانشناختی مرتبط با آن، در دو گروه افراد مبتلا به کمردرد مزمن و افراد سالم بود. همچنین تعیین توان پیش بینی درد توسط متغیرهای جمعیت شناختی و روانشناختی مرتبط با آن، بررسی نقش تعدیلی ذهن آگاهی در رابطه بین درد و فاجعه آفرینی درد و تعیین نقش واسطه ای اضطراب در رابطه بین هشیاری توجه ذهن آگاهانه با کیفیت زندگی مرتبط با سلامت جسمانی و روانی از دیگر اهداف این پژوهش بود. سپس به منظور استخراج عوامل درمان روانشناختی بومی اثرگذار بر کمردرد مزمن مصاحبه با بیماران(30 نفر) انجام گرفت و در نهایت اثربخشی دو درمان روانشناختی بومی و شناختی- رفتاری بر درد، فاجعه آفرینی درد و خودکارآمدی درد بیماران مورد مقایسه واقع شد. نتایج تحلیل کواریانس نشان داد که زنان مبتلا به کمردرد مزمن(144 نفر)، درمتغیرهای درد، فاجعه آفرینی درد، باورهای ترس- اجتناب نمرات بالاتری داشتد، اما ذهن آگاهی وکیفیت زندگی آنها در دو بعد جسمانی و روانی، نسبت به گروه سالم(51 نفر) پایین تر بود(05/0>p). نتایج رگرسیون حاکی از آن بود که از بین متغیرهای مورد مطالعه در رگرسیون، بهترین پیش بینی کننده برای درد به ترتیب کیفیت زندگی مرتبط با سلامت جسمانی، باورهای ترس- اجتناب، فاجعه آفرینی و کیفیت زندگی مرتبط با سلامت روانی بودند. همچنین یافته ها نشان داد که رابطه بین درد و فاجعه آفرینی درد توسط هشیاری توجه ذهن آگاهانه تعدیل می شود و اضطراب در رابطه بین هشیاری توجه ذهن آگاهانه با کیفیت زندگی مرتبط با سلامت جسمانی و روانی نقش واسطه ای دارد. در بخش آخر پژوهش، 41 بیمار به طور تصادفی در سه گروه گمارده شدند. گروه درمان روانشناختی بومی(15 نفر)، گروه درمان شناختی- رفتاری(13 نفر) و گروه کنترل(13 نفر). همه بیماران قبل و بعد از انجام مداخله، پس ازآن و 2 ماه بعد از اتمام آن، مقیاس چندبعدی درد، فاجعه آفرینی و خودکارآمدی درد را تکمیل کردند. یافته ها، حاکی از آن بود که دو گروه مداخله دارای نمرات پایین تری در متغیرهای درد و فاجعه آفرینی درد و نمرات بالاتری در خودکارآمدی درد نسبت به گروه کنترل در هر دو مرحله پس آزمون و پیگیری داشتند(05/0>p). اما نمرات خودکارآمدی دو گروه درمان روانشناختی بومی و درمان شناختی- رفتاری در مقایسه با هم معنادار نبود. نمرات درد در گروه درمان روانشناختی بومی، در مرحله پیگیری و نمرات فاجعه آفرینی درد در مرحله پس آزمون پایین تر از گروه درمان شناختی-رفتاری به دست آمد(05/0>p).