نام پژوهشگر: حسین اطهری
رحیمه بابل زهی اصغر کیوان حسینی
چکیده پژوهش حاضر بر آن است تا به بررسی نقش سیاست های لیبرالی آمریکا در افغانستان در شرایط پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 و تأثیر آن بر ثبات آفرینی در این کشور بپردازد. بر این اساس، آنچه شالوده ی خطوط کلان رفتار خارجی دولت آمریکا را در قبال افغانستان شکل داده است، اصول بنیادین نظریه ی صلح دموکراتیک است که تأکید دارد: نظام های برخوردار از دموکراسی هرگز (عملاً) با یکدیگر وارد جنگ نشده اند، امّا دموکراسی ها با غیر دموکراسی ها وارد جنگ می شوند. بر همین مبنا، الگوی نقش آفرینی سیاست خارجی آمریکا در سال های پس از جنگ سرد با تأکید بر خطوط اصلی نظریه ی مزبور ترتیب یافته که بر مبنای کوشش در مسیر گسترش و ترویج مضامین اخلاقی چون گسترش دموکراسی، حقوق بشر،...، همراه بوده است و ملاحظات کلان تمامیِ رهبران ایالات متّحده را تا پیش از آغاز هزاره جدید در الگوی سیاست خارجی این دولت شکل داده است. حوادث سپتامبر2001، افغانستان را به مرز منازعه ی آمریکا در "مبارزه با تروریسم" و "گسترش دموکراسی و حقوق بشر" تبدیل ساخت و بر این مبنا تصمیم سازان سیاست خارجی آمریکا به اعمال سیاست های لیبرالی در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با تأکید بر ملاحظه های ارزشی ـ اخلاق گرا پرداخته تا معماری یک جامعه ی دموکراتیک را با معیارهای آمریکایی در سرزمین مزبور پی ریزی نمایند. در واقع، سیاست مداران دستگاه دیپلماسی آمریکا بدون توجّه به ویژگی های درونی افغانستان به پیاده سازی سیاست های لیبرالی در بخش های گوناگون اهتمام ورزیده که پیامد چنین سیاست هایی تداوم بخشی به بحران هایی چون ناأمنی و بی ثباتی، افزایش کشت خشخاش و فساد اداری،...، در این کشور بوده است؛ به گونه ای که چالش های مطروحه رهبران کاخ سفید را به تغییر استراتژی در قبال این کشور مجبور ساخته و دولت افغانستان را در مسیر دستیابی به صلح، دموکراسی، امنیّت و قانون گرایی با مشکل روبرو کرده است. کلید واژه ها: سیاست های لیبرالی، نظریه ی صلح دموکراتیک، دموکراسی، حقوق بشر، تروریسم، بحران.
سعید رضا حسینی محراب حسین اطهری
این رساله با هدف جستجوی ویژگی های نظام سیاسی مطلوب در اندیشه های سید حسین نصر شکل گرفته است. از آنجایی که در نزد سنت گرایان و از جمله دکتر نصر، تصریحات آشکار در مورد مباحث سیاسی و به بیان بهتر مباحث مشخصا مرتبط با فلسفه سیاسی کمتر یافت می شود، این جستجو مستلزم تبیین دقیق آرای ایشان بود تا از این طریق امکان دستیابی به دلالت ها و قابلیت های اندیشه ای، پیرامون ویژگیهای نظام سیاسی مطلوب وی فراهم گردد. از این رو در این رساله جهت بررسی مولفه ها، عناصر و اجزاء گفتمان سنت گرایی سید حسین نصر و استخراج ویژگی های نظام سیاسی مطلوب او، از مدل جستاری توماس اسپریگنز بهره برده شد. این مدل به ما کمک کرد که علاوه بر بازسازی منطق درونی اندیشه دکتر نصر، آرای او را در پرتو اوضاع زمانه تحلیل کرده و به این ترتیب نه تنها زمینه های شکل گیری و تکوین این گفتمان را دریابیم، بلکه در پروژه فکری وی ویژگی های نظام سیاسی مطلوب را استخراج نماییم. بررسی اندیشه سید حسین نصر بر مبنای چارچوب تئوریک اتخاذ شده،به نتایج ذیل منجر شد:به نظر می رسد گفتمان سنت گرایانه سید حسین نصر در پاسخ به بحران قداست زدایی از جهان(از میان رفتن پیوند میان معرفت و امر قدسی) قوام یافته است. از منظر او، دلیل بروز این بحران، گسست از سنت(قداست زدایی از معرفت و اصالت فرد) است. آرمان نصر به مثابه راه حل یا تصویرسازی برای نظام سیاسی مطلوب، عبارت از بکارگیری فلسفه جاودان و ایجاد الگویی برآمده از جاودان خرد است که از طریق احیای سنت در دوران متجدد و تلاش برای قداست بخشی دگرباره به معرفت به دست خواهد آمد.
میمنت عطاریانی مهدی نجف زاده
هدف این پژوهش واکاوی امر کارناوالی در فرهنگ عامیانه وبررسی امکان مقاومت در برابر قدرت سیاسی مسلط و تک صدا و نقد آن در زندگی روزمره و در فرهنگِ مردمیِ خنده است. پارادایم غالب در ساحت اندیشه ورزی دوران جدید، زبان را ابزار جدید فهم جهان معرفی می کند و آن را موقعیت مند و برآیند بافتار اجتماعی اش می داند. واژه ها و به تبعِِ آن، متون چندصدا هستند، زیرا بافت گفتمانی جامعه چندصداست. صداها بیانگر منافع، علائق، و ایدئولوژی های متفاوت اند و در نتیجه، زبان حوزه ی منازعات سیاسی-اجتماعی تلقی می شود. بنا به رأی باختین، دو گفتمان عمده در جامعه وجود دارد، گفتمان جدی و رسمی و گفتمان غیررسمی و خنده. اولی غالباً دلالت بر دستگاه حکومت و نهادهای قدرت دارد که عبوس و صامت تلقی می شوند. گفتمان دوم نیز بر زندگی روزمره، زبان و ادبیات عامیانه، و جشن های مردمی دلالت دارد. باختین کارناوال یا جشن های مردمیِ خنده را بهترین محل نمود و شکل گیری مقاومت و تحقق چندصدایی، و در نتیجه دموکراسی می داند. محقق در این پژوهش کوشیده است با بازخوانی و بررسی مقالات چرند و پرند دهخدا به منزله ی نمونه ای شاخص از طنز معاصر ایران، نشان دهد این متن، گونه ای از ادبیات کارناوالی و نیز محل تلاقی و تنازع گفتمان جدی و گفتمان خنده است. اگرچه مولفه های ادبیات کارناوالی مانند گفت وگومندی (دیالوژی)، دگرمفهومی، خنده، و تنِ گروتسک در چرند و پرند حضور دارند، اما به علت تفاوت در قلمرو گفتمانی و افق اجتماعی و نیز محتوای ایدئولوژیکی ناهمسان، تفاوت های بنیادینی با آن چه در نظریه ی باختینی از کارناوال و فرهنگ عمومی خنده مراد می شود، وجود دارد که مهم ترین آنها عبارت اند از: الف) حضور نداشتن مولفه های ادبیات کارناولی در مقالات چرند و پرند، به گونه ای اصیل، ب) تک صدایی بودن نهایی متن دهخدا علی رغم داشتن فرم چندصدا، به دلیل نقش استعلایی نویسنده و غلبه ی نهایی صدای نویسنده در میان دیگر صداها، ج) فقدان اصالت و گسترده نبودن کارکرد خنده ی کارناوالی در ادبیات طنز ایران به طور عام، و به طور خاص در مقالات چرند و پرند.
مریم فیله کش حسین اطهری
پس از پایان جنگ تحمیلی در ایران عده ای از روشنفکران مذهبی نسبت به بنیادها و رویه های فکری و سیاسی حکومت رویکردی انتقادی اتخاذ کردند و به این باور رسیدند که باید بازبینی بنیادی در اصول و پایه های فکری و سیاسی آن صورت پذیرد. از این روشنفکران می توان به عنوان نواندیشان پسااسلام گرا یاد کرد. مهم ترین نکته ای که در اندیشه این گروه از نواندیشان ضروری می نمود؛ تبیین رابطه بین دموکراسی و حکومت دینی بود. از آنجایی که دموکراسی مبتنی بر بنیادهای هستی شناسانه، معرفت شناسانه و انسان شناسانه است. نواندیشان پسااسلام گرا نیز براساس سه مقوله یاد شده به تبیین رابطه دین و دموکراسی پرداخته اند. در این پایان نامه به بررسی رابطه میان دین و دموکراسی در آرای سه اندیشمند پسا اسلامگرا یعنی مصطفی ملکیان، محمد مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش پرداخته شده و با تفسیر اندیشه های این سه نواندیش پسااسلام گرا در زمینه هستی شناسی، معرفت شناسی، انسان شناسی با توجه به انتظار حداقلی از دین به این نتیجه رسیده ایم که اسلام و دموکراسی دو مقوله جدا از یکدیگر می باشند و لذا معتقد به سکولاریزم در حوزه سیاسی هستند. آن ها نهاد دین و نهاد دموکراسی را جد ا از یکدیگر دانسته و معتقدند وظایف و عملکرد دین و سیاست بایکدیگر متفاوت می باشد. بنابراین امکان تلفیق دین و دموکراسی وجود ندارد.
مهین غلامیان حسین اطهری
روشنفکران مسلمان در قرن بیستم به نحوی عمیق دلمشغولی هنجارهایی را می¬یابند که از مدرنیته برآمده¬اند، به¬ویژه مفاهیم آزادی فردی، مساوات اجتماعی و دموکراسی، حاکمیت اکثریت و حاکمیت قانون، که در رده حقوق طبیعی انسان فرار می¬گیرند و با مفاهیم رایج در جوامع اسلامی تفاوت دارند. این پژوهش سعی دارد تا به کمک بررسی و مقایسه اندیشه سیاسی مهدی بازرگان و راشد الغنوشی در باب دموکراسی و با بهره¬گیری از الگوی سازگاری اسلام و دموکراسی، جایگاه دموکراسی و اهمیت آن را در اندیشه اسلامی نشان دهد. فرضیه این پایان¬نامه چنین است که بازرگان دموکراسی را روشی برای حکمرانی و غنوشی آن را ارزشی در سامان¬دهی امور اجتماعی تلقی می¬نمایند. بنابراین در این پایان¬نامه تلاش شده است، با استفاده از الگوی سازگاری اسلام و دموکراسی و بر اساس تحلیل مقایسه¬ای آراء و اندیشه¬های سیاسی- اجتماعی بازرگان و غنوشی به عنوان دو مدل کارآمد و اثرگذار، اما متفاوت از هم مورد تحلیل قرار ¬گیرد. نتیجه این پایان¬نامه مشخص کرد که غنوشی به دموکراسی به عنوان ارزش و فراتر از اسلام می¬اندیشد، ولی بازرگان دموکراسی را در درون دین جستجو می¬کند.
مهدی مجیدی حسین اطهری
چکیده: این رساله با روش هرمنوتیکی می کوشد سیر معنای آزادی در گفتار و نوشتار امام خمینی(ره) را در دوره های پیش و پس از انقلاب فهم کند. هرگونه تأویل و شناخت، لحظه ای از یک سنت است، سنتی که تأویل کننده و متن هر دو تابع آن هستند و درست به همین سبب هرگونه تأویل و شناخت، گفتگو یا مبادله ای است که در چارچوب این سنت شکل می گیرد، یعنی مکالمه ای میان گذشته و امروز است که فراتر از نیت مولف و مخاطب و اساساً بنا به منطقی دیگر جریان می یابد. بر این اساس «آزادی منفی، آزادی مثبت و آزادی به مقتضای قانون اسلام» سه مفهومی است که در دو دوره یاد شده در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) محور قرار می گیرد. از این رو، «آزادی منفی» در اندیشه سیاسی امام وجود دارد؛ آثار نوشتاری و گفتاری ایشان پیش از انقلاب از این موضوع حکایت دارد که تلاش برای کسب آزادی و رهایی مردم از بند استبداد و استعمار در اولویت قرار گرفته است. بیانات، خطابه ها و هشدارهای ایشان به گروه ها و نهادهای سیاسی پس از انقلاب مبنی بر در نظر گرفتن مصالح و اقتضائات نظام، تایید کننده این مطلب است که «آزادی منفی» محقق شده و اکنون تلاش برای کسب «آزادی مثبت» در اولویت است. هر چه جلو تر می رویم آزادی مد نظر امام خمینی و رسیدن به آرمان مورد نظر وی آشکارتر می شود، به گونه ای که با تثبیت پایه های نظام، بیشترین واژگان، حول محور «آزادی به مقتضای قانون اسلام» شکل می گیرد.
محدثه جزائی حسین اطهری
نوشتار پیش رو می کوشد با تعریف الهیات سیاسی در بستر الهیات مسیحی، روایت خاص اشمیت از این واژه را افاده نماید. اشمیت با به کارگیری مفهوم الهیات سیاسی در معنای جامعه شناسانه می کوشد نشان دهد چگونه مفاهیم مدرن نظریه سیاسی دولت، همان مفاهیم الهیاتی است که از بار الهیاتی خود تهی گشته است. در این معنا از الهیات سیاسی، که حد واسطی است میان سیاست دینی شده و کارکردهای سیاسی دین، اشمیت دانش و عقل نهفته شده در الهیات مسیحی را به جای ایمان می نشاند و الهیات مسیحی را سیاسی اعلام می نماید. با عنایت به تفاوت های شگرف اسلام و مسیحیت، با استفاده از روش پدیدار شناسی اشمیت و با شاقول الهیات سیاسی به بازخوانی اندیشه سیاسی در اسلام مبادرت ورزیده و امکان و یا امتناع چنین الهیاتی را به پرسش می کشد. با عطف به دو مساله پاسخ نظری به این پرسش، امتناع الهیات سیاسی در اسلام می باشد. اولا اسلام به عنوان دین الهی فاقد الهیات در معنای به کار رفته در پیشوند الهیات سیاسی می باشد. تفاوت مفهومی«امر قدسی» و «وحی» در انگاره مسلمانان با مسیحیان به تضعیف بنیان های الهیات در اسلام می انجامد. دوم آن که الهیات سیاسی از یک سو استقلال امر سیاسی به عنوان حوزه ای مستقل از الهیات و از سوی دیگر ابتنای آن بر عقل گرایی به جای ایمان باوری را مفروض می گیرد که این هر دو در اندیشه سیاسی اسلامی غائب است. فربه شدن علوم شرعی نظیر فقه و کلام هر گونه تلاش نظری در خصوص سیاست در اسلام را محدود و محصور نموده است.
محمدرضا ملایی محمدعلی تقوی
به اذعان بسیاری از اندیشمندان مسلمان، جوامع اسلامی پس از یک دوره ی طلایی تمدنی و فرهنگی دچار رکود و نزول شده اند و این امر در قرون اخیر بخصوص زمانی که مسلمین با غرب تماس گسترده تری برقرار کردند به صورت آشکارتری نمود پیدا کرد. مسلمین پس آگاهی به عقب ماندگی خویش نسبت به غرب، به روش های مختلف به این امر واکنش نشان دادند و در پی چاره جویی بر آمدند. در این رساله چرایی عقب ماندگی مسلمین و راه های برون رفت از آن در آراء دو تن از متفکران مسلمان معاصر یعنی علی شریعتی و فتح الله گولن مورد بررسی قرار گرفته است. در این پژوهش با استفاده از منابع کتابخانه ای و هم چنین با بهره گیری از سخنرانی ها و منابع اینترنتی به توصیف، تحلیل و تفسیر آراء دو اندیشمند در راستای موضوع مدنظر پرداخته شده است. بر اساس یافته های این پژوهش به نظر می رسد گولن و شریعتی هردو به موضوع عقب ماندگی مسلمین توجه زیادی داشته اند. هردو اندیشمند به عوامل سیاسی و اجتماعی –فرهنگی عقب ماندگی اشاره می کنند، اما اصلی ترین عامل داخلی را دور شدن از اسلام واقعی می دانند و برای برون رفت از عقب ماندگی نیز ارائه یک نگاه نو به اسلام را ضروری می شمارند. در ارتباط با عوامل خارجی نیز تاکید آن ها بر امور مرتبط با غرب از جمله استعمار، تسلط فرهنگ و ارزش های غربی و برخورد نادرست با غرب است. هردو به لزوم اتخاذ استراتژی درست و آگاهانه در قبال غرب تاکید می کنند. شریعتی تلاش می-کند اسلام را در قالب یک ایدئولوژی پویا مطرح کند که دارای برنامه های جامعی برای زندگی بشری است تا از این طریق تحرک و بیداری را به جامعه ی اسلامی بازگرداند و گولن نیز با تاکید بر ایمان و اخلاق، مسلمین را در عین پایبندی به ایمان به حضور پررنگ در عرصه های اجتماعی دعوت می کند.