نام پژوهشگر: لیدا آذرنوا

تحلیل روایت شناختی شاهنامه
پایان نامه دانشگاه تربیت معلم - تهران - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1392
  لیدا آذرنوا   غلامعلی فلاح

درادبیات کهن داستانی ایران، معدود آثاری را می توان یافت که با نظریه های مدرن روایت پردازی همخوانی داشته باشد. شاهنامه فردوسی به عنوان یک شاهکارِ کهنِ حماسی، خلّاقیت های بی نظیری در کاربرد شگردها و فنون نوین داستان پردازی دارد. پژوهش حاضر، حاصل رویکردی نو به شاهنامه فردوسی از منظر نظریه روایی ژرار ژانت، نظریه پرداز مشهور فرانسوی و پیروانش با توجّه به سه مقوله زمان؛ وجه، حالت و صدا در سه شعر برگزیده از بخش های اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. برآیند پژوهش نشان می دهد که سراینده اثر با کاربردهای مختلف زمانی و عمدتاً زمان پریشی و چینش خاص و هنرمندانه حوادث و رویدادها، به آشنایی زدایی در فرم زمانی قصه پرداخته و به پیرنگ متناسب با خواسته خود دست می یابد. و با استفاده از فنونی ویژه و تنظیم هنرمندانهِ شتاب داستان، ضرباهنگ نقل حوادث و رخدادها را بامعنای آن گره می زند و به انتقال معنا و پیام خاص خود دست می یابد. از سوی دیگر با تکرار حوادث و رویدادها، هر بار و در بافتی نو، بار معنایی آن ها را بسط می دهد و بر نحوه دریافت و وسعت دید معنایی خواننده از اثرش تأثیر می گذارد و با کاربرد زاویه های دید و راویان گوناگون، گاه از چشم انداز دانای کل به فهم خواننده از داستان جهت می دهد و گاه با زاویه های دید نمایشی،سبب برجسته سازی، جلب حضور، همدلی و مشارکت مخاطب در خوانش داستان می شود و با تعبیر و تفسیر حوادث و رویدادها از زبان خود و شخصیت ها، عامل چندلایه شدن و بسط معنا در روایت می شود و در نتیجه ما را با چندگانگی صدا و تکثّر آراء مواجه می سازد. و با پیوند میان زاویه های دید و راویان گوناگون میان راوی، شخصیت و مخاطبان فرازمانی آن تعامل برقرار می سازد و بدین گونه با طرح معنا به طرزی بدیع، شکل و محتوای اثر را آن چنان در یک دیگر گره می زند که معنا از شکل و شکل از معنا می شکافد. مسئله ای که عبدالقاهر جرجانی ناقد ژرف بین ایرانی هزاره ای پیش آن را در نظریه نظم خود بیان نموده بود.