نام پژوهشگر: ناصر مومنی
فاطمه یوسف صنعتی ناصر مومنی
یکی از مسائلی که در فلسفه همواره مطرح بوده است، مسئله وجدان اخلاقی است. در این زمینه اندیشمندان فراوانی به تفکر پرداخته اند؛ برای نمونه: کانت، علامه جعفری، روسو، فروید و .... با توجه به عنوان پژوهش که به دنبال مقایسه وجدان اخلاقی از دیدگاه علامه جعفری(ره) و ایمانوئل کانت است، محقق در این پژوهش به تفسیر هر دو دیدگاه پرداخته است. محقق در این زمینه، ضمن بیان مبانی نظری وجدان اخلاقی مبتنی بر دیدگاه آن دو اندیشمند، تلاش نموده تا به بیان ریشه های وجدان اخلاقی و پیامد های آن از نگاه کانت و علامه جعفری بپردازد و تفاوت ها و شباهت های این دو دیدگاه را ذکر نماید. نتایج پژوهش نشان داد که فرضیه های تحقیق درباره وجدان در این پژوهش بطور کیفی قابل تایید است و تفاوت ها در مفاهیمی چون نیت، اخلاق مطلق و رابطه بین وجدان و خدا است. همچنین، در این پژوهش ریشه های وجدان اخلاقی از دید کانت بر سه قاعده کلی بنا شده:1) قاعده قانون کلی، 2) قاعده انسانیت، 3) قاعده خودمختاری، درحالیکه در این زمینه ریشه وجدان اخلاقی بر اساس دیدگاه علامه جعفری در خودشناسی است.
ناصر مومنی محمد جواد صافیان
در تفکر جدید آدمی به فاعل شناسا و جهان به امتداد صرف و متعلّق شناسایی تبدیل شده است. حاصل این تفکر جدایی بین عالم و آدم و بیگانگی آدمی از جهان است. تلاش هیدگر آن است که بار دیگر بین جهان و انسان قرابتی را که تا پیش از دوره جدید وجود داشته است، احیا کند. او بویژه در دوره متأخر خویش می کوشد تا با تأمل بر معانی حقیقت، سکنی گزیدن، ساحت قدس، زبان و عالم بر این دوگانگی غلبه کند. عالم در نظر او واجد چهار وجه است : فانیان(انسانها)، قدسیان، آسمان و زمین. آدمی با فراخوانده شدن از سوی هستی در زمین، زیر آسمان و در قرب ساحت قدس سکنی می گزیند. در جهت این سکنی گزیدن وی به احیای مفهوم مکان به مثابه امری کیفی می پردازد. به عقیده هیدگر مکان امری کمّی و ریاضی نیست، نگرشی که در دوره جدید و بویژه با تفکر دکارتی طرز تلقی غالب به مکان شده است. در این راستا آدمی نیز به چیزی از سنخ اشیاء فروکاسته می شود. و مکان نیز تبدیل به فضای ریاضی می گردد و عینیت و استقلال خود را از دست می دهد. مکان دیگر نمی تواند نقشی کلیدی در زندگی و جهان بینی آدمی بازی کند. به طبع این امر سکونت آدمی نیز صرفاً به در جایی بودن تحویل برده می شود. لذا سکونت ما نمی تواند وجهی از نحوه بودن ما در جهان (به مثابه چهارگانه) باشد. در نگرش هیدگر جهان وجهی از هستی است. جهان در بردارنده مکان است. با حذف مکان خللی در وجهی از آشکارگی هستی روی می دهد. لذا آدمی از اصل و مبدأ خود دور افتاده و دچار گونه ای بی خانمانی می گردد. این دور افتادگی نه امری قابل محاسبه بلکه در زبان متجلی می گردد. ما به گونه ای در زبان سکونت داریم،با کمّی شدن نگرش ما به مکان، زبان و ...ما هرچه بیشتر از اصل و مبدأ خود که هستی است دور می افتیم.
فاطمه السادات هاشمی زاده ناصر مومنی
خداشناسی ملاصدرا بسیار همه جانبه و عمیق است و از محوری ترین مباحث در تمام آثار او ارتباطی است که او با خالق برقرار کرده است در این خصوص به یک برهان معروف او " برهان صدیقین" است ،که در اثبات خدا و عالم هستی از این برهان استفاده می کنند آگوستین و صدرالمتالهین هر دو اعتقاد شدید به وجود خدا دارند و خدا محورند اما یکی ، بسیار دقیق هم از راه فلسفی هم از راه منطق عقلانی و عرفانی به کنجکاوی بشر در مورد خدا پاسخ می دهد (.صدرالمتالهین) دیگری خدا را هم بسیار نا محدود و غیر قابل تعریف عنوان می کندو هم او را آنقدر نزدیک می بیند که چون روحی تجلی یافته در صورت انسان می داند (آگوستین) اما این مهم است که با این تفاوت چشمگیر در خداشناسی صدر او آگوستین هر دو به خدای یگانه که حد و حصر ندارد و باید خود را همه وقت و همه جا وقف او کرد. ، معتقدند و مبنای سعادت بشری را در تقرب و حرکت به سمت او می دانند.. همچنین هر دو فراوان از کتاب مقدس به عنوان منبع اصلی تفکر و کسب حقیقت و در نهایت وصال به سعادت سود برده اند . آگوستین در زمینه وحی مانند صدر المتألهین فکر نمی کند، او مثل ملاصدرا اعتقادی به پیامبری که از جانب فرشتگان سخن خدا را دریافت می کند و یا انسانی که به درجه ای از تزکیه قوی نفس رسیده باشد که پرده های عوالم ظاهر کنار رود و باطن قدسی و حقیقی را دریابد، ندارد او از وحی به چیزی شبیه الهام شدن همان طورکه در بسیاری از انسان ها رخ می دهد، یاد می کند و آن را پدیده ای خاص برای افرادی خاص نمی داند. او در ماجرای خود برای گرایش به آیین مسیحی به این نکته اشاره می کند که وقتی تمام وجودش پر از تلاطم شک و تردید بوده است صدایی شنیده که می گفت «بردار و بخوان» این کلام بر جان دلش می نشیند واین الهام در اعماق وجودش نفوذ می کند و تصمیم قاطع بر گرایش مسیحیت می گیرد . او کتاب مقدسی را که کلام عیسی مسیح است، حقیقتی می داند که از مسیح (به عنوان خدا) در کالبدی به نام عیسی، جوشش شده است و مسیح همان خداست که خود را در کالبد انسانی به جسم رسانیده که هم مانع غرور انسان شود و هم انسان ها او را بهتر درک کنند و کلام خدا را دریابند. آگوستین مانند ملاصدرا دیدگاهی وسیع درمورد وحی ندارد و او را محدود به الهامی می کند که بر جان هر انسان طالب حقیقت است، می نشیند ملاصدرا اذعان می کند ابتدا نور الهی در جان پیامبر بزرگ اسلام حلول می کند و بعد به ترتیب ، عالمان و صالحان و یاکان. را در برمی گیرد. در حالی که آگوستین فقط از مومن و کافر در تقسیم بندی خود استفاده می کند و الهامات را در مورد خودش به عنوان یک انسان مردد، در پذیرش مسیحیت با دیگری یکی می داند و معتقد به الهام بخشی از جانب خدا برای هر انسان عاشقی است . عقیده صدرالمتالهین به زندگی بعد از مرگ بسیار محکم است و هر انسان خارج از این اعتقاد را انسانی بسیار رذل در رأی و عقیده می داند او در توصیف چگونگی مرگ و زندگی جاودانه دو مطلب را با استناد به آیات قرآنی مورد برسی قرار می دهد ،نفس و روح را. آگوستین چنین تعاریفی دقیق و استثنایی از روح و نفس ندارد اما معتقد است حیات انسان با زندگی روح ادامه می یابد.او روح را چیزی می داند که با تمامی وسعتش به همه امور واقف نیست و تنها خداست که همه چیز را در مورد انسان می داند ، این نقطه مقابل تفکر صدرائی است که روح را خاص انسان هایی می داند که نفوس بسیارپاک و رقیق دارند و از روح به عقل کامله یاد می کند که هر کس نمی تواند به این درجه از کمال برسد. آگوستین معتقد است خداوند روح انسان را به طور فردی و معجزه آسا خلق نمی کند، بلکه روح همراه با جسم و از طریق والدین منتقل می شود چیزی که ملاصدرا به استناد آیه قرآنی آن را رد می کند و معتقد است روح و نه نفس قبل از آفرینش انسان موجود بوده است. بنا براین از دیدگاه صدر المتالهین اعتقاد به آفرینش روح به عنوان امری از جانب پروردگار که از ازل و قبل از آفرینش انسان وجود داشته وباید تا ابد جاودانه باشد به زندگی انسان معنا می بخشد .و از دیدگاه آگوستین اعتقاد به روح، به عنوان موجودی که همراه آفرینش جسم انسان خلق شده وپس از مرگ جسم باقی می ماند هم، دلیلی براعتقاد او به جاودانگی است. آگوستین و صدرالمتألهین اخلاق طبیعی را هرگز از اخلاق فوق طبیعی جدا نمی بیند و هر دو قانون اخلاقی را مسیری در جهت رضایت و قرب خدا می دانند که نهایت آن به سعادت ختم می شود. آنچه از بیان این مقاله مشخص شد ،اخلاق با توجه به خدامحور بودن اندیشه صدر المتالهین وآگوستین امری جدا از اراده الهی نیست ،اما این به آن معنا نیست که اطاعتی کور کورانه و توام با تعطیل شدن عقل باشد .هر دو خیر را در حقیقت وجود الهی و قدم نهادن در مسیر اعتدال می دانند و شر را امری عدمی می دانند با این تفاوت که ملاصدرا، شر را در قیاس با کمال نفس ناطقه و تسلط سایر قوا بر قوه عقلیه می پندارد که،در نهایت به رویگردانی از خدا منجر می شود، و آگوستین هم شر را امری عدمی می داند که بلافاصله با رویگردانی از حقیقت الهی به وجود می آید . هر دو شر را مانع سعادت بشری می دانند که انسان را از حقیقت خود دور می کند. صدرالمتألهین فضیلت اخلاقی را صفتی می داند که با اتصاف آن به نفس باعث ارزش و شرافت آن می شود و رذیلت را هر صفتی می داند که از ارزش و اعتبار نفس می کاهد.هر چه انسان را به تقرب الهی نزدیک تر کند و نفس انسانی را بیشتر پالایش نمایدارزشمندتر و با فضیلت تر است . رذیلت اخلاقی هر عملی است که انسان را از اعتدال خارج کند و انسان را از مسیر تقرب الهی دور کند. چنین عملی اعتبار نفس را به شدت کاهش می دهد و از سعادت حقیقی اش باز می دارد . همچنین آگوستین هم سرچشمه فضیلت را فقط و فقط در خواست خدا می داند چون تنها خدا خیر محض و مطلق است . .هرچه که در دایره امر الهی وجود داشته باشد و خواست خدا باشد فضیلت است وگرنه هیچ چیز ارزش خوب یا بد بودن را ندارد و خوبی و بدی فی نفسه نیستند وما با اراده و اختیار خودمان وبدون هیچ اجباری میتوانیم از امر الهی پیروی کنیم یا نه. اگر مطابق با خواست او، اراده خود را بکار بستیم فضیلت مند وگر نه دچار رذیله اخلاقی می شویم این دو فیلسوف هر دو سعادت گرا هستند لذا عمل اخلاق را برای هدف نهایی رسیدن به سعادت تعریف می کنند. صدر المتالهین معتقد است،اگر همه قوای نفس مغلوب قوه عاقله شوند انسان تزکیه و تصفیه شده و پرده های جهالت و نادانی از پیش چشمان باطن او کنار رفته و به درک عمیق حقیقت الهی می رسد. همچنین وقتی نفس ناطقه باعقل کلی متحدشود ، به جایی می رسد که همه حقیقتها رادرک می کند اگر همه قوای نفس مغلوب قوه عاقله شوند انسان تزکیه و تصفیه شده و پرده های جهالت و نادانی از پیش چشمان باطن او کنار رفته و به درک عمیق حقیقت الهی می رسد.این جاهمان نقطه سعادت آدمی است.یعنی سعادت حقیقی بدست آوردن معارف عالیه وقدسیه است به وسیله کمال قوه عقلانی. چون کمال این قوه باعث غلبه بر سایر قوای نفسانی انسان می شود و این همان چیزی است که ، آگوستین از آن به سعادت یاد میکند یعنی شناخت حقیقت وجود الهی ، که در پرتو ی عشق الهی محقق می شود در واقع ملاصدرا بر عقل به عنوان کمال نفس و تسلط برسایر قوای نفسانی جهت رسیدن به سعادت اصرار می ورزد وآگوستین با دو فاکتور جستجوی حقیقت الهی و پرورش عشق در درون خود، سعادت را تعریف می کند . هر دو به رعایت اعتدال به عنوان فاکتور مهم اخلاقی در رسیدن به سعادت اشاره دارند .
زهره همتیان ناصر مومنی
مسأله معاد و باور به زندگی پس از مرگ در همه ادیان الهی وجود دارد و مورد قبول تمامی پیامبران الهی می باشد و همگی بر انجام آن متفق القولند.اما چیستی و چگونگی این امر همواره مورد سوال اندیشمندان بوده و خواهد بود.از اینرو نظرات متفاوت به آن داده شده است.از جمله این متفکران می توان به فلاسفه بزرگی چون فارابی و ابن سینا اشاره کرد.ابن سینا اعتقاد به معاد جسمانی و روحانی داشته،که البته توانسته است معاد روحانی را با براهین و دلائل متفاوت به اثبات رساند و در مورد معاد جسمانی اظهار عجز و ناتوانی کرده.ولی این هرگز به معنی انکار آن نیست.اما بعضی از فلاسفه و متکلمان از جمله ابو حامد محمد غزالی نسبت کفر به این دانشمندان و حکیمان داده و لبه تیغشان را متوجه آنان ساخته اند.اما این نسبت کفر و ارتداد،بی پاسخ نماند و چندین سال بعد از غزالی،متفکر و دانشمند بزرگی به نام ابن رشد اندلسی در صدد پاسخ به آن برآمد تا از این دو اندیشمند رفع اتهام کند،هر چند پاسخ های وی وافی به مقصود نبود و در این امر مهم ره به جایی نبرد.شاید در آرای آنها می توان مواردی را یافت که با حشر همه نفوس که مورد نظر دین اسلام است چندان هماهنگ نباشد.مانند نظر فارابی به بی نیازی نفوس کاملان به بدن جسمانی و همچنین نابودی نفس های ضعیف که نتوانسته اند به مرتبه ای از کمال برسند و یا نظر ابن سینا مبنی بر تعلق نفس به اجرام آسمانی.از این جهت می توان تا حدودی به غزالی حق داد،ولی نه به آن صورت که آنان را کلا منکر این نوع معاد دانست و تکفیر کرد.همچنان که خود غزالی نیز به خاطر اعتقادش به حشر بدنی مانند بدن جسمانی و نه عین آن،متهم به تناسخ و تکفیر شد
زهرا مهتری آرانی ناصر مومنی
موضوع نوشتار پیش رو «بررسی تطبیقی نفس از دیدگاه ارسطو، فارابی و ابن سینا» می باشد. یکی از مسائل مهمی که از دیرباز، مورد مطالعه و پژوهش فلاسفهی بزرگ و اندیشمندان صاحبنظر قرار گرفته است، مسئلهی نفس و مباحث مربوط بدان می باشد. ژرف کاوها پیرامون حقیقت و ماهیت موجودات زنده به ویژه انسان، ظهور مکاتب مختلف و ارائهی نظرات گوناگون پیرامون این مهم، تراوشی است از حاصل زحمات آنان. از میان فلاسفهی مغرب زمین، ارسطو توانسته تا حدی در شناخت ماهیت نفس، مطالبی را ارائه نماید و در عقاید فلاسفهی بعد از خود به ویژه در تفکر فیلسوفان اسلامی، نقش موثری داشته باشد. چنانچه در بیان او، نفس کمال اول است برای جسم طبیعی آلی بالقوه ذی حیات. در خصوص ماهیت نفس می توان گفت که جوهری واحد و فاقد اجزاء و مجرد از ماده و با بدن نوعی رابطهی ماده و صورت دارد. فارابی نیز که به تبعیت از ارسطو، همان تعریف نفس را پذیرفته، قائل به حدوث جسمانی نفس می باشد و برای نفس، قوایی برمی شمارد که برخی از آن قوا برتر از دیگری است، از دید ابن سینا تعریف نفس به کمال بر دیگر تعاریف نفس ارجحیت دارد، او نفس را جوهری مجرد و یگانه می داند که با حدوث بدن حادث می شود و بعد از مرگ نیز باقی است و نسبت آن به قوایش هچون نسبت حس مشترک است به حواس. نویسنده در این نوشتار تلاش دارد در درجهی نخست، آرای سه فیلسوف مورد نظر، یعنی ارسطو، فارابی و ابن سینا را پیرامون نفس مورد بررسی قرار دهد و سپس به نقاط اشتراک و اختلاف آنان در این مسئله بپردازد