نام پژوهشگر: محمداکرم عارفی
محمداکرم عارفی ابراهیم متقی
رساله حاضر پژوهش در "موانع توسعه سیاسی در افغانستان معاصر" را موضوع تحقیق خود قرار داده است. چرایی فروماندن افغانستان به مرحله توسعه نیافتگی سیاسی، پرسش اصلی این تحقیق را تشکیل می دهد. فرضیه ای که در جریان پژوهش مورد توجه قرار گرفته عبارت است از وجود مجموعه عوامل بهم پیوسته سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی که به دلیل حفظ مولفه های ما قبل مدرنی خود، مانعی در جهت دست یاب این کشور به توسعه سیاسی گردیده است. تنظیم داده های بهتر پژوهش نیازمند کمک گیری از نظریه های توسعه بود که در این زمینه از نظریه هانتینگتون بهره گرفته شده است. هانتینگتون در پدیدار شناسی توسعه نیافتگی سیاسی در جهان سوم، به شبکه ای از موانع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اشاره نموده که به صورت مشترک در فروماندن جهان سوم به وضعیت ماقبل توسعه نقش داشته است. این چارچوب نظری به نظر می رسد که وضعیت توسعه نیافتگی سیاسی در افغانستان را بهتر می تواند توضیح دهد. تلاش های معطوف به توسعه سیاسی در افغانستان به دلیل سطحی گرایی و فرانگری همه جانبه متغیرهای اصلی، نتوانست لایه های زیرین زندگی عمومی را دستخوش دگرگونی نماید. ساختارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ویژگیهای ما قبل مدرنی خود را در طول دهه های اخیر حفظ کردند. بافت قبیله ای ویژگی اصلی نظام اجتماعی این کشور محسوب می شود که در آن نهادهای خویشاوندی، عشیره ای و زبانی که در تقابل با نهادهای مدنی و ملی قرار دارد، نقش اصلی را در روابط افراد و گروه ها بازی میکند. ساختار فرهنگی از مولفه های فرهنگ دینی از نوع بنیادگرایی آن و سنتهای محلی موسوم به "پشتون والی" شکل گرفته است. آموزه های این فرهنگ، باورهای مبتنی بر فردسالاری، تقدیرگرایی، تابعیت گرایی، قناعت پذیری، دیگر ستیزی و تحمل ناپذیری و ... را ترویج می نماید که مانع از رشد باورهای مبتنی بر مردم سالاری، عملگرایی، انتقاد ورزی، ریسک پذیری و همدیگر پذیری و مانند آن می گردد. همچنین ساختار سیاسی اقتدارگرا که همواره در این کشور حاکم بوده، بر رد آزادی های اجتماعی و سیاسی و شکل گیری گروهها که هریک در آموزش و در جامعه می تواند سهمی ایفا نماید، اصرار ورزیده و مانع از روند تغییر بسوی جامعه چند صدایی گردیده است. اینها مجموعه عواملی هستند که در طول دهه های اخیر به صورت ثابت بافی مانده و فرصت ورود به نوگرایی را ازاین کشور سلب کرده است.
محمداکرم عارفی حمید احمدی
کشور اسلامی پاکستان یکی از مهم ترین کشورهایی است که از دیرباز مهد پرورش جنبشهای فکری و اجتماعی اسلامی بوده و در دهه های اخیر در این عرصه رشد چشمگیری داشته است. ریشه دار بودن فرهنگ دینی و وجود عوامل تحریک کننده اعتقادی در منطقه، همراه با شکل گیری هویت ملی با عناصر ارزشی که در پی استقلال از هند به وجود آمد، بنیانهای باورهای دینی را در آنجا بیش از پیش تحکیم بخشیده است. اما با وجود سازوکارهای لازم در جهت رشد اسلامگرایی، تاکنون ساختار سیاسی حاکم بر کشور دگرگونیهای لازم در راستای حرکت اسلامگرایی را درخود پذیرا نگردیده است. بررسیهای دقیق نشانگر کاستی های چند در ساختار و استراتژی جنبش اسلامی این کشور است که موجب رشد واگرایی فرهنگی و سیاسی در داخل جنبش گردیده است. ساختار فرقه ای مانع از شکل گیری یک جبهه وسیع اسلامی و ملی که به بحران مشروعیت و خلا اقتدار قانونی پایان دهد، شده است. از طرف دیگر، فضای باز سیاسی، عامل همگرایی جنبش با نظام و در نتیجه سبب مشروعیت بخشی نظام غیردینی شده است. فعال شده دو عامل در درون و محیط جنبش اسلامی، زمینه را برای استمرار حاکمیت نظام غیردینی فراهم کرده اند. فرایند شرکت در قدرت، هضم شدن اسلامگرایان در سیستم را در پی داشته است. به نظر می رسد راه بیرون رفت از بحران کنونی در اصلاح ساختار فرقه ای و تغییر در استراتژی سیاسی نهفته باشد که این امر با ایجاد یک ساختار نوین سیاسی فراگیر که استراتژی فعالانه جذب نهاد مقتدر ارتش را در پی داشته باشد، امکان پذیر است. استراتژی تقویت و انسجام داخلی جنبش، همراه با جذب ارتش، می تواند خلا مشروعیت در کشور را پر نموده و یک نظام اسلامی با پایه های مستحکم را بوجود آورد. در غیر این صورت راهکار انتخاباتی نمی تواند ضمانتهای لازم برای تغییرات بنیادی در نظام را فراهم کند.