نام پژوهشگر: میترا توانچه

بررسی مفهوم حاکمیت دولتها در آستانه هزاره سوم
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه شهید بهشتی - دانشکده حقوق 1377
  میترا توانچه   ابراهیم بیگ زاده

نهاد حاکمیت دولتها مانند هر نهاد اجتماعی و سیاسی دیگر در مسیر تکامل خودبا موانع، مقاومتها و ناسازگاریهای درونی و برونی روبرو بوده است . سیطره قدرت سیاسی نهاد دولت بر دیگر نهادهای اجتماعی لزوما با بنیادهای طبیعی همزیستی و مراودت مردم سازگار نبوده اما به هر حال بر آنها غلبه داشته است . یکی از معماهای نظری و عملی دیرینهء مربوط به حاکمیت دولتها تفکیک امور داخلی از امور خارجی و تعیین حوزه صلاحیت و دامنه فعالیت آنها است . امروزه نمی توان مرز امور داخلی و خارجی دولت - ملت ها را به موازات مرزهای سرزمینی آنها جستجو کرد. در اثر انقلاب تکنولوژیک در زمینه ارتباطات ، جهانی شدن سرمایه و همبستگی متقابل کشورها در زمینه های اقتصاد و تجارت ، از دهه 1960 به این سوء مفاهیمی همچون "دهکده جهانی" و "جهان گرائی" و اخیرا"مجله جهانی" در زمره بینشها و دیدگاههای فراگیر بین المللی مطرح شده اند. حساسیت متقابل کشورها نسبت به تصمیمات و اقدامات یکدیگر که آسیب پذیری متقابل آنها را نیز به همراه دارد، مدتها در حوزه مسایل سیاسی و سپس اقتصادی محدود بود اما بتدریج به موضوعات فرهنگی و اجتماعی نیز تسری یافته است . همبستگی متقابل دولتها و جوامع انسانی آگاهی آنها را نسبت به مخاطرات زندگی جمعی افزایش داده است . بدین لحاظ مفاهیم سنتی "منافع ملی" و "امنیت ملی" که در مفهوم واقعی خود حول محور حاکمیت دولتها و فرضیه هرج و مرج در روابط بین الملل دور می زند، خواه ناخواه از فشارهای مستقیم و غیرمستقیم ناشی از حساسیت و آسیب پذیری متقابل و ماهیت جهانی برخی معضلات بین المللی تاثیر می پذیرد و ناگزیر ملاحظات فراملی نیز در محاسبات ملی و امنیتی مطرح می شوند. چالش اساسی در برابر نظام حاکمیت دولتها، میزان سازگاری آن با تحولاتی است که در ماهیت قدرت و شبکه توزیع منابع آن پدید آمده است . قدرت در جهان امروز دیگر در ابزار جنگی و نیروی رزمی خلاصه نمی شود. افزون بر آن، منابع مالی، توان تولید، تکنولوژی پیشرفته، مهارت بکارگیری موثر شبکه های اطلاعاتی و رسانه های ارتباطی در سطح جهان، ایدئولوژی منسجم و جذاب ، و دیپلماسی کارآمد، از جمله عناصری هستند که در تحلیل ماهیت قدرت سیاسی مطرح می باشند. بنابراین می توان گفت که نهاد حاکمیت دولتها در مواجهه با تغییرات بین المللی دستخوش یک فرسایشی شده که به طور فزاینده ای حیطه اقتدار و اعمال آن را محدودتر می سازد. این روند فرسایشی، ماهیت و فلسفه غایی نهاد دولت را نیز عمیقا در معرض تغییر و تحول قرار داده است . فرسایش حاکمیت دولتها به معنای فروپاشی یا شکست محتوم آن نیست بسیاری از حکومتها و مردم جوامع مختلف از وضع کنونی راضی بوده و از آن منتفع می شوند.