نام پژوهشگر: لیلا کوچک منش
لیلا کوچک منش عبدالکریم رشیدیان
در طول تاریخ گاه انسانهایی اغلب فرهیخته، روزگار خود را همچون آینه ای بازتابانده اند و حتی بدل به سمبلی از عصر خویش گشته اند و چه کس می توان جاودانگی انسانی را انکار کند که عصری را در خود جای داده است و این چنین برتر از همه زمانها پای به عرصه جاودانگی نهاده است ؟ شاید اغراق آمیز نباشد اگر بگوئیم نیچه چنین انسانی است : او می شکفد، می آفریند، فرومی پاشد و جاودانه می شود. همچون عصر خویش ، دورانی که می رود تا با تندباد پوچ گرایی از هم فرو پاشد و از خاکسترش ابرمرد چون ققنوسی زاده شود، نیچه نیز از هم فرو می پاشد (1889) تا منادی انسانی بزرگ باشد که تا ابد به تیزبینی، سرسختی و در عین حال لطافتش همگان را شگفت زده می سازد. جهان با یونان می شفکد و با دوران مدرن از هم فرو می پاشد، این پرسش اما هنوز پاسخی نیافته است که آیا این فروپاشی پر عظمت را حاصلی هست ؟ چیزی که زاده شود، جاودانگی به ارمغان آرد و تحسین برانگیز؟ نیچه در پی علت یابی انحطاط دوران خویش است ، انحطاطی که تا عمق لحظه لحظه اکنون ما نیز ادامه یافته است . تهی شدن همه چیزها از آن اصالت ، شکوه و قداست همیشگی اش و تفاوت فاحش میان یونان و قرون پس از آن شاید پدید آورنده این پرسش همیشگی باشد که چرا؟ چرا همه جهان اینگونه از همه اصالت ها و ارزشها، از آن شادابی زاینده و پویا تهی گشته است ؟ چگونه آنچیزی شدیم که هستیم: دلزده: عبوس زاهدانه، سست و درنگ کار، بی هیچ آفرینندگی حتی و در یک کلمه برده. چگونه ناگهان زندگی در دروه همه جهان روبه افول نهاد و مردگان متولیان زیاده خواه زندگی گشتند؟ چه شد که شکوه سرزنده سلیمان از یادها رفت و تمام گسترده ذهنمان را رنج مقدس ایوب پر کرد؟ پاسخ نیچه به تمامی این پرسش ها، یک کلمه است ، فقدان دیونیسوسی. فقدان آن ایمانی که در عین رنج می خندد و بر میخ ها پای می کوبد و می رقصد: ایوبی که رنج می برد اما سلیمان وار بر همه هستی حکم می راند.