نام پژوهشگر: محمد صنعتی
مجید هوشنگی حسینعلی قبادی
این پایان نامه به بررسی روانشناختی 3 شخصیت مهم شاهنامه یعنی رستم و تهمینه و زال می پردازد. دراین تحقیق سعی بر آن شده است که با طرح نظرات فروید و آدلر و کارن هورنای، نگاهی تازه و بدیع به شخصیت های مذکور انداخته شود و شخصیت ها از نظر روانی ریشه یابی شوند. در قسمتی ازین پایان نامه به بررسی داستان رستم و سهراب بر اساس نظریه فاز آینه ژاک لاکان پرداخته شده است.در پایان این تحقیق نشان داده شده است که تهمینه در اثر ابتلا به عقده نرینگی عکس العمل هایی نشان میداده است و زال به واسطه مشکلاتش دچار حس حقارت شده است و رستم نیز از بحران خودشیفتگی رنج میبرده.
مجید هوشنگی حسینعلی قبادی
در میان رویکردهای نقد آثار هنری بویژه ادبیات، می توان به یکی از مهمترین آنان، یعنی نقد روانشناسانه اشاره کرد که با ظهور فروید هویت یافت. فروید با بهره گیری از ادبیات در جهت شناخت روان انسان و همچنین یافتن نمودهای دستاوردهای خود در خوانشی جدید از متون ادبی و استفاده از نام شخصیت ها و مولفین آثار هنری برای نامگذاری کشفیاتش، عملاً پیوند و تعامل بین این دو رشته، یعنی ادبیات و روانکاوی را ایجاد نمود؛ و نخستین نقدهای روانکاوانه را که نقد شخصیت مولف از خلال آثارش است، به مخاطبین آثارش تقدیم نمود. پس از او شاگردان و مریدانش، با اقتباس روش و اندیشه ی او و همچنین تکامل و تعالی آن از طرفی و نقد برخی از فصول آن، سعی در اعتلای سطح جامعیت این شاخه از علم نمودند که می توان از آدلر، یونگ، هورنای، فروم، اریکسون، جونز و لاکان به عنوان سرشاخه های تأثیرگذار و صاحب سبک نقد روانکاوانه یاد کرد، که توانستند با تحقیقات گسترده ی خود در عرصه های مختلف نقد روانکاوانه ی متن، یعنی نقد مولف از اثرش، نقد شخصیت های اثر ادبی، نقد خواننده ی اثر و در نهایت، نقد ساختاری و پسامدرن لاکانی، ابواب جدیدی در شناخت و فهم هرچه بهتر متن و آثار ادبی بازگشایند؛ و دست ناقدان پس از خود را در مراجعه به متن با این زاویه دید و این نوع نگرش باز نمودند تا در هر لحظه، معنا و برداشت جدیدی از یک متن تولّد یابد و وجود یک نشانه، منتهی به ظهور یک مفهوم و معنای تازه شود. از طرفی، شاهنامه ی فردوسی، خانه ی اندیشه های دست نخورده ی یک ملّت است که دربردارنده ی آرزوها و امیال و دغدغه های انسانی است؛ و مجموعه ای از نمادها و مفاهیم اسطوره ای را با امیال و آرزوها و احساسات و عواطف یک قوم پیوند می زند؛ و آن را در قالب شخصیت های یک روایت در بستر کنش ها و موقعیت های داستان به مخاطبین عرضه می کند. این شاخصه ها، ناقد روانکاو را بر آن می دارد که به متن حاضر، با نگاهی دیگرگونه و بدیع نظر افکند؛ و این اثر حماسی را با زاویه دید روانکاوی مورد تحلیل و بررسی قرار دهد. در تحقیق حاضر، سعی بر آن شده است تا به برخی از شخصیت ها و موقعیت های این اثر، با زاویه دید روانکاوی، نظر افکنده شود؛ و ظرفیت های موجود در اثر، به واسطه ی خوانش روانشناختی، بروز بیشتری یابد.
سارا فرضی امید همدانی
هدف پژوهش حاضر ارائه درکی جدید از این مسأله است که آنچه «حال اصیل عرفانی» نام دارد، می تواند در بستر نظریّه ای روانکاوانه فهم و دریافت شود. در توصیف این پژوهش پیش-تر و مهم تر از همه باید از رویکرد تبیینیِ آن نسبت به اندیشه ای متافیزیکی سخن گفت؛ رویکردی که بر پایه مفاهیم روانکاوانه از تجربه عرفانی معانی جدید استنباط می کند. در عین حال نگارنده در بررسی خود در این پژوهش سعی دارد علاوه بر طرح ابعاد کلّی اندیشه روانکاوانه لکان، خطوط ارتباطی این دو اندیشه را نیز مفروض دارد. از این رو، هدف عمده این پژوهش، پدید آوردن و بسط دریافتی متفاوت از تجربه ای عرفانی و استفاده از اندیشه ای روانکاوانه در تبیین این تجربه است. برای تحقق چنین امری ابتدا باید در حوزه هر یک از این دو اندیشه، کلیاتی به عنوان مقدمه در اختیار خواننده قرار می گرفت. بدین منظور تأکید من بر ترسیم خطوط کلی اندیشه لکان در کنار اندیشه عرفانی مولوی-بدان نحو که در مثنوی ارائه شده است-، بوده و در تبیین و توضیح مفاهیم و مطالب هرگز به نکات جزئی و غیر ضروریِ آن نظر نداشته ام. مطالعه تجربه روحی عرفا و متصوفه و وصف این احوال از دیدگاه روانشناختی یکی از رویکردهایی است که موضوع طیف گسترده ای از تحقیقات امروز است. تجربه عرفانی تجربه ای است همواره غریب و مبهم که به نظر می آید منطق و تفکر عقلانی از درک آن عاجز است. پورنامداریان ذیل سخنی از یونگ به این نکته اشاره می کند که اینگونه تجربه ها ریشه روانشناختی داشته و در فضای روحی خاصی پدید می آید که پس از طی ریاضت ها به سالک دست می دهد و عمدتاً سرشت آن عاری از هرگونه شعور و آگاهی است(پورنامداریان، 1382: 151). پژوهش در اطراف این مسأله مطلبی است که در پژوهش حاضر نقشی بسیار محوری دارد. از این رو نظریّه لکان را الگویی برای ورود به چنین بحثی قرار داده ایم. فرضیه اصلی این پژوهش آن است که تجربه عرفانی مولوی با مراحل سه گانه در نظریّه شخصیتی لکان قابل تبیین است.متن پژوهش، علاوه بر تبیین روانکاوانه، پاسخی به پرسش های ذیل خواهد بود: 1- نظریّه تکامل شخصیتی لکان حاوی چه مراحلی است؟ 2- تجربه عرفانی مولوی با کدام مرحله روانکاوی لکانی قابل تبیین است؟ 3- با نگاهی لکانی تجربه عرفانی چنانکه مولوی از آن سخن می گوید چطور تبیین خواهد شد؟ 4- چگونه می توان از اندیشه متافیزیکی مولوی خوانشی لکانی ارائه داد؟ بنا بر آنچه گفته شد، پژوهشی که خواننده پیش رو خواهد داشت در چنین ساختاری شکل گرفته است: فصل نخست طرح و تقریر نظریه لکان و آشنایی با اصول روانکاوی اوست. این فصل برای درکِ بررسی تبیینی که در فصل نهایی تحقق یافته است، چشم اندازی راهگشا ارائه می کند و از مهم ترین مفاهیم لکانی تفسیری ارائه می دهد که بدون آن، فصل پایانی قابل درک نخواهد بود. پس از آن در فصلی جداگانه برخی از مفاهیم فلسفی در این نظریه با دیدگاهی لکانی تعریف می شود تا از طریق آن حلقه ارتباطیِ دو سوی پژوهش فراهم شده باشد و در نهایت، فصل پایانی که خود متشکّل از دو بخش خواهد بود، نخست ساختاری از تجربه عرفانی را چنانکه مولوی از آن سخن می گوید ارائه می دهد و سپس به تبیین تجربه یکی شدن عارف با امری متعالی، نه بر بنیاد نظریه ای متافیزیکی که بر اساس نظریه روانکاوی می پردازد. این پژوهش، از طریق تبیین و بررسی اندیشه ای عرفانی با اندیشه ای روانکاوانه، قصد داشته است بر خلاف رویکردهای متداول و گاه مشابه به متون و آثار عرفانی، فهم و تبیینی متفاوت از تجربه عرفانی ارائه دهد. محقّقان ادبی تا کنون در مطالعات خود، به خصوص در باب مولانا از نظرگاه لکانی استفاده نکرده اند و این پژوهش به عنوان بررسیی تبیینی از تجربه عرفانی نزد مولانا چشم اندازی نو در تحلیل های ادبی است. این پژوهش با کاربرد مراحل سه گانه در اندیشه روانکاوانه لکان، حالاتی که عارف در طلب وحدت با مطلق تجربه می کند را از طریق مسیری که سوژه لکانی در طلب وحدت با ابژه طی می کند، تبیین کرده است. همچنین با در نظر گرفتن مشخصه ها و ویژگی های این مراحل سه گانه، از معانی ای چون عالم هست نیست نما، عدم، فنا و ماهیت «مطلق» تبیینی لکانی ارائه داده است. بر همین اساس، وحدت با مطلق به مثابه شوق و اشتیاق وحدت با مادر (مطلوب نخستین) تبیین شده است. نگارنده در راستای این بررسی تبیینی، در کنار نگاه متفاوت خود، جای بررسی ها و تحقیقات علمی دیگر را خالی می بیند، امید که در پرتو این بررسی، افق دیگری بر پهنه مطالعاتی از این دست گشوده شود و پژوهش حاضر با ایجاد پرسش در ذهن مخاطبان خود، زمینه تحقیقات بعدی را فراهم آورده باشد.
ماشا الله ماندنی محمد صنعتی
جهت بررسی تاثیر فعالیتهای گروهی کاردرمانی ( گروههای ورزشی physical exercise group ، و گروههای بحث discussion group ) بر کاهش میزان افسردگی معتادین مرکز بازپروری تهران، معتادینی که در ده روز متوالی در مرکز بازپروری فوق پذیرش شدند. با آزمون سنجش افسردگی بک beck depression scale مورد ارزیابی قرار گرفتند و تعداد 60 نفر از آنها که در آزمون فوق نمره بالاتر از 15 را کسب نمودند براساس ویژگیهای واحدهای پژوهش به دو گروه 30 نفری مورد و شاهد تقسیم شدند.
محمد صنعتی
چکیده ندارد.
ماشاالله ماندنی محمد صنعتی
جهت بررسی تاثیر فعالیتهای گروهی کاردردمانی (گروهای ورزشی "physical exercise group"، و گروهای بحث "discossion group") بر کاهش میزان افسردگی معتادین مرکز باپروری تهران، معتادینی که در ده روز متوالی در مرکز باپروری فوق پذیریش شدند. با آزمون سنجش "بک" "beck depression scale" مورد ارزیابی قرار گرفتند و تعداد 60 نفر از آنها که در آزمون فوق نمره بالاتر از 15 را کسب نمودند براساس ویژگی های واحدهای پژوهش به دو گروه 30 نفری مورد و شاهد تقسیم شدند.هر دو گروه از برناه های معمول دربازپروری استفاده می نمودند، و برای گروه مورد، برناه های گوهی ورزیشی و گروهی بحث در نظر گرفته شد. که در هر هفته سه جلسه ورزشی که مدت هر جلسه 75 دقیقه و سه جلسه برنامه گروهی بحث که مدت هر جلسه 45 دقیقه تا 1 ساعت بود به مدت 6 هفته متوالی انجام شد. مجددا قبل از ترخیص میزان افسردگی هر دو گروه مورد و شاهد با آزمون افسردگی بک مورد سنجش قرار گرفت.هر دو گروه در پس آزمون با گذراندن دوران بازپروری و ترک اعتیاد، کاهش شدید افسردگی را نشان دادند.چنانچه برای گروه مورد آزمون t زوجی با میانگین سطح افسردگی در پیش آزمون 96/28x= و میانگین سطح افسردگی در پس آزمون 76/8x= با 0p= اختلاف معنی داری نشان داده شد و برای گروه شاهد آزمون t زوجی با میانگین سطح افسردگی در پیش آزمون 43/28x= و میانگین سطح افسردگی در پس آزمون 26/14x= با 0p= اختلاف معنی داری نشان داده شد که بیانگر آن است که اعتیاد در ایجاد افسردگی تاثیر داشته است.برای مقایسه میانگین سطح افسردگی پس از آزمون در دو گروه مورد و شاهد آزمون t با 2%p= اختلاف معنی داری را نشان می دهد که بیانگر آن است، گرچه با ترک اعتیاد و بازپروری معتادین در هر دو گروه مورد و شاهد کاهش افسردگی وجود داشته است. اما گروه مورد که برنامه های گروهی ورزشی و گروهی بحث را داشته اند کاهش افسردگی بیشتری را نسبت به گروه شاهد نشان داده اند.