نام پژوهشگر: جهانگیر معینی علمداری
علیرضا سلیمانی همایون الهی
در پژوهش حاضر تلاش می شود از منظر جامعه شناسی تاریخی با رویکرد نشانه شناسی به این دو پرسش پاسخ داده شود که چگونه شکاف های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی موجود در جوامع ایران و عراق، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 فعال شد و چگونه برداشت های حاصل از این شکاف ها جنگی طولانی و پر هزینه را به مدت 8 سال (67-1359) میان دو کشور رقم زد. فهم معنا شناسانه از نشانه جنگ بدون فهم تاریخی از خود جنگ و فرهنگ طرف های درگیر در جنگ امکان پذیر نیست. رویکرد نشانه شناسی رولان بارت فرانسوی به عنوان چارچوب نظری برای تجزیه و تحلیل جامعه شناسی این جنگ به مثابه نشانه برگزیده شد. بارت نشانه ها را بهترین داده ها برای تجزیه و تحلیل هر پدیده می داند. قدرت از نظر میشل فوکو شبکه ای از قدرت و مقاومت است که شبکه ای از این استراتژی های نیز می باشد. با ترکیب نظریه های بارت و فوکو نظریه جدیدی در عرصه جامعه شناسی جنگ در این پژوهش ارایه می شود. در این نظریه استراتژی قدرت در شبکه جنگ به سه سطح ملی (فرهنگی) نخبگانی (دولتمردان) و سطح رزمندگان تقسیم می شود.براساس نظریه نشانه شناسی، استرتژی نخبگانی به مثابه نشانه تا جایی توان مقاومت در عرصه نبرد ارد که در سطوح استراتژی ملی و استراتژی رزمندگان نشانه ای معنادار باشد. فهم ایرانی از جنگ برمبنای یک مسیولیت تاریخی استوار بود که بر عهده آن ها گذاشته شده بود. اسامی تیپ ها، لشکر ها، رمزها و عملیات ها نشانگر این مسیولیت مذهبی تارخی در رهایی انسان از ظلم بود. در جبهه عربی عراق، جنگ دفاع از نشانه عروبت تلقی می شود که از این جهت خوزستان مرکز ثقل انجام عملیات های نظامی صدام گردید. از انجا که پیام رهایی بخش ایران لامکانی بود و مرزو جغرافیا نمی شناخت و انجام عملیات در جنوب نیز به لحاظ نظامی غیر ممکن بود جبهه نگ به تریج از خوسستان به کردستان عراق در شمال غرب منتقل شد. اما این تغییر جبهبه در استراتژی عراق فاقد معنا بود زیرا باز پس گریری شبهه جزیره فاو مهم ترین استراتژی عربی صدام بود. در چنین شرایطی قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل که قبل از آن از سوی ایران به عنوان اقدامی در جهت تداوم حکومت ظالمانه صدام تفسیر می شد با توجه به کشتار دسته جمعی مردم حلبچه توسط صدام با بمباران شیمایی مبنای تفسیر جدیدی از نشانه خطرناک و غیر انسانی شدن جنگ قرار گرفت و پایان جنگ را برای طرفین رقم زد. به خصوص این که تهاجم نهایی و مجدد ارتش صدام برای تصرف شهر خرمشهر در تیر و مرداد ماه سال 1367 با حضور انبوه رزمندگان ایرانی در جبهه های جنگ ناکام ماند.
احمدعلی رضایی الهه کولایی
افغانستان به لحاظ فرهنگی، سنتی و به لحاظ ساختاری اقتصادی و اجتماعی، توسعه نیافته است. قرایت که از اسلام در این جامعه وجود دارد حداکثری، بنیادگرایانه و نوبنیادگرایانه است. گفتمان اسلامی سیاسی (با خرده گفتمان های بنیادگرایانه مجاهدین و نوبنیاد گرایانه طالبان) به لحاظ هستی شناسی ، معرفت شناسی و انسان شناسی تفاوت های بنیادی با گفتمان دموکراسی دارد و هویت خویش را در غیریت سازی و طرد گفتمان دموکراسی به عنوان گفتمان رقیب معرفی کرده است. هر کدام از گفتمان های یاد شده، نظام معنایی و مفصل بندی های خاص خودشان را با بازنمایی دال ها و نشانه ها دارند و سعی کرده اند آنها را به عنوان رژیم حقیقت بر سوژه ها و عاملان سیاسی- اجتماعی تحمیل کنند. گفتمان مجاهدین هویت خویش را در نفی گفتمان کمونیستی و گفتمان طالبان هویت خود را در طرد گفتمان مجاهدین معرفی کرده اند و هر کدام برای مدتی توانستند به هژمونی دست یابند. بعد از معاهده بن، گفتمان دموکراسی تحت تأثیر شرایط خاص داخلی و بین المللی مطرح گردید. برای مدت کوتاهی، گفتمان طالبان به عنوان گفتمان رقیب تنها به لحاظ سخت افزاری در حاشیه قرار گرفت اما به زودی این گفتمان توانست خودش را تحت عنوان طالبان جدید بازسازی کرده و به صحنه سیاسی – اجتماعی بازگردد. مدت یک دهه است ک از عمر گفتمان دموکراسی در افغانستان می گذرد اما هرگز نتوانسته است در جامعه سنتی و توسعه نیافته افغانستان به گفتمان هژمون (در برابر گفتمان اسلام سیاسی) تبدیل گردد. اکنون کشور، عرصه منازغه گفتمانی میان اسلام سیاسی و دموکراسی است بدون آنکه هیچ کدام حالت هژمونیک داشته باشد. پرسش اساسی این پژوهش این است که چگونه اسلام سیاسی در افغانستان مانع هژمونیک شدن گفتمان دموکراسی می شود؟ فرضیه اصلی که در پاسخ به آن مطرح شده چنین است که گفتمان اسلام سیاسی در افغانستان با توجه به دو مفهوم "قابلیت اعتبار" و " در دسترس بودن" ، از طریق ایجاد یک رابطه خصمانه و منازعه آمیز، مانع هژمونیک شدن گفتمان دموکراسی شده و آن را به عنوان "دگر" خویش غیریت سازی وطرد می کند. پژوهش حاضر سعی کرده است فرضیه فوق را به آزمون بگذارد.
محمد بابایی رحیم ابوالحسنی
نقش اطلاع رسانی تلویزیون در تبلیغات انتخاباتی ایران با شکل گیری بخش خبری 20:30 در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نهم در سال 1384 برجسته شد. این نقش در انتخابات ریاست جمهوری دهم در سال 1388 با برگزاری نخستین مناظره های انتخاباتی نامزدها، وارد مرحله جدیدتر و جدی تری شد. مطالعه نقش اخبار تلویزیون در انتخابات ریاست جمهوری ایران به عللی نظیر انحصاری بودن صدا وسیما، در دسترس نبودن منابع تبلیغاتی مانند تصاویر خبرهای انتخاباتی و از آن مهمتر "رویت ناپذیری" فرایند تدوین و انتشار پیام های انتخاباتی، تاکنون به شکلی مطلوب صورت نگرفته است. بررسی ادبیات مرتبط در این زمینه نیز نشان داد پژوهشی که مستقیما به این موضوع پرداخته باشد در دسترس نیست. به همین علت در این پژوهش تلاش شده است سیاست های خبری تلویزیون جمهوری اسلامی در فضاسازی و بازنمایی خبرهای انتخاباتی ریاست جمهوری دهم و ماهیت پیام های آن بررسی شود. فرضیه مورد آزمون در این تحقیق آن است که : عملکرد صدا و سیما در انتخابات ریاست جمهوری دهم به علت ماهیت حاکمیتی آن و نیز متاثر بودن از عوامل برون سازمانی، نمی تواند "میانجیگرانه" باشد. به منظور داشتن معیاری برای سنجش، این بررسی در انطباق با "نظریه میانجیگری رسانه" صورت گرفت. "استقلال"، "دسترسی"، "عینیت"، "بی طرفی"، "تعادل"، "چند صدایی" و "نبود سوگیری" و "نبود جانبداری"، مهمترین ویژگی های برشمرده شده برای "نظریه میانجیگری رسانه" است که عملکرد اخبار تلویزیون در انتخابات ریاست جمهوری دهم در این پژوهش نیز با آنها سنجیده شده است. برای این منظور، داده های مورد نیاز پژوهش به دو روش " اسنادی" (برای مطالعه اسناد و منابع مکتوب) و تحلیل محتوا (برای تحلیل تصاویر و خبرهای انتخاباتی) گردآوری شد. بخش خبری 20:30 تلویزیون نیز در بازه زمانی سه ماه قبل از انتخابات به عنوان جمعیت نمونه انتخاب شد. ایجاد این بخش خبری با انگیزه نقش آفرینی بیشتر اخبار در انتخابات ریاست جمهوری نهم و تداوم و پررنگ تر شدن این نقش در انتخابات ریاست جمهوری دهم از یک سو و نیز محوریت داشت و تمرکز بیشترین خبرهای انتخاباتی در این بخش خبری، مهمترین علل انتخاب آن به عنوان جمعیت آماری نمونه پژوهش بود. نتایج به دست آمده از مطالعات نظری و اسنادی پژوهش نشان داد عوامل برون سازمانی شامل عوامل حاکمیتی مانند" دیدگاه ها و هنجارهای رهبران نظام"، مبانی و آموزه های برگرفته از "دین اسلام" و "انقلاب" مندرج در ساختارهای قانونی و حقوقی، فضای سیاسی حاکم بر کشور و جریان های سیاسی فعال و نیز "مالکیت صدا وسیما" مهمترین عوامل برون سازمانی تاثیرگذار بر تدوین و اجرای سیاست های انتخاباتی صداوسیما هستند که به ویژه خود را در فرایند تولید و پخش اخبار نشان می دهند. همچنین مشخص شد این تاثیرگذاری به حدی است که در ساختار سازمانی متمرکز و درونی این رسانه نیز تداوم می یابد و اثر گذاری را تا پایین ترین سطوح تصمیم گیری و اجرای سیاست های اتخاذ شده مدیریت می کند. از سوی دیگر یافته های تحلیل محتوا نیز با استفاده از نرم افزار spss پردازش و در قالب جداول یک بعدی و دو بعدی دسته بندی شد. براساس این یافته ها مشخص گردید تلویزیون جمهوری اسلامی ایران در سیاست های خبری خود در این انتخابات مستقل و حرفه ای عمل نکرده است. بنابراین نتوانسته است شاخص"عینیت" را در بازنمایی و یا انعکاس خبرها به نمایش بگذارد. برآیند این یافته ها در نهایت نیز این بود که عملکرد تلویزیون جمهوری اسلامی در انتخابات ریاست جمهوری دهم منطبق با "نظریه میانجیگریِ" رسانه مبتنی بر شاخص های برشمرده شده این پژوهش نبوده است. با توجه به اینکه حجم اصلی تبلیغات انتخاباتی در انتخابات ریاست جمهوری ایران بر عهده صدا وسیماست، یافته های این پژوهش می تواند تاکیدی بر ضرورت بازنگری و ترمیم و اصلاح سیاست های انتخاباتی صدا و سیما در انتخابات ریاست جمهوری آینده باشد. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر می شود که بدانیم رسانه های رقیب داخلی و خارجی، هرروز بیش از روز قبل به لحاظ کمی بیشتر و به لحاظ کیفی قویتر می شوند. بر این اساس صداوسیما به منظور ایفای نقشی مستقل تر، عینی تر، بی طرفانه تر، ناجانبدارانه تر و البته "موثرتر" در انتخابات ریاست جمهوری بعدی، ناگزیر از حرکت به سمت عمل بر مبنای اصول رسانه های حرفه ای و مستقل است.
مهدی نصر احمد خالقی دامغانی
دیدگاه غالب در نظریه های فلسفه سیاسی این است که فلسفه این رسالت مهم را بر دوش دارد که وضعیت نابسامان و غیراخلاقی حاکم بر سیاست را دگرگون کرده و با استفاده از اصول قاطع خودش به وضعیت کنونی وجهه اخلاقی تر، بسامان تر و انسانی تری اعطا کند. اما به نظر هایدگر فلسفه یا همان متافیزیک عاری از چنین اصولی است و به دوران پایان خود نزدیک شده است. از این رو، تفاوت این رساله با دیگر پژوهش های حوزه اندیشه سیاسی در این است که به جای آنکه از اصول فلسفی برای حل مشکلات سیاسی استفاده کند، همت خود را مصروف بررسی این موضوع می کند که در دوران پایان فلسفه، چه معنایی از سیاست به طور پنهان و آشکار در متافیزیک مدرن جریان دارد. هر پژوهش درباب اندیشه های هایدگر بدون در نظر گرفتن مفاهیم کلیدی هستی و زمان پژوهش ناقصی به نظر می رسد. به همین خاطر بحث سیاست را از مفاهیم بنیادی این کتاب آغاز کرده ایم. «افق معنایی باهم هستن دازاین که به نحو خویشتن مند و مصممانه هستی به سوی مرگ دارد و تاریخمندانه در امکاناتی که میراث برای او فراهم کرده باز هم به نحو خویشتن مندی طرح افکنده شده است»، تعریفی از سیاست است که به طور پنهانی در هستی و زمان به آن پرداخته شده است. مفهوم «تاریخمندی» هستی و زمان، هایدگر دهه سی را به سوی «ازسرگیری» امکان های نهفته در متافیزیک غرب می کشاند. مکانیسم «ازسرگیری»، در نهایت اندیشه هایدگر را به طرح مقوله هنر و جهان شکوهمند یونانی می کشاند. «تخنه» به مثابه علم یا هنر از جمله مفاهیمی است که در امکان «آنجابوده» دازاین معاصر وجود دارد و هایدگر با تعهد به نازیسم درصدد تفسیر مجدد آن برمی آید. توصیف هایدگر از هنر به مثابه بنیادی ترین یافت حال دازاین در رویارویی با هستندگان حرکتی متقابلانه با نیهیلیسم قلمداد می شود. فصل پنجم با توصیف ماهیت اسطوره ای خرد به عنوان امر سیاسی برآوردی نهایی از فصول قبلی است و سعی دارد که به پرسش اصلی این رساله پاسخ گوید. امر سیاسی طبق تفسیر این رساله از آراء هایدگر عبارت از «تایپ»ی است که هر دوره متافیزیکی در ابتدای دوران شکل گیری خود از طرح افکنی دازاین ارائه می کند. سیاست مدرن کاری بجز تقلید و کپی برداری از این تایپ نمی کند. به عبارت دیگر سیاست وظیفه حفظ و حراست از تایپ عصر مدرن را بر دوش گرفته است.
مهدی رحمانی احمد خالقی
مقصود اصلی این پژوهش برقرار کردن پیوند میان سوژه و حقیقت در هستی اجتماعی است. به عبارتی دیگر ما با پیش فرض گرفتن وجه سوبژکتیو کنش گر اجتماعی در صدد ایجاد پیوند میان این جنبه از کنش گر با نظام حقیقتی است که در هستی اجتماعی می بایست تحقق یابد. تحقیق زیر ماحصل پرداخت به چنین پیوندی در اندیشه سیاسی گئورگ لوکاچ است. لوکاچ در جوانی کاملا تحت تأثیر سنت کانت و نوکانتی ها بود و شکاف کانتی میان جهان واقعیت و جهان ارزش یا «باید» ها را پذیرفته بود. اما برخلاف این مکتب، او اعتقاد داشت این شکاف امری است تراژیک و مانع برقراری پیوند میان جهان واقعیت اجتماعی یا جهان «هست» ها با جهان ارزش ها یا «باید» ها است. این وجه تراژیک به خصوص در اثر مهم دوره ی جوانی او یعنی نظریه رمان کاملا مشهود است او در این اثر انسان کانتی را انسان مسئله دار می داند که تشویش هایش او را اسیر خود کرده اند اما جنبه ی مهم این اثر تغییر جهت لوکاچ از کانت گرایی به هگل گرایی است. نظریه رمان نقطه ی عطف این رخداد است. اما انقلاب اکتبر روسیه و سایر بحران هایی که مصادف با جنگ جهانی اول برآمدند توجه او را بیشتر به این سمت سوق داد و این اتفاقات سرآغاز چنین تغییر رویه ای در لوکاچ گردید و کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی معرف گذر لوکاچ از دوره جوانی به بلوغ است. البته نکته مهم این که جهش فوق به واسطه کارل مارکس، فیلسوف رادیکال قرن 19 رخ داد. در نظام فکری لوکاچ بالغ سوژه معادل است با آگاهی و منظور از آگاهی خود تحقق بخشی واقعیت اجتماعی است. به علاوه حقیقت نیز معادل است با تحقیق عینی این آگاهی به واسطه یک سوژه جمعی که منتهی به عینیت یافتن حقیقت هستی اجتماعی است نهایت امر این که این سوژه جمعی، همان عنصری است که میان جهان واقعیت اجتماعی و حقیقتی که می بایست در این جهان تحقق یابد وساطت می کند. این امر اگر چه به وساطت کنش گر اجتماعی خاصی (طبقه کارگر) رخ می دهد اما کلیت هستی اجتماعی را در بر می گیرد. به عبارت دیگر طبقه کارگر آن سوژه ای است که تعیین کننده واقعیت عقلانی و حقیقت هستی اجتماعی است.
ساسان تقوایی اصل علی افخمی
زبان شناسیِ زایشی به عنوان مهم ترین مکتب زبان شناسیِ قرن بیستم بر اصول و پایه هایی بنیان نهاده شده است، که می توان آن ها در چهار مولفه خلاصه کرد. زبانِ درونی، فطری گرایی، ذهن باوری و نهایتاً طبیعت-باوری، چهار عنصر اصلیِ زبان شناسیِ چامسکیایی به شمار می آیند. زبان شناسی ای مبتنی بر ذهن گراییِ دکارتی که می کوشد تا زبان را به دور از عرصه یِ اجتماع مورد واکاوی و بررسی قرار دهد. برای چامسکی آنچه که مقدم بر پژوهش زبانی است، ذهن است. ذهن محوریِ زبان شناسیِ چامسکیایی ناشی از جایگاه مرکزین خرد گرایی دکارت در اندیشه یِ وی می باشد. از آن جایی که سوژه دکارتی چیزی جز ذهن نیست، بنابراین زبان شناسی ای هم که مبتنی بر این رویکرد باشد به سویِ ذهن باوری و فطری گرایی کشانده می شود. در این حالت زبان پدیده ای فطری محسوب می شود که در ذهنِ انسان کد گذاری شده است و روش مطالعه آن نیز روشی مشابه علوم طبیعی است. رویکردی غیر ویتگنشتاینی که زبان را از عرصه یِ اجتماع و کنش هایِ معنادار انسانی جدا می سازد. در همین راستا می توان با بهره گیری از آراءِ ویتگنشتاین دوّم به نقد زبان شناسیِ چامسکیایی نشست. دو مفهوم اساسیِ فلسفه یِ ویتگنشتاین، یکی "پیروی از قاعده" و دیگری "زبانِ خصوصی" پایه هایِ نقد ما به شمار می آیند. از سوی دیگر با توجه به مفاهیمی همانند "بازی هایِ زبانی"، "کاربرد" و "قواعد کاربرد" و "شکلِ زندگی" می توان نگره یِ بدیل زبان شناسیِ چامسکیایی را طرح ریزی کرد. نگره ای که به جایِ تأکید بر فرآیند هایِ ذهنی و محاسباتی به کاربرد واقعیِ زبان در اجتماع و کنش هایِ صورت گرفته توسط آن نظر دارد.
حجت کاظمی داود فیرحی
چکیده ندارد.
مهدی نصر علیرضا صدرا
چکیده ندارد.
سیمین بهبهانی عبددالرحمان عالم
چکیده ندارد.
آرش رییسی نژاد جهانگیر معینی علمداری
چکیده ندارد.
سعید حاجی ناصری جهانگیر معینی علمداری
چکیده ندارد.
فرامرز تقی لو جهانگیر معینی علمداری
چکیده ندارد.
کیانوش بوستانی عبدالرحمن عالم
چکیده ندارد.
جهانگیر معینی علمداری محمد رضوی
در این رساله از نشانه شناسی برای توضیح پدیده های سیاسی استفاده شده است و امکانات نظریه های نشانه شناسی برای استفاده در تحلیل های سیاسی بررسی می شود. رساله به یک مقدمه، پنج فصل و یک نتیجه گیری تقسیم شده است . در مقدمه به مزایای یک رویکرد بین رشته ای مرکب از سیاست و نشانه شناسی برای توضیح مسائل سیاسی اشاره می شود. در فصل یک بحران فعلی نظریه پردازی در سیاست و دلایل آن مورد بحث قرار می گیرد. در فصل دوم شمای کلی نشانه شناسی و رویکردهای مختلف آن برشمرده می شود.فصل سوم به بیان رابطه اندیشه و زبان و نگرش نمادین - نشانه ای انسان به جهان می پردازد و در این زمینه از نظرات "لوویگوتسکی" روانشناس اجتماعی شوروی و "ارنست کاسیرر" فیلسوف آلمانی استفاده می کند. فصل چهارم به نقش نمادها و نشانه ها در تداوم نظم سیاسی و تبعات آن می پردازد. در فصل پنجم ملاحظات سیاسی و نظری برای حک و اصلاح نظرات نشانه شناختی برای بهره برداری در سیاست مورد بحث قرار می گیرد. سرانجام رساله با یک نتیجه گیری به پایان می رسد. هدف اصلی از نگارس این نوشته بحث درباره علل تثبیت افکار سیاسی در اجتماع می باشد.
جهانگیر باقری ایلخچی جهانگیر معینی علمداری
اندیشه سیاسی پوپر و هابرماس بر نوعی رابطه عقلانیت و انتقاد شکل گرفته است به صورتی که انتقادگری و عقلانیت دو مفهوم کلیدی در اندیشه های این دو فیلسوف سیاسی محسوب می شوند.سوال اصلی: چرا علیرغم تاکید پوپر و هابرماس به عنصر انتقاد و عقلانیت نظرات سیاسی کاملا متفاوتی دارند؟
راضیه برمک احمد موثقی
مباحث این رساله شامل چهار فصل می باشد .در فصل اول چهارچوب نظری مورد بررسی قرار گرفته است که در آن به تعریف تساهل و مدارا در اندیشه سیاسی غرب و تعریف تئوریک دیالوگ و گفتگو پرداخته شده است.فصل دوم رساله با عنوان فرهنگ سیاسی ایران، به بررسی اقتدارگرایی و تاثیرآن بر فرهنگ سیاسی جامعه پرداخته و در مباحث بعدی فصل، ریشه های اجتماعی، تاریخی، سیاسی، ذهنی و فرهنگی اقتدارگرایی مورد کنکاش قرار گرفته است.فصل سوم و چهارم رساله اختصاص دارد به تبیین جامعه شناختی اقتدارگرایی و مبانی و ریشه های تاریخی گفتمانهای اقتدارگرایانه پاتریمونیالیسم، نوپاتریمونیالیسم و گفتمان بنیادگرای اسلامی