نام پژوهشگر: مسعود علیا
منا فاضلی مسعود علیا
چکیده نظری? زیبایی شناسی کانت یکی از بنیادی ترین و رادیکال ترین نظریه های سوبژکتیو در باب زیبایی است. او زیبایی را امری می داند که در درون مرزهای ذهن روی می دهد و هرگز نمی تواند راهی به بیرون از آن داشته باشد، اما در عین حال این رویداد درون ذهنی را دارای اعتبار کلی می داند؛ به این معنا که مدعی است که زیبا متعلق رضایت همگانی است. هدف این رساله نشان دادن نحو? تحقق این ادعا در متن نقد قوه حکم کانت است. در فصل اول، ابتدا با مرور پیشین? نظریه های سوبژکتیو در باب زیبایی به اثبات این پیش فرض می پردازیم که نظری? زیبایی شناسی کانت یکی از رادیکال ترین نظریه های سوبژکتیوی است که تاکنون مطرح شده است. همچنین در این فصل به اقتضای بحث، طرحی کلی از نظریه شناختی کانت ارائه می شود. در فصل دوم، نشان می دهیم که تمامی تحلیل کانت در مورد امر زیبا براساس تحلیل حکم«x زیباست» استوار است که در آن x صورت مکانی-زمانی تصور ابژه و محمول زیبایی نیز احساسی از لذت است. کانت برای تمییز این لذت از سایر لذت ها، رویکردی سلبی اتخاذ می کند به این ترتیب که شرط داوری زیبایی شناختی را رویکرد فاقد علاق? سوژ? داوری نسبت به ابژ? داوری می داند؛ این شرط به این معناست که اولاً ابژ? داوری متعلق لذت حسی نیست و ثانیاً امر زیبا، برخلاف خیر، غایتی در بیرون از خود ندارد. کانت پس از تعیین رویکرد و موضع سوژ? داوری زیبایی شناختی به سراغ وجوه ایجابی این داوری می رود. از نظر او متعلق داوری زیبایی شناختی محض صورت غایتمند تصور ابژه است که صورتی مکانی-زمانی و ذهن ساخته است. این صورت موجب تحریک قوای شناختی می شود و قوای شناختی در حالتی که هیچ غایتی برای شناخت ابژه، انتساب آن به غایتی بیرونی و در کل تحقیق دربار? آن ندارند، در حالتی فارغ از غایت تعیینی خود، مجالی برای بازی آزاد با یکدیگر می یابند و در این حالت لذت زیبایی شناختی پدید می آید. وسپس همین لذت به صورت محمولی بر صورت تصور ابژه حمل می شود و داوری زیبایی شناختی را شکل می دهد. در فصل سوم، نشان می دهیم که کانت چگونه ادعای خود مبنی بر کلیت داوری زیبایی شناختی در عین سوبژکتیو بودن آن را اثبات می کند. او ابتدا با توسل به حس مشترک و ضرورت نمونه وار، داوری های زیبایی شناختی را حائز ضرورتی ذهنی می داند و سپس بر همین اساس نسبیت این داوری ها را منتفی اعلام می کند و با ملاحظ? اینکه اولاً حکم زیبایی شناختی « x زیباست» نتیج? کنش قوای شناختی و مبتنی بر شرط صوری قوای حاکمه است و ثانیاً ساختار و کارکرد قوای ذهنی در تمامی انسانها، فارغ از زمان و مکانشان یکسان است، نتیجه می گیرد که اگر داوری زیبایی شناختی در شرایط معیار آن صورت گرفته باشد دارای اعتبار کلی و زیبا متعلق رضایت همگانی است. در خاتمه پس از نتیجه گیری به طرح برخی از انتقادات وارد بر نظری? زیبایی شناسی کانت می پردازیم و سعی می کنیم تا حد امکان اعتبار این انتقادات را با توجه به مدعیات کانت بررسی کنیم.
مریم خدادادی احمدعلی حیدری
در این رساله به بررسی پدیدارشناسانه تجربه اخلاقی از دیدگاه موریس ماندلباوم می پردازیم. ماندلباوم پدیدارشناسی اخلاق را با توصیف و تحلیل شهودها یا تجارب اخلاقی آغاز می کند؛ او تجربه های اخلاقی را عمدتاً از سنخ حکم می داند و احکام اخلاقی را به سه دسته احکام مستقیم، دور و ناظر به ارزش اخلاقی تقسیم می کند؛ احکام اخلاقی مستقیم از مواجهه مستقیم و بی واسطه عامل با موقعیت صادر می شوند اما در احکام اخلاقی دور و احکام ناظر به ارزش اخلاقی، عامل به نحو بالفعل با موقعیت اخلاقی درگیر نیست، بلکه ناظر درگیری عامل دیگری با موقعیت است؛ با این تفاوت که احکام اخلاقی دور درباره درستی و نادرستی عمل و احکام ناظر به ارزش اخلاقی، درباره یک ویژگی یا کل شخصیت عامل صادر می شوند. ماندلباوم پس از دسته بندی شهودهای اخلاقی در قالب این سه نوع حکم، به تحلیل مولفه های آنها همچون احساس فرمان یا الزام، مبدأ فرمان و مقصد آن می پردازد. به نظر او، احساس فرمان مولفه ذاتی انواع تجربه های اخلاقی است که ریشه در درک ما از تناسب عمل با موقعیت عامل دارد. موقعیت قلمرو گسترده ای است که شرایط ابتدایی عمل، گذشته عامل، مهارت های عامل و ... را دربرمی گیرد. به این ترتیب، ماندلباوم توصیفی پدیدارشناسانه از انواع تجربه های اخلاقی در چارچوب درک تناسب میان عمل و موقعیت به دست می دهد و این توصیف را در هر یک از سه نوع حکم اخلاقی یادشده به طور جداگانه و به تفصیل بیان می کند. توصیف پدیدارشناسانه ماندلباوم از تجربه های اخلاقی لوازم مهمی برای نظریه های اخلاق هنجاری در پی دارد و نشان می دهد که دیدگاه های غایت انگارانه مانند سودگرایی و دیدگاه های وظیفه گرایانه تنها به یکی از مولفه های تجربه اخلاقی نظر دارند و سایر مولفه ها را نادیده می گیرند، ازاین رو نمی توانند توصیف جامع و کاملی از چنین تجاربی ارائه کنند.
فاطمه تشکری امیر نصری
موضوع این پایان نامه بررسی هنرهای معاصر از منظر فیلسوف آمریکایی آرتور دانتو است . در این پایان نامه سعی شده است با بررسی آراء و نظریات این فیلسوف دورنمایی از هنر معاصر ارائه گردد. اهمیت این موضوع از آن جهت است که هنر در دوران معاصر به واسطه ی خلق آثاری کاملاً متفاوت در قالب تعاریف گذشته ی تاریخ هنر نمی گنجد و هنر به طور کلی وارد دوران تازه ای شده است.آرتور دانتو شرایط ظهور چنین هنری را به لحاظ تاریخی بررسی کرده و سعی دارد تا هنر معاصر و آثار هنری آن را به لحاظ فلسفی واکاوی نماید.اساساً هدف این پایان نامه شناخت صحیح ارکان فکری این فیلسوف است تا با رویکردی فلسفی بتوانیم به هنرهای معاصر نظر افکنیم.
زهرا رضایی مسعود علیا
بحثِ هنر در فلسفهی شوپنهاور جزئی ساختاری است. شوپنهاور پس از بیانِ اصولِ اندیشهاش به دو نوع شناخت میپردازد؛ اولین شناخت شناختِ عادیِ گرفتارِ رنج است، که تنها مربوط به پدیدار است و شناختِ دوم، رها شدن از شیوهی شناختِ عادی و شناختی معطوف به رهایی از رنجِ زندگی است. این شناخت هم شرطِ تجربهی زیباییشناسانه و هم شرطِ رستگاری در اخلاق است. هنر خود فعالیتی رهایی بخش است و رو به سوی رستگاری دارد، اما صرفا به صورتِ موقت، در حالی که به عقیدهی شوپنهاور رستگاریِ بادوام تنها از طریقِ اخلاق میسر خواهد شد. در این پژوهش شناختِ رهایی بخش در هنر و اخلاق مورد بررسی قرار گرفته، و وجوه مشترک و متمایز آنها بررسی شده است. تجربهی زیباییشناسانه شناختی است که با رها کردنِ اراده و متعلقاتِ آن، اثرِ هنری را فارغ از هر علاقه و رابطهای، همچون ایدهی متجلی شده در آن در مییابد. در چنین تجربهای امور با بیتفاوتی و بیعلاقگیِ حاصل از بیارادگی سوژهی ناب شناخت ادراک میشوند. به این ترتیب در اثرِ هنری رنجِ هستی شناخته میشود اما درد و محنتِ آن تجربه نمیشود. هنر با نشان دادنِ رنجِ زندگی از آن رنج زدایی میکند. در مقابل، در شیوهی اخلاقی، شوپنهاور برگذشتن از زندگی و اراده را راهِ رستگاری میداند. در این طریق، زاهد با شناختِ ذاتِ همواره یکسانِ هستی و رنجِ آن، اراده را به کلی در خود خاموش میکند و آرامش راستین را با روی گرداندن از زندگی به دست میآورد. در نهایت از آنجا که هنر فعالیتی معطوف به خود زندگی است و با اینحال موجب آرامش و لذت میشود، میتواند تنها فعالیتِ رهایی بخش انسانی در نظر گرفته شود.
فواد جراح باشی مسعود علیا
متفاوت یافت: نظریه حس پذیری و امر محسوس ، نظریه حکم زیبایی شناختی و امر زیبا.این رساله به چرایی و چگونگی رویارویی ژیل دولوز، فیلسوف معاصر فرانسوی، با این دوگانگی معنایی، یا به عبارتی شکاف خوردگی مفهومی ، خواهد پرداخت؛ مواجهه ای که از بطن کلیت اندیشه کانتی، نوآوری هاو پیوستگی ها،موانع درونذات و گسستگی های منطقی، و اساسا قابلیت های آن برای پیشبرد رادیکال تفکر مدرن و فلسفه بماهو فلسفه بر آفریده می شود؛از نقدعقل محض تا منطق حسگری. در نهایت هدف رساله حاضر این است که نشان دهد دولوز چرا و چگونه در نظام برگشوده هستی شناختی خویش، با اندیشیدن آثار نقاش معاصر ایرلندی، فرانسیس بیکن، محدودی تهای تفکر کانتی را پشت سرگذاشته و با طرح و بسط منطق حسگری، شکاف مذکور را بخیه می زند؛ لیکن نه از رهگذر انحلال یکی از حدین یا با پر کردن حفره از حدی ثالث،بل با یگانه سازی منطقی-تجربی- هستی شناختی آن
زهراسادات عقیق فرشته نباتی
ارزش های اخلاقی در تفکر پاتنم همانند ارزش های معرفتی و ریاضی ومنطق دارای عینیت بدون اعیان هستند واز سویی دیگر مفاهیم اخلاقی غلیظ دارای درهم تنیدگی واقعیت و ارزش هستند. درنتیجه قلمرو ارزش ها همانند قلمرو واقعیت قابلیت تحقیق دارند
گلنار نریمانی قهنویه مسعود علیا
کانت در فقره های 43 تا 54 نقد قوه ی حکم به مسئله ی طبقه بندی هنرها می پردازد. علی رغمِ اهمیتِ این فقره ها در فهمِ کلیتِ زیباشناسی کانت و تعریف او از شرایط زیبا نامیدن اعیان، این قسمت، بر اساس تحقیقاتِ نگارنده، پیش از این موضوعِ پژوهش مستقلی نبوده ا است. پژوهش حاضر با این پیش فرض که فقره های ذکر شده حاوی ایده های ارزش مندی اند که نه تنها به فهمِ برخی ابهاماتِ زیباشناسی کانت کمک می کنند، بلکه راه را برای تفسیر طبقه بندی های بعدی از هنرها می گشایند، انجام شده است. اهمیتِ این فقره ها در مغفول ماندن آن ها و راه گشا بودن شان برای فهم نقد سوم و کشف ایده های بدیعِ آن است. این که کانت هنرها را بر چه اساسی طبقه بندی می کند و از این ارزش گذاری چه هدفی دارد، از انگیزه های انجام چنین پژوهشی است. در این پژوهش ابتدا سیر تاریخی طبقه بندی هنرها از یونان باستان تا روزگار کانت شرح داده شده است تا زمینه ی کار کانت در نقد سوم روشن گردد. سپس، طبقه بندی کانت از هنرها شرح داده می شود و با تکیه بر متنِ نقد سوم، وجوه بارز و تازه ی آن نشان داده می شود. در ادامه با محور قرار دادن موسیقی و تکیه بر دو مفهومِ نبوغ و ایده های زیباشناختی، جایگاه موسیقی در طبقه بندی کانت مورد سنجش قرار می گیرد و در آخر نسبتِ طبقه بندی کانت، هم چنان با محوریت موسیقی، با هنرها در دورانِ معاصر بررسی می شود. به این ترتیب در انتها این فرضیه مطرح می شود که طبقه بندی کانت و جایگاهی که به موسیقی اختصاص می دهد، می تواند سرچشمه ی ایجاد ارتباطی میان نظریات کانت و هنرهای معاصر باشد و هم چنان با توجه به تحولات فناوری وجوه بدیعی برای ما داشته باشد.
محسن کرمی مسعود علیا
مسأله ی اصلیِ این تحقیق همانا ”دفاع از نقد اخلاقی هنر“ است. به دیگرسخن، مسأله و پرسشی که این تحقیق در مقام پِیجوییِ آن برمی آید عبارت است از اینکه آیا رواست که دست در نقد اخلاقی آثار هنری زنیم یا نه. آیا می توان با معیارهای اخلاقی به نقد و ارزیابی آثار هنری پرداخت یا نه؟ در واکنش به این مسأله، در تاریخِ فکر و فرهنگِ بشر، سه موضعگیری کلّی صورت گرفته است. (1) کسانی با پیشقراولیِ افلاطون بر آن شده اند که نقد اخلاقی هنر نه تنها روا که ضروری است. یعنی نه فقط می توان بلکه باید به نقد اخلاقی همه ی آثار هنری دست یازید. (2) از سوی دیگر، کسان دیگری چون کلایوْ بل اظهار داشته اند که اساساً نباید و نمی توان به نقد اخلاقی هنر پرداخت. این دسته ی دوم، که در واقع باید مخالفان نقد اخلاقی شان خواند، ادلّه ی نیرومندی در ردّ این شیوه ی نقد هنرها اقامه کرده اند ــ ادلّه ای که ظاهراً بدون پاسخ گفتن بدان ها نمی توان نقد اخلاقی را طریقی موجّه برای مواجهه با آثار هنری دانست. (3) و امّا کسانی، بویژه در دهه های اخیر، راه میانه ای پیش نهاده اند: همه ی آثار هنری را نمی توان و نباید مورد نقد اخلاقی قرار داد. گزافه است اگر بگوییم که هیچ اثر هنری را نیز نمی توان یافت که درخور نقد اخلاقی باشد. بلکه، بسته به سرشت و ماهیت آثار هنری، برخی از آنها را می توان و برخی را می بایست مورد نقد اخلاقی قرار داد. به عبارت دیگر، ایشان معتقدند که برخی از آثارِ هنری را، مثل یک معماری که فارغ و برکنار از هر گونه مضمون اخلاقی و غیراخلاقی است، اساساً نمی توان مورد نقد اخلاقی قرار داد و، از دیگرسو، پاره ای از آثار هنری را، نظیر فیلم پیروزی اراده که در آن فاشیزمِ هیتلر تقدیس می شود، بایست مورد نقد اخلاقی قرار داد. بنابراین، ماهیّت آثار هنری است که روا یا ناروا بودنِ نقد اخلاقیِ آنها را تعیین می کند. باری، در این میان، رسالتِ این رساله آن است که با ردّ دیدگاه های گروه دوم، یعنی کسانی که با نقد اخلاقیِ هنر مخالفت می ورزند، از روا بودن نقد اخلاقی هنر دفاع کند. برای تحقّق بخشیدن بدین امر، به آراء یکی از مدافعان کنونیِ اخلاقگرایی در هنر، یعنی نوئل کرول، توسّل جسته ایم. پس، بویژه با تکیه بر دو مقاله ی ”هنر و قلمرو اخلاق“ و ”هنر و نقد اخلاقی“ به قلمِ این فیلسوف، استدلال ها در ردّ نقد اخلاقی را در پنج دسته سازمان دادیم و در مقام پاسخگویی بدان ها برآمدیم.
ابراهیم لطفی فروشانی مسعود علیا
موضوع این رساله پدیدارشناسی ادبیات از نگاه فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی میکل دوفرن است. رساله از چهار فصل تشکیل شده است: فصل اول به تبیین کلیات زیبایی شناسیِ پدیدارشناختی دوفرن می پردازد. در این فصل، مفاهیم کلیدی زیبایی شناسی دوفرن یعنی ابژه زیبایی شناختی و نسبت آن با اثر هنری و ادراک زیبایی شناختی تبیین می شود. اثر هنری در مواجهه ی با ناظر خود با توجه به امرحسی ای که درون خود دارد، تبدیل به ابژه زیبایی شناختی شده، موجب تجربه ی زیبایی شناختی ما می شود. فصل دوم، پدیدارشناسی ادبیات داستانی از نگاه دوفرن را تبیین می کند. در این فصل می بینیم که امر حسّی در ابژ? ادبی داستان، به دلیل اینکه در تخیل ساخته می شود و بدنی و زنده نیست، در درجه ای پایین تر نسبت به سایر هنرها قرار دارد. با این همه، دوفرن ادبیات داستانی را کنار نمی گذارد و به عنوان هنری ویژه به آن نگاه می کند. فصل سوم به پدیدارشناسی شعر می پردازد. امر حسی در شعر برخلاف ادبیات داستانی، در درجه ای پایین تر قرار ندارد. در این جا با توجه به اینکه شعر آهنگین بوده و موسیقی ایجاد می کند، بدن انسان نیز واکنش نشان می دهد و امر حسی را به صورت تمام و کمال ادراک می کند. از آنجایی که موسیقی شعر با واژگان درست شده است، معنای آن با فاصله و درنگ ادراک می شود. فصل چهارم به رویکرد پدیدارشناختی نسبت به نقد ادبی می پردازد. در نگاه دوفرن برترین نوع نقد آن است که به روشن سازیِ متن بپردازد. این رویکرد به این نحو انجام می پذیرد که منتقد تجرب? خود از متنی مشخص را ارائه می کند. از نظر دوفرن این شیوه با توجه به اینکه چیزی به متن نمی افزاید نسبت به دیگر رویکردهای نقد ادبی ارجحیت دارد.
محدثه جهان بخش رستمی هدایت علوی تبار
از دیدگاه مارسل، جهان معاصر، جهان کارکردی و درهم شکسته ای است که در آن راز هستی به فراموشی سپرده شده است. پیامدهای ضروری غفلت از هستی، پوچی، ناامیدی و ازخودبیگانگی انسان است. او ریشه ی این غفلت و ازخودبیگانگی را فقدان خدا می داند و معتقد است این فقدان به دلیل از دست رفتن ارزش های وجودی ای است که بنیان انسانیت بر آن بنا شده است. از این رو او برای بازگرداندن این ارزش ها تلاش می کند و بر این باور است که این مقصود تنها از طریق مشارکت در تجربه های انضمامی و ارتباط با دیگران ممکن می شود. پی بردن به راز هستی در گرو برقراری رابطه ی صحیح با دیگران است؛ یعنی من تنها از طریق ارتباط با دیگران می توانم هستی و حضور اصیل پیدا -کنم زیرا چنین رابطه هایی ضرورتاً خلاق و هستی آفرین اند. در برقراری ارتباط با دیگران، من می توانم دو راه را در پیش بگیرم: راه اول، رابطه ای صحیح و محبت آمیز است. مارسل این سطح از رابطه ی بین اشخاصیِ صحیح را رابطه ی «من-تو»یی می نامد، راه دیگر، رابطه ای ناصحیح و ابزاری با دیگران است؛ این سطح، رابطه ی سه تایی «من-آن-او» است. رابطه با دیگران تنها زمانی می تواند هستی آفرین باشد که رابطه ی «من-تو»یی باشد. رابطه ی «من-تو» نوع خاصی از بودن و فراخوانی برای گوش دادن به دیگری و مسئول بودن است. آنچه من در این رابطه تجربه می کنم هستی و حضور اصیل است زیرا من با انتخاب حالت گشودگی و دسترس پذیری برای دیگری، هستی خود را خلق می کنم و خودآگاه می شوم. مارسل با بحث از گشودگی، دسترس پذیری و رابطه ی اصیل با دیگری، ما را به سمت مهمترین لوازم رابطه ی حقیقی یعنی وفاداری، عشق، ایمان و امید رهنمون می کند. چنین تجربه هایی بین اشخاصی و بی قیدوشرط اند و از طریق آنها در نهایت انسان به تجربه ی «تو» ی مطلق یا خدا می رسد. بدین ترتیب ما از درک نیاز به هستی(being) به سمت درک نیاز به هستی مطلق(being) پیش می رویم.
هدی ندایی فر مسعود علیا
قائلان به قصدگرایی معتقدند علاوه بر این که هنر در خلق خود، به عنوان پدیده ای مصنوع انسان قصدمند است، در مرحله تفسیر و استنباط معنا نیز استفاده از قصد هنرمند امر مستدل و معقولی است. قصدگرایان جدید که پس از نسل جریانات قصدستیز، یعنی نقد نو، نقد خواننده مدار، ساختارگرایی و واسازی، چارچوب فکری منسجمی از خود ارائه دادند، معتقدند اگر قصد در نزد منتقدان و فلاسفه هنر تعریف درستی داشته باشد، می توان به بسیاری از استدلال های ضدقصدگرایانه از جمله نظریه ی مرگ مولف و مغالطه قصدی پاسخ داد. نیز آنها با تنوع بخشیدن به انواع رویکردهای قصدگرایانه و تعدیل مواضع افراطی برخی قصدگرایان سعی در پخته تر کردن استدلال های خود دارند. این تحقیق ابتدا چیستی و چگونگی پدیدار قصد را به عنوان موضوع اصلی بحث مورد کند و کاو قرار می دهد و سپس در فصل دوم سعی در ترسیم پیشینه ای از جریان رقیب یعنی ضدقصدگرایی دارد. در فصل سوم و در بحثی نسبتا مفصل از استدلال هایی که قصدگرایان برای توجیه مواضع خود دارند سخن می گوید. در فصل آخر بحث قصدگرایی و استدلال های ذکر شده را مشخصا به گرایش های مدرن هنر به خصوص نقاشی مدرن اطلاق می کند و در پایان به این جمع بندی می رسد که قصدگرایی نه تنها با هنر مدرن در تضاد نیست و دچار تناقض نمی شود، بلکه به دلیل ویژگی های ذاتی این هنر مناسب ترین شیوه برای تبیین و تفسیر آن است. به علاوه به نظر می رسد قصدگرایی توانایی تبیین قالب های جدید هنری را نیز داشته باشد. این تحقیق با رویکردی تحلیلی و با روش توصیفی-تحلیلی انجام شده است.
محمد مرادی مسعود علیا
موضوع این رساله به طور مشخص،آرای هانا آرنت(1906-1975) فیلسوف معاصر آلمانی در باره ی«مسئله شر»است.سوال بنیادی در مورد مسئله شر این است که:«چرا انسان ها به جای عمل خیر،دست به اعمال شرورانه می زنند؟».آرنت در پاسخ به این سوال،دو اصطلاح«شر بنیادین» و «ابتذال شر» را مطرح می کند.او مفهوم نخست را در ارتباط با توتالیتاریسم،و«ابتذال شر» را در ارتباط با ماجرای آدولف آیشمان،طراح کشتار و جنایت علیه یهودیان در خلال جنگ جهانی دوم،پیش می کشد.آرنت تحلیل خود را فراتر می برد و آن را به مسائل قرن بیستم تعمیم می دهد.او ابتذال شر را،بر خلاف سنت فلسفی- الهیاتی پیش از خود،ناشی از بی فکری می داند.از این رو،در آثارش همواره به دنبال ارتباط مسئله شر با تفکر و داوری است.آرنت معتقد است که عدم توانایی در فکر کردن،موجب ناتوانی در داوری اخلاقی نیز می شود.هدف اصلی این رساله بررسی آرای آرنت درباره ارتباط میان توانایی های انسان درباره تفکر و داوری برای پیش گیری از اعمال شرورانه است.براین اساس،در آغاز،پس از نگاهی تاریخی به مسئله شر،به توتالیتاریسم ونسبت آن با شر بنیادین می پردازیم.سپس به مسئله آیشمان و شرایطی که آرنت ابتذال شر را مطرح می کند،خواهیم پرداخت و آن گاه ارتباط میان مسئله شر،تفکر و داوری را موضوع بررسی قرار می دهیم.سرانجام پس از بررسی آرای آرنت در این زمینه، به پیآمد نظریات او در زمینه اخلاق خواهیم پرداخت.
حسین عظیمی مسعود علیا
تذکره الاولیا کتابی است که به شرح حال هفتاد و دو تن از مشایخ طریقت اختصاص یافته است.اما بسیاری از حکایت های این کتاب در واقع در قالب گفتگو بیان شده اند. از این گذشته در تذکره الاولیا تنها صوفیان حضور ندارند. در کنار آنها شاهد حضور اقشار و گروه های بسیار متنوعی از مردمان کوچه و بازار و اصحاب قدرت و علم هم هستیم. این چنین فضایی زمینه ای مناسب برای بررسی کتاب از منظر گفتگوگرایی را فراهم کرده است. در تذکره الاولیا یک بار به جستجوی تک صدایی رفته ایم و در آن اقتدار سکوت محرم و نامحرم و فرار از گفتگو را یافته ایم و یک بار بهد دنیال گفتگو رفته ایم و در آن تساهل و مدارا و پذیرای سخن غیر بودن را دیده ایم. یک جا مریدی را به خاطر کوچکترین خطایی ملامتی سخت می کنند و یک جا از زبان سگی راه نجات را می یابند. در فصل های سه و چهار این پژوهش ( که بدنه اصلی کار هستند) چنین جنبه هایی از تذکره الاولیا نمایان شده. به طوری که خواننده به خوبی حس می کند که کتاب عطار از منظر گفتگو گرایی کتابی یک دست نیست. و گویی در آن جنگی برپاست. از یک سو گرایش به این دارد که همه عالم را سخنگوی حق و نشانه خدای ببیند و به همگان اجازه حرف زدن بدهد و از سویی هر کسی را محرم راز الهی نمی داند و می خواهد سکوت کند و از خلق کناره بگیرد. نقش عطار در این میان راوی ساده نیست. تمایلات شخصی خود او به خوبی در کتاب بازتاب یافته است. احترام عمیق او به صوفیان موجب شده که او در هر چه شگفت انگیز تر کردن حکایت ها بکوشد و این کار هرچند تجلی آنها را بالا برده اما با دور کردن آنها از زمینه گفتگویی راه گفتگو با کتاب را محدود کرده است. در نهایت به این نتیجه رسیده ایم که تذکره الاولیا متنی یک دست نیست.و و نه تنها در درون خودش گفتگویی میان دو گرایش تک صدا و چند صدا دارد بلکه در خارج هم وارد گفتگو با دیگران می شود . گفتگویی که پژوهش ما یکی از آنها ست.
حمید رضا سعیدی مسعود علیا
هنر بازی ها ی ویدئویی بواسطه بهره گیری از حواس مختلف و فعالیت های ادراکی حسی-حرکتی مخاطبانش از خصلت غرقه سازی و نیز باورسازی غنی تری نسبت به دیگر هنرها برخوردار است. از این رو مهم ترین هنر تعاملی دوران معاصر به حساب می آید. رساله ی حاضر در صدد است تا جایگاه این جهان های ساختگی را از طریق تبیین چگونگی رابطه ادراکی شرکت کنندگان با این جهان ها و همینطور سطح باورسازی ای که می تواند برای این شرکت کنندگان در این جهان ها ایجاد شود مشخص کند. بنابراین در این پژوهش سعی شده است به فراخور نیازهای نظری در این باره، ابتدا نظریات مربوط به ادراک و باور و نیز رابطه آنها با یکدیگر را به شکل نسبتاً جامعی شرح دهیم و سپس با مشخص کردن شرایط تاریخی و سیر تکامل بازی های ویدئویی، و نیز با برجسته کردن کارکردهای شناختی بازنمایی ها در جهان های مجازی، موقعیت بازی های ویدئویی را در فلسفه ی ادراک و زیبا شناسی معاصر تبیین کنیم. افق شبیه سازی های بازی های ویدئویی به شکلی است که می توان گفت در آینده مسائل فلسفی متعددی را در حوزه بازنمایی های ادراکی و موقعیت باورساز ایجاد خواهد کرد. از این رو رساله حاضر می تواند گام کوچکی باشد برای روشن کردن این افق.
علیرضا ابراهیم زاده صفار مسعود علیا
رویکرد پدیدارشناختی در فلسفه حول محور روشی می¬گردد که برای توصیف پدیدارها، در جهان تجربیات آدمی پیشنهاد می¬کند. روش پدیدارشناسی را برای واکاوی هنر موسیقی نیز، به عنوان یکی از اساسی ترین تجربیات حسی و هنری آدمیان، می¬توان به کار بست. در این رساله به دنبال همین کار رفته¬ایم. به این منظور پس از معرفی مولفه¬های اصل روش پدیدارشناسی تلاش شده است الگویی برای به انجام رساندن پدیدارشناسی موسیقی ارائه شود. این الگو بر پای? موقعیت تجرب? موسیقایی در جغرافیای تجرب? زیبایی¬شناختی بنا شده¬است. تحلیل قصدیِ ادراک زیبایی ¬شناسانه ایجاب می¬کند، به مُدرَک این ادراک و همچنین اثر هنری به عنوان میانه¬گیر این دو نیز، نظر اندازیم. این قضیه شامل موسیقی نیز می¬شود. لذا در این پژوهش پدیدارشناسی موسیقی را با واکاوی مُدرَک موسیقایی آغاز کرده¬ایم؛ سپس اثر موسیقایی را مورد مداقه قرار داده¬ایم و آنگاه به داوری در مورد تجرب? موسیقایی، به عنوان دغدغ? اصلی تحقیقمان، نشسته¬ایم. هدف غایی این رساله پس از بررسی¬های یادشده این بوده-است که تصویری روشن¬تر از هنر موسیقی به علاقه مندان آن ارائه شود، تصویری که با به کار بستن ملاحظات فلسفی روش پدیدارشناسی بتواند، نوری بر زوایای تاریک و کمتر دیده شد? موسیقی بیفکند و چهره¬ای تازه¬تر از آن بنمایاند.
گل آرا خواجه جهرمی مسعود علیا
در این رساله سعی بر آن است تا با به¬کار بستن روش توصیفی و تحلیلی، رابطه و نسبتی که میان صورت و کارکرد در معماری یک بنا وجود دارد، بررسی شود.صورت در یک اثر معماری هم بارِ زیباشناسیِ بنا را به دوش می¬کشد و هم لایه¬های معنایی را که بنا، به مخاطب خود القا می¬کند. صورت با روانِ انسان در ارتباط است، از سوی دیگر کارکرد در بنا، برای رفع نیاز آدمی است. صورت عمدتاً عامل درونی بنا و کارکرد عمدتاً عاملی بیرونی است و بر این اساس یک بنا می¬تواند علاوه بر انجام صحیح کارکرد خود بیانگر ایدئولوژی و تفکری خاص نیز گردد. در طی روند این پژوهش، با مقایسه¬ای تطبیقی میان دو بنای مذهبی متأثر از یک سبک معماری که کارکردی کم و بیش متفاوت دارند، این رابطه و نسبت میان صورت و کارکرد، در معماری ایرانی- اسلامی نشان داده ¬می¬شود. صورت و کارکرد در این¬گون? معماری همگام با هم به روند شکل¬گیری یک بنا کمک می¬کنند. در مسجد شیخ لطف الله و کلیسای وانک با آنکه صورت هر دو بنا بسیار به¬هم شباهت دارد اما بنا به کارکرد متفاوت در همان شباهت¬ها گاه تفاوت¬ها را می¬بینیم و هم¬چنین با وجود تفاوت کارکردی، آنجا که امکان¬پذیر بوده است صورت تفاوت نکرده است بلکه بیانگر ویژگی¬های هنر ایرانی شده است.
سپاس ریوندی مسعود علیا
دگرگونی های عظیم هرمنوتیک غربی در دو سده ی اخیر، سنتی بسیار نیرومند و پیشتاز پدید آورده که آگاهی ما را از فهم و رویکرد ما را به این پدیده و تمامی متعلقاتش از جمله تفسیر و تأویل و ترجمه و علوم متکی بر آنها دگرگون کرده است. با توجه به پیوند وثیق میان مثنوی معنوی و قرآن، می توان فرض کرد که مثنوی در تمام تعریضات و توضیحات و ارجاعاتش به این کتاب و نیز در موارد بی شماری که قسمت هایی از قرآن را مجدداً روایت می کند، ناچار با مساله ی فهم و تفسیر درگیر است و ضوابطی در این کار دارد که با تمسک به صورتبندی مدون مبانی توصیفی و تجویزی هرمنوتیک می توان آنها را استخراج کرده و تا حد ممکن در چهارچوب های هرمنوتیک جدید ممفصل نمود، و به گونه ای مشخص و واضح ارائه کرد که به دلیل شکل روایی و منظومه وار اثر الزاماً در آن تصریح و تدوین نشده اند. این تحقیق با اتکا بر دو جنبه ی مثنوی، یعنی اولاً استخراج اشارات مستقیمی که در مثنوی به مساله ی زبان و فهم به طور کلی شده و ثانیاً با بررسی خود کنش تاویلی که در استنباط حقیقت کتاب و سنت از سوی مولانا صورت گرفته، می کوشد آن آن مبانی تجویزی و توصیفی را معرفی کند. غیر از اشاره ای به تاریخ تکوین هرمنوتیک غربی و به دست دادن طرحی از مختصات زمینه ی هرمنوتیک در سنت اسلامی به عنوان مقدمه، ماحصل در چهار بخش ارائه شده است. 1: اوصاف کلی فهمِ [ درست ]، 2: موانع دستیابی به آن و 3: تجویزهایی برای احتراز از سوء تفاهم. بخش چهارم نیز با بررسی رابطه ی هرمنوتیک با مسائل ادبی نظیر نقشمایه ها و روایت چشم انداز تحقیق دیگری را می گشاید. کلیدواژه ها: هرمنوتیک جدید، مثنوی معنوی، مبانی تجویزی و توصیفی هرمنوتیک، تأویل، تأویل قرآن
مانی رشتی پور مسعود علیا
هدف این پایان نامه بررسی تجربه زیباشناختی بدون تقلیل دادن آن به امری سوبژکتیو یا ابژکتیو بوده است. فلسفه بدنمندی مرلوپونتی دو مفهوم کلیدی-تجربه میدانی و سبک- در اختیار ما می گذارد که به میانجی آن ها می توان تبیینی نوین از تجربه زیباشناختی به دست داد. مطابق نظر مرلوپونتی هم سوژه بدنمند و هم چیزهایی که در جهان وجود دارند واجد سبکی وجودی هستند که وحدت امکانات آن ها را فراهم می آورد و مطابق آن سبک در هر لحظه ابعاد وجودی آن ها آشکار می شود. از سوی دیگر نزد مرلوپونتی تجربه سوژه بدنمند نه تجربه از یک چیز منفرد بلکه مواجهه با میدانی است که آن چیز در آن پدیدار می شود، میدانی که ساختاری هم ارز با ساختار سوژه بدنمند دارد و به عبارتی هم سوژه و هم جهان در آن ساختار شرکت می جویند. با استعانت از این دو مفهوم کوشیده ایم نشان دهیم که امر زیباشناختی امکانی است که در ساختار میدان پدیداری و سوژه بدنمند به طور مشترک وجود دارد، و تجربه زیباشناختی جز آشکار شدن این امکان در رویارویی سبک در-جهان-بودن انسان و سبک پدیدار شدن جهان بر او نیست.
نیکو شایگان مسعود علیا
گرگیاس، سوفیست معروف یونانی، فردی مهم و موثر در تاریخ زیبایی شناسی به شمار می رود و نظریات قابل توجهی در زمینه هنر و تجربه زیبایی شناختی مطرح کرده است؛ در این رساله با کمک یکی از مهم ترین آثار او یعنی رساله در ستایش هلن و خوانش و بررسی ساختار و محتوای این متن کلاسیک، به بازشناسی نظریات گرگیاس در باب هنر بالاخص هنر سخنوری و اقناع و ارتباط آن با هنر بصری پرداخته ایم و مولفه های آن را آشکار و مشخص کرده ایم. از طرف دیگر تجربه زیبایی شناسانه و به ویژه مفهوم آپاته و اهمیت آن در هنر سخنوری و تراژدی را از منظر گرگیاس بیان کرده ایم. در انتها نیز برای آشنایی بیشتر با دیدگاه و هنر وی، ترجمه ای از رساله در ستایش هلن آورده ایم.
زهرا مصلحی بجستان مسعود علیا
مفهوم ذوق یکی از مفاهیم کلیدی در زیبایی شناسی انگلیسی قرن هجدهم به شمار می رود که توجه بسیاری از فلاسفه تجربه گرای انگلیسی را به خود جلب نموده است. هاچیسون، شافتسبری، هیوم و برک از جمله کسانی ب.دند که درباره ی این مفهوم نظریه پردازی کردند. در این میان برک رویکردی فیزیولوژیک به این مقوله داشته که آشنایی با آن به درک روح زیبایی شناسی انگلیسی در این قرن کمک می کند.