نام پژوهشگر: سیدحسین اطهری
نعیمه اسدی پور سیدحسین اطهری
چکیده مفهوم عدالت، اساسی ترین مفهوم در فلسفه ی اخلاق، سیاست و حقوق است. آدمیان همواره در متن برداشتی از عدالت به سر می برند و در این متن است که به شیوه ی زندگی خود و ارزش ها، هنجارها و روابط خویش معنا و سامان می بخشند. وقتی سخن از عدالت به میان می-آید، باید دید که عدالت از دیدگاه کدام مکتب و مشرب مورد نظر است. عدالت مطرح شده در رساله ی حاضر عدالت از دیدگاه لیبرالیسم است که به عنوان یک ایدئولوژی تعریف خاص خود را از عدالت دارد. به واقع آنچه اصل عدالت در لیبرالیسم انجام می دهد عبارت از تجویز نظامی به منظور تأمین آزادی های فرد فرد فاعلان اخلاقی است. به بیان دیگر، لیبرالیسم عدالت را در رابطه با آزادی و به معنای برابری در آزادی دانسته و هر عاملی که کاهش و یا محدودیت آزادی را در پی داشته و سبب نابودی این برابری گردد مغایر با عدالت می داند. در این راستا، مجموعه ی ساختارها و کارگزاران از زمان شکل گیری لیبرالیسم تلاش نموده اند تا در تعاملی سازنده با یکدیگر شرایط حفظ و افزایش برابری در آزادی را به منظور برقراری عدالت فراهم آورند. با وجود چنین مفهوم یکسانی از عدالت، لیبرالیسم کوشیده تا در هر دوره، عدالت را به گونه ای خاص جامه ی عمل بپوشد. این امر سبب مطرح شدن برداشت های گوناگون از عدالت در زمان های متفاوت شده است که کشف سیر این تحول و دلایل آن در رساله ی حاضر مورد توجه قرار گرفته است.
حمیدرضا کشاورز محمدجواد رنجکش
اگر بپذیریم که پیشرفت یک رشته علمی به ظرفیت آن رشته در دسترسی به نظریه ها و مفاهیمی بستگی دارد که به کمک آن بتوان به شناختی از جهان خارج نائل گردید و همچنین اگر بپذیریم که نظریه ها بخش بسیار حیاتی بن مایه های علوم را تشکیل می دهند، آنگاه باید شناخت و تسلط بر نظریه های یک دانش و تجربه انسانی، همچون علم روابط بین الملل را عنصر اساسی و شاکله آن دانست. این در حالیست که بسیاری از توصیفات، تحلیل ها و تبیین های صورت گرفته در رشته روابط بین الملل، مبتنی بر یک شاکله نظری و آن هم رویکردی غرب محورانه است. در این راستا، پژوهش حاضر تلاش نمود با رویکردی انتقادی و با استفاده از سوالات فرد چرنوف در هر دو حوزه نظری و فرانظری روابط بین الملل و همچنین با بهره گیری از منابع چهارگانه موجود در اسلام ـ شامل کتاب، سنت، اجماع و عقل ـ ، اصول و شاخصه های نظری و فرانظری روابط بین الملل در اسلام را اکتشاف و استخراج نماید. مفروض اصلی نگارنده آن است که «تمامی نظریات روابط بین الملل در دوره معاصر دارای خصیصه غرب گرایانه بوده و متناسب با پیش فرض ها، مصادیق و ذهنیت غربی می باشند».
سوسن رحیمی مرتضی منشادی
این پژوهش در نظر دارد تا به بررسی رابطه میان دو متغیر «دین و ارزش های فرهنگی جامعه» و «نظام سیاسی» در کشور افغانستان بپردازد. به عبارتی به دنبال پاسخی برای این سوال است: «دین در دوران پس از طالبان چه جایگاه و نقشی در حفظ الگوهای ارزشی نوسازی سیاسی افغانستان ایفا می کند؟» بنیادگرایان مذهبی طالبان تا پیش از سال 2001 از طریق دو اهرم مهم جامعه پذیری (فرهنگ) و سیستم قضایی (حقوق) الگوی ارزشی خاصی را که مغایر با نوسازی بود پشتیبانی می کردند. با سرنگونی طالبان در سال 2001 شاهد هستیم که همراه با قانون اساسی جدید، الگو های ارزشی جدیدی نیز جایگزین الگوهای سابق می شود که حول محور قانون، برابری، ملت و ... تعریف می شوند. در این برهه دولت نوساز در غیاب الگوهای ارزشی ارتجاعی که طالبان نماینده آن بود، از تمام اهرم ها و نهادهای فرهنگی (و نه صرفاً مذهب) و قضایی برای جامعه پذیری و پاسداشت ارزش های اساسی شهروندان استفاده می کنند و سیستم قضایی جدید نیز پاسدار الگوهای ارزشی همسو با نوسازی ساختارهای جامعه می باشد و از الگوهای ارزشی مطلوب حمایت می کند. بنابراین جامعه افغانستان از سال 2001 به این سو علاوه بر پشت سر گذاشتن دو دگرگونی اجتماعی ساختی و تکامل تدریجی، اکنون در وضعیت «ارتقای سازگار شونده ی تکاملی» قرار دارد و دو کارویژه حل منازعه (سیستم قضایی) و حفظ الگوی ارزشی (نظام فرهنگی) مکمل یکدیگر به شمار می آیند. به این معنا که شاهد رابطه بسیار تنگاتنگی میان الگوهای ارزشی جدید و نوسازی نهادهای سیاسی و اجتماعی حمایت می کنند و نوسازی نهادهای مختلف بازتولید می کند: نخست از طریق جامعه پذیری و دیگر از طریق سیستم قضایی که مجازات متخلفین از ارزش ها و هنجارهای جدید را عهده دار است.