نام پژوهشگر: محمدعلی حسینی زاده
محدثه نظری غلامرضا بهروزلک
در جهان امروز، توسعه برای هر کشوری یک هدف است و توسعه سیاسی به معنای «افزایش ظرفیت و کارایی یک نظام سیاسی در حل و فصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی بودن، آزادگی و تغییرات اساسی در یک جامعه»، یکی از مهمترین جنبه های توسعه به شمار می آید. در پژوهش حاضر، در پی پاسخ به این سوال هستیم که افکار عمومی در روند توسعه سیاسی جمهوری اسلامی ایران، از چه جایگاهی برخوردار است؟ افکار عمومی به این معنا که «عموم مردم در مورد مسائل مهم جامعه خود چگونه می اندیشند؟»، یکی از تأثیرگذارترین مولفه ها در زمینه توسعه سیاسی و دارای نقش کارگزاری در تغییر ساختارهاست؛ زیرا مهمترین اصل در توسعه سیاسی، مشارکت مردمیست و این مشارکت بسته به این است که مردم در مورد این موضوع دیدگاهی مثبت و آگاهانه داشته باشند. ساختار اقتدارگرایی حاکم بر ایران طی سالیان متمادی، باعث ایجاد حس بدبینی نسبت به مشارکت سیاسی در افکار عمومی ایرانیان شده است. این بدبینی بعد از انقلاب اسلامی و بسترسازیهای مناسب آن طی یکسری فرآیندهای توسعه ای شامل: «انتخاب شکل جمهوری با محتوای اسلامی برای نظام، تدوین قانون اساسی متناسب با برنامه های توسعه ای و نیز هدف قراردادن توسعه سیاسی در برنامه های چهارگانه توسعه» تا اندازه زیادی برطرف شده و در شاخص هایی چون مشارکت سیاسی و مشروعیت، نظام توانسته تا اندازه مطلوبی افکار عمومی را با خود همراه سازد. اما در موارد تحزّب، قانونگرایی و پاسخگویی لازم است که تلاش بیشتری صورت پذیرد. بنابراین باید گفت افکار عمومی در فرآیندهای توسعه سیاسی جمهوری اسلامی ایران هنوز جایگاه کاملاً مناسب خود را نیافته و این مسأله روند توسعه سیاسی در کشور را اندکی با کندی مواجه کرده است. سازوکارهای پیشنهادی پژوهش حاضر برای تقویت نقش و همراه سازی افکار عمومی با توسعه سیاسی کشور، ایجاد آگاهی مبتنی بر بصیرت و دشمن شناسی، استفاده از الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت بجای الگوی توسعه غربی و تقویت نقش مساجد، روحانیت و رسانه ها می باشد.
عاتکه محمدی محمدعلی حسینی زاده
چکیده : جنبش مشروطیت در دو کشور ایران و افغانستان به تبع جنبش های مشروطه خواهی در جهان در صدد محدود کردن قدرت مطلقه شاهی و مشروطه کردن حکومت و دست یافتن به آزادی های فردی و اجتماعی و رشد و ترقی کشور بود. مشروطه خواهی در این دو کشور با یک هدف مشترک اما با دو چهره متفاوت ظاهر شد. در ایران ایده مشروطیت توانست در میان اقشار مختلف جامعه نفوذ کند از این رو لایه های میانی جامعه نیز در جریان مشروطه خواهی قرار گرفته بودند. اما در افغانستان این جنبش نتوانست در میان لایه های میانی و زیرین جامعه گسترش پیدا کند. از منظر ساختار و کارگزار تفاوت بین ساختارها و کارگزاران مشروطه در ایران و افغانستان سبب پیامد های متفاوتی در جنبش مشروطه دو کشور شده است. در ایران ضعف ساختار سیاسی دولت قاجار و اقتدار اجتماعی علما و حضور فعال آنان در جنبش و حمایت از مشروطه با توجه به ساختار فرهنگی ایران، فرصتی برای بسط ایده مشروطیت در میان لایه های مختلف جامعه بود، اما در افغانستان ایده مشروطیت با موانعی چون قدرت ساختار های سنتی، ضعف اقتدار اجتماعی رهبران و عدم حمایت جدی علما از مشروطه روبرو بود. از این رو نتوانست در میان اقشار مختلف مردم گسترش پیدا کند. اگرچه نحوه شکل گیری جنبش در دو کشور متفاوت بود اما هردو به یک سرانجام ختم شد، چرا که رهبران مشروطه در هردو کشور ایران و افغانستان به دلیل فراهم نبودن زمینه های ساختاری استقرار نظام مشروطه نتوانستند پارامترهای نظام مشروطه را با ویژگی های جامعه سنتی خود تطبیق دهند. از این رو نظام مشروطه در هردو کشور نظام با ثباتی نبود و در نهایت به استبداد ختم شد.