نام پژوهشگر: یوسف شاقول
محمد جواد موحدی غلامحسین توکلی
در اخلاق مبتنی بر وظیفه گرایی دست کم بعضی افعال اخلاقی را می توان یافت که قطع نظر از نتایجی که به بار می آورند ، انجام آنها برای انسان الزامی است واین الزام در خود افعال قرار دارد. ریشه آن به کانتkant)) و در عصر جدید به دیوید راس (d. ross) بر می گردد. وظیفه گرایی را می توان با توجه به دیدگاه مخالف آن یعنی غایت گرایی تعریف کرد. غایت گرایان معتقدند که خوبی یا بدی رفتارها را نتایج آن تعیین می کند. از جمله نظریات غایت گرایانه می توان به سود گرایی (utilitarianism) اشاره کرد. بر خلاف گفته ها و عقاید غایت گرایان ، وظیفه گرایی معتقد است که ارزشهای اخلاقی در هر سطح با تحلیل نتایج یا پیامدها متعین نمی شوند. لذا غالب وظیفه گرایان در این عقیده که اصول و عقاید بنیادی اخلاق به فاعل آن مرتبط است ، متحدهستند. وظیفه گرا همیشه به وظیفه ای که تشخیص می دهد، می اندیشد، حتی اگر پیامد خوبی هم نداشته باشد،خواه آنکه این پیامد در نظر خودش یا دیگران خوب باشد یا نه . در وظیفه گرایی ارزش اخلاقی عمل کاملاً از نتایج آن مستقل است و وظیفه ، پایه واساس ارزش اخلاقی را شکل می دهد . در وظیفه گرایی اینکه مردم چگونه (how) مقاصد خود را عملی کنند ، مهمتر است از اینکه چرا(what) آن را انجام می دهند. غایت گرایان دلیل می آورند یا فرض می کنند که یک عمل صحیح است و باید انجام شود ، چون خیر را به حد اعلی می رساند، اما وظیفه گرایان معتقدند که عملی ، که خیر را به حد اعلی می رساند ممکن است نادرست باشد و در نتیجه نباید انجام شود. زیرا آن عمل اصول وظیفه گرایی نظیر تکلیف ، وظیفه و امر مطلق را زیر سوال می برد0 این پژوهش ضمن توصیف و تحلیل نظریات وظیفه گروانه ، نظریات غایت گرایانه را نیز که نقطه مقابل آن است ، مدنظر قرار می دهد و به نقد و تحلیل وظیفه گرایی با توجه به دیدگاه مخالف آن می پردازد .
فاطمه سلیمانی دهنوی یوسف شاقول
چکیده رشد و تعالی انسان، یکی از مهمترین دغدغه های فیلسوفان از قرون قبل از میلاد تا کنون بوده است. ژان ژاک روسو نیز از بزرگ ترین متفکرانی است که انسان را در دو محور طبیعت و جامعه مطالعه کرده و هدفش از این مطالعه، شناخت انسان بوده است. انسان مورد نظر روسو، موجودی فعّال است که تابع هیچ کسی نیست به جز اراده ی خودش، و از طریق اراده ی کلی، با کلّ جامعه متّحد شده است، بدون اینکه آزادی و استقلال خود را از دست بدهد.او با تأکید بر مشارکت افراد در اراده ی کلی، به انسان خصلت اخلاقی می بخشد، زیرا می تواند اراده ی خود را در راه تحقق خیر مشترک به کار گیرد. روسو فرزند عصر روشنگری بود و بی گمان، مهمترین عناصر تفکر این دوره در اندیشه ی وی نمایان است، ولی با این وجود، به مخالفت با برخی از مشخصه های روشنگری برخاست. در حالی که متفکران قرون هفده و هجده، غالباً طبیعت را کتابی می دانستند که به زبان ریاضی نوشته شده است، روسو این فکر را القاء کرد که طبیعت، کتابی است که به زبان احساس نگاشته شده است. او مسأله ی معصومیت انسان و نقش منفی جوامع امروزی را بیان می کند. انسان طبیعی، انسانی نیست که متکی به عقل مصلحت اندیش باشد و فقط به منافع خود بیندیشد، بلکه موجودی است سرشار از احساس که آزاد زندگی می کندو برده ی رقابت ها و تشریفات پوچ نشده است. روسو بزرگترین خطر را در فرهنگ عقلی روشنگری، که به منزله ی اوج انسانیت پذیرفته شده بود، می دید. در نظر او، محتوای این فرهنگ، سرچشمه های آغازین و وضع کنونی آن، همه بی تردید گواه این هستند که فرهنگ مذکور، صرفاً بر شهوت قدرت و جاه طلبی بنا شده و فاقد هرگونه انگیزه ی اخلاقی است. او برای رهایی از این تباهی، به مهمترین بخش نظریه اش که شرح وضع طبیعی و چگونگی انتقال از وضع طبیعی به جامعه ی مدنی است، می پردازد. روسو همواره از این برنهاد دفاع می کرد که: مادامی که علم سلطه ی مطلق بر زندگی پیدا نکند و تنها در خدمت نظم زندگی باشد، خطرناک نیست. علم نباید مدعی اقتدار مطلق باشد. بدین سان، برخی از جنبه های فکری روسو، وی را در گروه روشنگران قرار می دهد، امّا برخی دیگر از نظریاتش، او را در زمره ی پیشگامان اندیشه های رمانتیسم جای می دهد. بنابراین، هرچند که او در سده ی هجدهم می زیست، ولی تأثیر وی را در پیدایش مکاتب بعدی نمی توان انکار کرد. با توجّه به آنچه گفته شد، اگر روسو را صرفاً در گروه روشنگری مطالعه کنیم، این طبقه بندی ما نامناسب خواهد بود. از اینرو، در پژوهش حاضر، تلاش شده است.با نگاهی عمیق تر در بازخوانی اندیشه های این اندیشمند بزرگ، به جستجوی برخی از مهمترین مبانی این دو مکتب در آراء و آثاری که از وی به جای مانده، بپردازیم و در این مسیر، از انصاف به دور نمانیم.
مژگان گلزار اصفهانی یوسف شاقول
فریدریک دانیل ارنست شلایرماخر(1834-1768)، یکی از برجسته-ترین فلاسفه و الهی دانانی است که به خاطر تلاش اثر گذارش بر الهیات جدید، بعد از عصر روشنگری، معروف است. وی نه تنها، فیلسوف، بلکه همچنین، یک الهی دان به نام نیز بود. بیشتر آثار فلسفی او راجع به فلسفه دین بود و به خاطر تأثیر ژرفی که بر اندیشه ی مسیحی بعد از دوران خود گذاشت، «پدر الهیات پروتستان جدید» نامیده شد. شلایرماخر، مولفه های اصلی مسیحیت را در کتاب «درباره ی دین»، خطاب به تحقیرکنندگان فرهیخته ی دین، دوباره تفسیر می کند. پروسه ای را که در این کتاب پیش می گیرد، در واقع نجات دین از تحقیر و اهانت روشنگری و مخصوصاً شکاکان رمانتیسیسم که تحقیرکنندگان فرهیخته ی دین می باشند، است. او در این کتاب، منکر آن است که دین را بتوان یکی از صور معرفت دانست یا مبتنی بر متافیزیک و یا علم قرار داد. او نیز در کتاب دیگر خود به نام «ایمان مسیحی»، مهمترین مولفه های دینی را به شیوه ای دقیق تر و جزئی تر توضیح داده است. در این رساله تلاش بر آن است که نگاهی عمیق و در عین حال منصفانه به اندیشه فلسفی و دینی او داشته باشیم؛ ما می خواهیم با تمرکز بر دو اثر مهم شلایرماخر، «درباره ی دین» و «ایمان مسیحی» به تفسیر اندیشه ی دینی او بپردازیم.
میترا جدبابایی یوسف شاقول
مدرنیته رویکردی است حاکم بر فرهنگ غرب که از دوره? رنسانس آغاز شد و اکنون دامنه اش به سراسر جهان بسط یافته است. در مدرنیته با فراموش کردن خداوند و وحی، انسان و عقل او محور و معیار همه? جهان قرار می گیرند. از این رو برای انسان مدرن هیچ چیز آنچنان مقدس نیست که بتوان بدون سنجش و داوری دقیق یعنی بدون نقد، آن را پذیرفت. بنابراین نقد به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای مدرنیته، از مدرنیته جداناشدنی است و البته دامنه? این نقد چنان فراگیر است که نهایتاً خود مدرنیته را نیز در بر گرفته است. اندیشمندان برجسته ای وجوه متفاوت مدرنیته را نقد کرده اند. سنت گرایان نیز از جمله منتقدان مدرنیته اند، با این تفاوت که آنها پس از طرح دقیق مبانی مدرنیته و تبیین خطاهای آن، مدرنیته را بر مبنای سنت مورد نقد و انتقاد قرار می دهند. از منظر ایشان سنت، آن چیزی است که همه? آنچه را که انسانی است به حقیقت الهی متصل می گرداند. اما انکار این حقیقت در مدرنیته بحرانی را پدید آورده که همه ی ابعاد زندگی انسان را متأثر ساخته و این اکنون واقعیتی انکار ناپذیر است که هر کس فارغ از هر اندیشه ای به آن اذعان دارد. سنت گرایان بر این باورند که احیای سنت و تجدید حیات معنوی انسان تنها راه پایان بخشیدن به بحران موجود و گذار از مدرنیته است. در این پژوهش می کوشیم پس از طرح مبانی مدرنیته و اصول موضوعه? اندیشه? سنت گرایی، نقد سنت گرایان بر مبانی مدرنیته را مورد بررسی قرار می دهیم.
مرضیه بهرام پور سعید بینای مطلق
کار عمده این پژوهش بررسی رابطه ادیان و «بحران محیط زیست» است. بدین منظور ابتدا علل و ریشههای فکری این بحران مورد مطالعه قرارگرفته ،دیدگاهها و رویکردهای گوناگون به مساله بحران محیط زیست ، به طور خاص موضع ادیان -به ویژه اسلام- و نقش آنها درایجاد ،دامن زدن یا بهبود این بحران مورد بررسی قرارگرفته است. نتایج این پژوهش نشان می دهد بحران محیط زیست ریشه در تفکر و عملکرد مدرن داشته، این بحران بحرانی معنوی و اخلاقی است. پس برای مواجهه با آن باید رفتار و انگیزش های آدمی تغییر کند یا محدود شود.از همین رو وجود اخلاق زیست محیطی که این هدف بر اساس هنجارهای آن تامین شود ضروری است. اما هر اخلاقی بنیانی فلسفی دارد و بهترین مبنا برای اخلاق زیست محیطی که ضمانت اجرایی داشته و بتواند با بحران محیط زیست به صورت اساسی و پایدار و نه سطحی ومقطعی مقابله کند،در ادیان جای دارد.چرا که نگرش ادیان به انسان،جایگاهش در جهان و نوع رابطه آنها، ماهیتا در نقطه مقابل علل فلسفی و اخلاقی ایجاد بحران محیط زیست،یعنی محوری ترین عناصر دیدگاه مدرن از جمله اعتقاد به جدایی انسان و طبیعت، کمیت انگاری صرف طبیعت وانسان-محوری قرار دارد.محققان هر یک از ادیان اصولی از جهان بینی یا قواعدی از شرع خود را که به نظرشان می تواند موجب تعامل درست انسان با طبیعت و محیط زیست باشد ارایه کرده ، بعضا راهکارهایی نیز بر این اساس پیشنهاد داده اند. در اسلام ،از سویی بر خلاف ادیان شرقی و شبیه به یهودیت و مسیحیت،تفاوت های میان موجودات، به خصوص انسان با دیگر موجودات از نظر دور نمانده ، بر این پایه بار مسوولیت ها نیز سبک تر و سنگین تر می شود. از سوی دیگر در اسلام همچون ادیان شرقی، اخلاق فراگیری وجود داردکه جملگی موجودات،اعم از انسان و غیر انسان، را در بر می گیرد .در حالی که به نظر میرسد چنین اخلاقی در ادیان ابراهیمی دیگر کمرنگ تر باشد.مبنای چنین اخلاق فراگیری میتواند، باور به «شعورمندی» و بنابراین مسوول بودن همه موجودات باشد. بنابراین در میان ادیان مختلف ، دین اسلام بیشتر از بقیه ادیان از توان ارایه مبنایی استوار برای اخلاق زیست محیطی شایسته برخوردار است.چرا که اسلام تقریبا تمامی ویژگی های مثبتی را که دیگر ادیان در اثبات طبیعت دوستی خود ارایه می کنند داراست و همچون پلی است که می تواند هم حقوق انسانها و هم حقوق حیوانات را در هماهنگی با قانون هستی تأمین کند.
سیدرحمان مرتضوی باباحیدری یوسف شاقول
پی فکنی مکتبی فلسفی است که با نقد خود گرایی و دیگر ستیزی سنت اندیشه ی فلسفی،که در تقابلات دو تایی متافیزیکی ظهور می یابد، در صدد بنیان نهادن اصول فلسفی متناسب با اصل دیگرپذیری و دمکراسی بر می آید. گام نخست برای چنین مقصودی پی فکنی خاستگاه این دیگر ستیزی،یعنی تفکر متافیزیکی است. تفکر متافیزیکی که دریدا از آن به متافیزیک حضور یاد می کند،عرصه ی پیدایش خودمحوری و قوم محوریِ راه یافته به سیاست است.دریدا با نقد درونی سنت متافیزیک درصدد نجات دیگری از خشونت های برخاسته از سیاست متافیزیکی بر می آید. در این راستا وی با نگاهی متفاوت به سیاست می نگرد و مقولاتی که در سنت سیاسی همچون یک دیگر به حاشیه رانده شده اند را به عنوان محورهای سیاست پی فکنانه طرح می کند. بدین ترتیب دوستی، مهمان نوازی و دمکراسی تبدیل به سه ضلعی می شوند که مثلث سیاست پی فکنانه را می سازد. اما برای به کار گیری این مفاهیم در سیاست پی فکنی، باید آنها را از سلطه ی متافیزیک رهانید.بدین ترتیب دریدا دوستی را از دوستی برادرانه ی متافیزیکی و دمکراسی را از دمکراسی متداول مجزا می کند.دوستی و دمکراسی همواره از تعین می گریزند و همانند یک قول رو به آینده مفتوح می مانند. چنین است که می توان از دوستی و دمکراسی آ-ینده سخن گفت. این آ-یندگی و باز بودن علاوه بر اینکه شرط اصلی اعتلای دمکراسی است، آنرا با خطر نابودی مواجه می کند؛ وضعیتی که دریدا از آن به خودکشی دمکراسی تعبیر می کند. کلمات کلیدی: دریدا،پی فکنی؛ سیاست؛متافیزیک؛ دیگری؛ دوستی؛ مهمان نوازی؛ دمکراسی؛ دمکراسی آ-ینده.
مطهره ابری نارانی یوسف شاقول
امروزه موضوع محوری و غالب فلسفه ی مغرب زمین را جیستی و خوانش متن تشکیل داده است و تلاش در دستیابی قواعدعام جهت مهمترین کوشش فلسفی است به همین سبب برخی بر آنند که هرمنوتیک نه تنها دانش مسلط فلسفی رواست بلکه دانش مقتدر در تمام ادوار حیات بشری بوده است شاید نتوان دقیقی از هرمنوتیک به دست داد و یا نخستین کاربرد آن را تعیین کرد ولیکن این دانش در غرب واجد دیرینه ای طولانی است سخن کوتاه کرده و می گوییم که در حقیقت تبیین مولفه های هرمنوتیکی در اندیشه گادامر و بررسی محاورات سقراط محور اصلی این تحقیق است چراکه این محاورات دستاویزی برای دستیازی ما به اندیشه های هرمنوتیکی مستتر افلاطون خواهد یوددر این پژوهش هدف فقط تبیین تاریخچه و بیان مولفه های هرمنوتیکی نیست بلکه همانطور که از عنوان رساله بر می آید بیان مولفه های هرمنوتیکی از دیدگاه گادامر و شرح و بیان این مولفه ها در محاورات افلاطون و قیاس آن با هم است به عنوان نمونه، یکی از این مولفه ها همان دیالکتیک است که از نظر افلاطون دیالکتیک تاج دانش ها محسوب می شود: "سقراط :... دیالکتیک چون تاجی است بر سر همه ی دانش ها و مرد خردمند هیچ دانشی را برتر از آن نمی تواند بر شمارد زیرا حد نهایی دانش همان است". افلاطون شاخص ترین چهره ی هرمنوتیک عهد باستان است ، متفکری که به گادامر امکان داد تا پیوند ذاتی هرمنوتیک و زبان را، که قرن ها مورد غفلت قرار گرفته بود، دوباره نشان دهد . گادامر همچون افلاطون بر این باورست که نشانه های لفظی، تنها گویای پاره ای از آن چه خواهان گفتن آنیم، هستند و لذا کلام بیان شده، همواره مستعد و منتظر آمدن کلام تازه ای است تا کلمه ی درونی را به نحو جامع تری بیان کند .گادامر نیز در کتاب "دیالوگ و دیالکتیک" خود در مقاله ای تحت عنوان "افلاطون و شاعران" این مسئله را مورد تفسیر قرار میدهد. بنابراین این رساله بر مبنای بررسی چهار محاوره از محاوره های افلاطون ، می کوشد به دو پرسش پاسخ دهد: 1) چگونه افلاطون عناصر هرمنوتیکی را در محاورات خویش به کار برده است ؛ 2) آیا دیدگاه هرمنوتیکی وی با دیدگاه گادامر همانند است؟
فاطمه مهراب زاده غلامحسین توکلی
اخلاق از حوزه های مهم زندگی است، فیلسوفان اخلاق در فلسفه اخلاق و همچنین در فرا اخلاق (یا اخلاق نقدی ویا اخلاق تحلیلی) با نگاهی فلسفی به بررسی مسائل مرتبط با اخلاق می پردازند، یکی از این مسائل مهم این است که آیا ارزش های اخلاقی دارای واقعیت اند یا صرفا ابداع انسان اند و به تعبیر دیگر آیا جملات اخلاقی صرفا انشائی هستند و بیان خواست و احساسات گوینده اند یا اخباری هستند، یعنی قضیه اند و دارای مابازاء خارجی می باشند. حال روی این فرض که محمولات این قضایا عینی باشد، آیا عینیت این قضایا به صورت عینیت قضایای تجربی می باشد یا عینیت قضایای اخلاقی از گونه ی دیگر است و اگر از گونه دیگر است این عینیت به چه نحو می باشد؟ بحث عینیت گرایی در اخلاق از یک حیث در وجودشناسی اخلاق و از حیث دیگر در شناخت گرایی طرح می شود. در عینیت گرایی برخی شناخت گرا و برخی ناشناخت گرا هستند. شاخه ای از شناخت گرایی همان رئالیسم اخلاقی است. اما، غیررئالیست ها فکر می کنند، که ما در جهانی به سر می بریم که هیچ ارزش عینی در آن وجود ندارد و بنابر نظر این گروه، انسان تصورات خود را از ارزش های اخلاقی بر اساس اینکه انسان مخلوقی با احساس و نیاز و امیال خاص است بدست می آورد و بنابراین سرچشمه ارزش ها در خود انسان می باشد.در برابر غیرواقع گرایان، واقع گرایان اخلاقی هستند که مدعی اند ارزش های اخلاقی را باید در جهان خارج یافت و حقایق اخلاقی وجود دارند و ما می توانیم آنها را کشف کنیم و درستی و نادرستی اخلاقی یک امر به احساس ما درباره آن بستگی ندارد. پژوهش حاضر با هدف شناخت نظریه واقع گرایی اخلاقی، ارزیابی دلایل واقع گرایان، آشنایی با انتقادات واقع گرایان از دیدگاه های رقیب و نقد واقع گرایی اخلاقی صورت گرفته است. این رساله با به کارگیری از روش توصیفی – تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای، روزنامه ها و مجلات و اطلاعات اینترنتی انجام شده است. بر اساس یافته های این پژوهش واقع گرایان اخلاقی استدلال می کنند که در عالم حقایق اخلاقی مستقل از باورها و احساسات، امیال و... وجود دارند و گزاره ها و احکام اخلاقی، گزاره های خبری هستند که دارای مابه ازاء خارجی هستند که خبر از واقعیتی می دهند و قابلیت صدق و کذب را دارند. اما از نظر مخالفان واقع گرایی، در عالم حقایق اخلاقی وجود ندارند و آن ها صرفا ابراز احساسات هستند و گزاره های اخلاقی انشائی هستند و قابلیت صدق و کذب را ندارند. واقع گرایی با چهار چالش از طرف مخالفان خود روبه رو است که واقع گرایان به این چالش ها به دو صورت نقدی و نقضی پاسخ می-دهند و به گونه ای چالش های وارده را به مخالفان خود ارجاع می دهند. کلید واژه ها: غیرواقع گرایی اخلاقی، شناخت گرایی اخلاقی، عینیت گرایی اخلاقی، نسبی گرایی اخلاقی
فخرالسادات علوی محمد علی اژه ای
مسئله ی جبر و اختیار یکی از مسائل بنیادین تاریخ اندیشه ی بشری است که ذهن هر انسان متفکری را به خود مشغول می دارد.در حالی که اعتقاد رایج بر این بوده که دو سویه ی مسئله در تعارضی آشتی ناپذیر با یکدیگر قرار دارند گروهی از فلاسفه توانستند با طرح اندیشه ی سازگاری آزادی و جبر پرتوی تازه بر شیوه ی نگرش به این مسئله بیفکنند. امروزه سازگارگرایی به دلیل سرشت میانه جوی خود مورد اقبال هر چه بیشتر فلاسفه واقع شده و ساحت اندیشه با خیل نظریات سازگارگرایانه ی اندیشمندان جدید روبرو است.در رساله ی حاضر برآنیم که ضمن ترسیم تصویری کلی از مباحث تاریخی پیرامون این مسئله به شرح و بسط آراء سه سازگارگرای جدید بپردازیم: ج.ل آستن، پی.اف استراسون و آر.جی والاس. قابل ذکر است که روش تحقیق و بررسی ما در راستای این مهم متناسب با ماهیت موضوع مورد بحث از نوع اسنادی، توصیفی و تحلیل محتوایی می باشد. نام آستن پیوندی نا گسستنی با سنت "فلسفه زبان معمولی" دارد؛ سنتی که مدعی بود حقایقی در متن زبان روزمره و معمول ما نهفته است که بی توجهی به آن فلاسفه را گرفتار مشکلاتی بزرگ و خیال پردازی هایی عظیم نموده است.در این راستاست که آستن سعی دارد یکی از همین مشکلات بزرگ را –یعنی مسئله ی آزاد بودن اراده ی انسانی یا مجبور بودن آنرا – حل نماید: همه ی ما بطور معمول زمانی که مرتکب عملی نادرست یا نامطلوب می شویم به عذر تراشی و توجیه عمل خود می پردازیم، عذر هایی که چنانچه موجه و پذیرفتنی باشند ما را از ساحت مسئولیت و تبعات آن می رهانند. به این ترتیب کاربرد پذیری عذر ها در زندگی روزمره حاکی از مجموعه ای از کنش های نا آزاد و متقابلا مجموعه ای از کنش های آزاد است.این نتیجه به تعبیر آستن "ما را از شر مسئله ی آزادی خلاص می کند". در استراسون، دیگر فیلسوف نام آور این سنت و بنیان گذار رویکرد رفتار بازتابی در حل مسئله ی اراده آزاد،با تلاشی مشابه تلاش آستن و البته در قالبی جدید روبرو هستیم."آزادی و آزردگی " مقاله ی مشهور و تاثیر گذار وی، شامل ارائه ی گزارشی توصیفی از روانشناسی اخلاقی بالفعل انسانی است. نقطه آغاز تحقیقات ما، به پیشنهاد وی، عبارت است از اهمیت بسیاری که برای رفتارها و منظورهای دیگران نسبت به خودمان قائلیم، آنچه که به نوبه خود عکس العملها و احساسات متقابل ما را در قبال آنها شکل می دهد. بروز این عکس العملها و در واقع رفتارهای بازتابی از سوی ما برخاسته ازبطن طبیعت انسانی ما و بیانگر نیاز نوع بشر به احساس حدی از احترام و اراده خوب از سوی دیگران نسبت به خود است . مسئول دانستن - یعنی در معرض سلسله رفتارهای بازتابی قرار دادن آنها- بخشی از نحوه ی زندگی طبیعی ماست و بر فرض که روزی صحت فرضیه ی دترمینیسم به اثبات برسد، آنرا یارای مقابله با طبیعت گریز ناپذیر آدمی نیست. رویکرد نو آورانه ی استراسون در عین نقاط قوت و کارایی های خود، گرفتار اشکالاتی نیز بود که اصلاح و بازبینی دیگر فلاسفه را می طلبید. والاس فیلسوف اخلاق معاصر و یکی از سازگارگرایان جدیدی است که در عین اذعان به ارزشمندی ایده رفتار های بازتابی به بسط و تکمیل این رویکرد همت گماشته است.وی می کوشد با منظور نمودن ملاحظات منصفانه بودن ِ اعتقاد به مسئولیت رویکرد بازتابی کارا تری را ارائه دهد.
اعظم محسنی یوسف شاقول
چکیده علی رغم تأکید بسیاری از مفسران مبنی بر اینکه کانت و نظام فلسفیش امکان ارائه تعلیمی مثبت درباره "خود" را نمی تواند داشته باشد؛ نگاهی کوتاه به اصل و بنیانی که نظام فلسفی کانت بر مبنای آن شکل گرفته است، نشان خواهد داد که کل رویکرد کپرنیکی کانت به فلسفه از مفهوم ذهن (خود) و قوای خاصش نشأت می گیرد؛ از همین رو می توانیم ضرورت پرداختن به این مبحث را از همان ابتدا در نظام فلسفی کانت احساس کنیم. کانت، با توجه به دو تعلیم اساسی فلسفه اش، یعنی منفعل دانستن حس و پیشینی دانستن زمان به مثابه صورت حس درونی به ما نشان می دهد که ما هیچگاه نمی توانیم به شناختی از خود فی نفسه دست پیدا کنیم؛ ما آن را صرفاً آنگونه که بر ما پدیدار می شود می شناسیم. اما با این همه از همان ابتدا اصل را بر "ذهن" یا "خود" می گذارد و با تکیه بر ویژگی های خاصش سعی می کند که نظام فلسفی را بنیان نهد که نه تنها از مسائل و معضلاتی که در فلسفه های گذشته وجود داشته مبرا باشد؛ بلکه به نوعی بر طرف کننده آنها نیز باشد. نکته مهم و حائز اهمیتی که ما در این رساله سعی داشتیم نشان بدهیم؛ این است که تأکید کانت بر "خود" و بحث درباره خصوصیات و مراحل رشد آن در انسان هیچگاه نباید با مباحث روانشناسانه در این خصوص یکی گرفته شود؛ چنانچه او خود بار ها بر این نکته تأکید می کند و حتی بسیاری از تعالیمش من جمله نقد هایش بر تعالیم لاک که از آن تعبیر به فیزیولوژی ذهنی می کند؛ نیز تأییدی بر این مطلب است. البته این نکته را نمی توان از نظر دور داشت که مباحث او در بعضی موارد به مباحث روانشناسانه در این خصوص نزدیک می شود؛ اما با این همه هدف و مقصدی که او با طرح این مباحث دنبال می کند، بسیار دور از آن چیزی است که روانشناسان دنبال می کنند. هدف از طرح این مباحث، نشان دادن این مطلب است که "خود" یا "ذهن" اصل و اساس در عالم است. اگر ما می بینیم که فلسفه های گذشتگان به بن بست رسیده؛ از آن رو ست که آنها هیچ یک به این مطلب توجه نداشتند که اصل، ذهن و خود است و ما باید بدنبال این باشیم که همه چیز با ذهن ما مطابق باشد نه بالعکس. این ماییم که نظم و قاعده مندی را در پدیدار ها نمودار می سازیم؛ به تعبیری این ما و ذهن ماست که قوانین و مقرراتی را از سوی خود کشف می کند و سپس بر طبیعت تحمیل می کند و به نوعی طبیعت را وادار به اطاعت از آنها می کند. تأکید کانت بر این نکته که در سراسر آثارش، چه در حوزه نظری چه در حوزه عمل و زیبایی شناسی نمایان است؛ نشان دهنده این مطلب است که "خود" و "ذهن" اصل و اساسی را شکل می دهد که او تعالیمش را از آن بیرون می کشد. ما در این رساله، نقد عقل محض و تا حدودی رساله انسان شناسی را اصل قرار داده ایم؛ اما این مبحث، مبحثی است که در سایر آثار کانت نیز قابل بررسی است. کلید واژه ها: خود آگاهی، خود شناسی، ادراک نفسانی، خود آگاهی استعلایی، خود آگاهی تجربی.
فرزانه بازیار محمد جواد صافیان
چکیده موضوع این رساله بررسی تأثیر اندیشه های هرمنوتیکی غربی بر دیدگاه های محمد مجتهد شبستری است؛ هدف از بررسی چنین موضوعی مسائل جدیدی است که امروزه برای متکلمان پیش می آید و نیازمند پاسخ هایی جدید است. از یک سو دین که به عنوان یکی از نیازهای اساسی بشر و برای بهبود زندگی انسان ها آمده در عصر جدید نیازمند قرائتی جدید است و از دیگر سو هرمنوتیک به عنوان فن تفسیر متون تعاریف مختلفی داشته و کاربرد آن در تفسیر متون دینی جای بحث بسیار دارد. در این رساله به بررسی این پرسش ها پرداخته شده که آیا مجتهد شبستری در بیان دیدگاه های هرمنوتیکی خود برای تفسیر متون دینی اسلامی تحت تأثیر اندیشه های هرمنوتیکی غربی قرار داشته؟ و اگر چنین تأثیری مشاهده می گردد، وی تحت تأثیر کدام متکلمان قرار داشته و چگونه از دیدگاه های آنان بهره برده است. سوال دیگر این است که آیا وی خود نیز موارد تازه ای را به این دیدگاه ها افزوده است یا مقلد صرف دیدگاه های آنان بوده؟ و اینکه اصولاًً به کاربردن هرمنوتیک که ابتدا در مورد متون مقدس مسیحی و توسط متکلمان غربی و مسیحی به کار گرفته شده در تفسیر متون اسلامی جایز است یا خیر؟ در بررسی سوالات مطرح شده در رساله از شیوه ی کتاب خانه ای استفاده شده است؛ و به نظر می رسد اینکه شبستری در بیان دیدگاه های خود درباره ی دین و تفاسیر مختلفی که از دین می تواند وجود داشته باشد کاملاً تحت تأثیر دیدگاه های متکلمان غربی مسیحی از جمله شلایرماخر، بولتمان و تیلیش قرار دارد. شبستری همچون شلایرماخر شیوه ی انسانی را برای تفسیر دین پذیرفته است؛ به این معتقد است که تفسیر دین باید تفسیر انسانی باشد. همچنین وی شیوه ی پدیدارشناسی را برای دین در نظر گرفته که مشابه روشی است که شلایرماخر در تجربه ی دینی دانستن متون دینی مسیحی به کار می برد. همچنین شباهت هایی بین دیدگاه های شبستری و دیدگاه بولتمان در مورد انسان وجود دارد که در نهایت سبب شده تا این دو تعریف انسان از دیدگاه هیدگر را بپذیرند که تعریفی اگزیستانسیالیستی از انسان است. در مورد شباهت دیدگاه های شبستری و تیلیش نیز می توان گفت دیدگاه هر دو درباره ی عقل یکسان است و عقل را عقل خود بنیادی می دانند که دیگر خدا برایش مسئله نیست. البته با همه ی شباهت هایی که دیدگاه شبستری با دیدگاه متکلمان غربی دارد، وی برای نشان دادن صحت دیدگاه هایش به جست وجو در تاریخ کلام اسلامی پرداخته؛ در مورد معنای ایمان، وحی و.... وی دیدگاه های گروه های مختلف کلامی را از مذاهب مختلف بررسی کرده است. درباره ی این مسئله نیز که آیا کاربرد هرمنوتیک در متون اسلامی کاری صحیح است یا خیر باید گفت با توجه به دیدگاه های متفاوت شبستری و کسانی که برخلاف دیدگاه وی معتقدند نباید شیوه های غربی و مسیحی را برای متون دینی اسلامی به کاربرد می توان گفت نوع نگاه این دو گروه با یکدیگر متفاوت بوده و شبستری نتیجه ی بسیار متفاوتی را از تفاوت های موجود در اسلام و مسیحیت گرفته است. واژه های کلیدی: هرمنوتیک، فهم، دور هرمنوتیکی،سنت، پیش فهم، متن،سیستم اعتقادی.
رجب علی افسری کردکندی یوسف شاقول
چکیده اگر بخواهیم دو فیلسوف تاثیر گذار قرن هفدهم و هیجدهم را نام ببریم، بی گمان جان لاک تجربی مسلک قرن هفده و ایمانوئل کانت عقل گرای قرن هیجدهم را می توان نام برد. این دو فیلسوف جدا از تفکر فلسفی خاصشان، در باب سیاست نیز تفکرات خاص خود را داشته اند. در این جستار در پی آن هستیم که مواضع اصلی این دو متفکر را در باب مالکیت به عنوان یکی از مباحث اساسی فلسفه سیاسی مورد بررسی قرار دهیم. هسته اصلی فلسفه سیاسی لاک مسئله مالکیت است که از نظر او مالکیت عبارت است از آنچه که از طریق آمیختن کار انسان با طبیعت بدست می آید، از این رو کار موجد مالکیت است و انسان در هر وضعی خواه طبیعی و خواه مدنی دارای مالکیت است و تشکیل حکومت برای بهبودی و پاسداری از مالکیت فردی است. برای کانت مسئله مالکیت به نحو دیگری مطرح می شود؛ وی از همان ابتدا دو نوع مالکیت را از هم متمایز میسازد؛ نخست مالکیت فیزیکی که عبارت است از تصرف مادی اشیاء و دوم مالکیت عقلانی یا همان مالکیت حقانی که محدود به زمان و مکان و تجربی نیست. نزد کانت در وضع طبیعی مالکیت، موقتی است و تشکیل حکومت باعث قطعی شدن مالکیت می شود. در نظر کانت، نه تنها صرف کار کردن موجد مالکیت نمی شود، بلکه وی همچنین استدلال لاک را مبنی بر اینکه مالکیت عبارت است از آمیختن کار شخص با چیزی را، رد می کند.
مریم السادات اوشلی یوسف شاقول
این نوشتار به بررسی نظریه ی تراژدی هگل که به نحو مبسوط در کتاب درسگفتارهای زیبایی شناسی وی آمده است، می پردازد. هگل بر اساس اصول دیالکتیکی خود، تراژدی را ذیل درام، درام را ذیل شعر و شعر را ذیل هنرهای رمانتیک که یکی از سه گانه های تاریخ هنر است، دسته بندی می کند؛ هنری که همان زیبایی مصنوع است و در حکم بهترین تجلی محسوس مطلق. بر همین اساس از نخستین اهداف این نوشتار بررسی جایگاه زیبایی شناسی و هنر در نظام فلسفی هگل و پس از آن، بررسی جایگاه شعر، درام و تراژدی در این نظام است. در گام بعد نگارنده از نگاه هگل، به پرسش اصلی تراژدی چیست، پاسخ می دهد. در جایی که دیگر اندیشمندان با نظر به مخاطب تراژدی سعی در تبیین آن داشتند، هگل توجه خود را به ماهیت تراژدی معطوف کرده و با محور قرار دادن تصادم و آشتی تراژیک، این ژانر ادبی را مورد بازخوانی قرار داده و آن را گونه ای از شعر دراماتیک معرفی می کند که در آن تصادم میان دو موضع رخ می دهد؛ دو موضعی که هر یک به تنهایی و به طور فی نفسه اخلاقاً موجه اند، اما از آنجایی که اعتبار موضع مقابل را تصدیق نمی کنند، به راه خطا می روند. این برخورد و تصادم نهایتاً با آشتی تراژیک منحل می شود و در این آشتی نه یک اصل اخلاقی بلکه یک جانبه نگری و جزئیت آن اصل اخلاقی نقض می شود. هگل در مسیر فلسفه ورزی خود در باب تراژدی، فیلسوفانه برخی از آثار خلق شده در این گونه ی ادبی را به بررسی می نشیند. به تفاوت های میان تراژدی یونان و تراژدی مدرن می پردازد و در حالیکه تراژدی یونان را با ویژگیهایی نزدیک تر به اصل تراژدی، معرفی می کند، این شائبه را در ذهن مخاطب ایجاد می کند که گویی تراژدی مدرن تنها صورت انحرافی تراژدی است. گام آخر در این نوشتار ارائه ی تحلیلی است از نظریه ی تراژدی هگل. نظریه ی تراژدی هگل، به دلیل نگاه متفاوت او به موضوع، از طرفی مورد اقبال قرار گرفت و از طرف دیگر مانند هر نظریه ی فلسفی دیگری از نقد و خرده گیری اخلافش، مبرا نماند. ولی با این همه تأثیری که این نظریه بر گفتمان ادبی بعد از خود گذاشت، غیر قابل انکار است.
آسیه مسکین آشنستانی یوسف شاقول
به باور چالمرز آگاهی اگرچه نتیجه منطقی یک سری ویژگی ها و قوانین پایه ای غیرفیزیکی است-برخلاف نظر رازگرایان که آن را غیرقابل تبیین حداقل در مرحله تکاملی فعلی انسان می دانند- به عنوان یک پدیده طبیعی قابل تبیین مطرح است. او با طرح چارچوب سوپرونینس به عنوان قالبی برای بررسی رابطه میان ویژگی های پدیداری و ویژگی های بنیادی فیزیکی، به توضیح رابطه آگاهی با فیزیک و قابلیت تبیین تقلیل گرای آگاهی می پردازد. در دیدگاه او تقریباً همه حقایق مگر تجربه آگاه، منطقاً بر حقایق فیزیکی سوپرون اند. سپس به ارائه استدلالاتی می پردازد که به باور او شکست سوپرونینس منطقی آگاهی بر فیزیک و نتیجتاً نادرستی فیزیکالیسم را نتیجه می دهند. در این میان به ویژه طرح استدلال تصورپذیری زامبی و نحوه پاسخ او به برخی اعتراضات مطرح شده مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. او تلاش می کند تا از قالبی تحت عنوان معناشناسی دوبعدی علیه فیزیکالیسم و در پاسخ به اعتراضات وارد بر استدلال هایش به خصوص اعتراضات مبتنی بر مفهوم ضرورت پسینی کریپکی استفاده کند. و در پایان به طرح موضع خود در قبال مسئله آگاهی در قالب نوعی دوگانه انگاری در ویژگی می پردازد.
مهرداد امیری محمد علی اژه ای
ویتگنشتاین یکی از پرنفوذ ترین فیلسوفان قرن بیستم است .به باور بسیاری از صاحب نظران او دارای دو دوره ی فکری- فلسفی متمایز ازهم بوده است و به نوعی این دو دوره را می توان دو واکنش متفاوت او نسبت به مسئله ی زبان دانست . او در فلسفه ای متقدمش اشتباهات فیلسوفان سنتی را برخاسته از بدفهمی منطق زبان می داند و در پی آن است که با نظریه تصویری معنایش آنها را کنار نهد، اما با وجود تلاش های فراوانش همچنان رگه های از دوگانه انگاری سنتی را می توان در بحث آنچه می توان گفت وآنچه نمی توان گفت تراکتاتوس یافت. از سویی تمایز میان نماد و علامت هم یکی از جنبه های مهم تفکر فلسفی او در دوران متقدمش محسوب می شودکه وابستگی شدیدی به ماهیت گزاره و به تبع آن به زبان دارد.ویتگنشتاین در پی آن است که مستقیماً با جهان ارتباط برقرار کند و این ارتباط را با گزاره های بنیادین ایجاد میکندکه هم سازنده ی گزارهای غیر بنیادین محسوب می شوند و هم صدق و کذب آنها وابسته به این گزارهاست است . ویتگنشتاین پس از چند سال تفکرات دوران متقدمش را مورد انتقاد قرار داد و وارد دوران متأخر تفکرش شد.او در تلاش متأخرش با بحث بازی های زبانی اعتقاد به یک زبان ایدئال را که به نوعی برخاسته از نظریه تصویری معنای دوران متقدم تفکرش است را کنار می نهد و معنا را عبارت از کاربرد واژه در زمینه و متنی که در آن مورد استفاده قرار می گیرد می داند، از سوی دیگر او اعتقاد به وجود یک زبان خصوصی یعنی نشانه های که تنها دلالتی برای یک نفر داشته باشند و تنها برای یک شخص معنا دار باشند و از نظر دیگران کشف نشدنی باقی بمانند را، یک توهم محض می داند و معتقد است که زبان را همراه معیارهای عمومی یعنی معیارهای مرتبط با رفتارها و اوضاع اجتماعی یاد می گیریم.
علی مراد حسینی شیتاب مهدی دهباشی
چکیده این رساله در صدد است تا بیان دارد که اندیشه ی سیاسی در قرون هجده و نوزده مبتنی بر متافیزیک و مابعدالطبیعه بود و درکالبدشکافی تئوریک خود؛ مشهورات سیاسی و ایدئولوژیک خویش را مشروط به شاخص های معرفت شناختی و متافیزیکی می کرد. خود مدافعان اندیشه ی سیاسی نیز این تقدم مابعدالطبیعه بر اندیشه ی سیاسی را قبول داشته و رعایت می کردند. تا این که در پایان قرن نوزدهم این اندیشه پیش آمد که تأسیس و قوام علوم ربطی به فلسفه و متافیزیک ندارد. ریچارد رورتی نوپراگماتیسم آمریکایی، در دفاع از آراء و نظرات جان رالز، بر این باور است؛ که حقانیت و مشروعیت یک نظام اجتماعی و یا سیاسی یا برتری یک نظام اجتماعی و سیاسی بر سایر نظامها، بی نیاز از دفاع فلسفی و نظری است. این تقابل دیدگاه ما را برآن داشت تا به نسبت سنجی میانِ رابطه ی متقابل تغییرات اجتماعی و فلسفه از دیگاه ریچارد رورتی و هگل بپردازیم . راه بردن به این مسئله ی محوری - چنان که در طول رساله آشکار است – از پاسخ به این پرسش بر می آید که رابطه ی متقابل تغییرات اجتماعی و فلسفه در هگل و رورتی چگونه است ؟ برای پاسخ گویی به این مسئله، به اندیشه های سیاسی و اجتماعی رورتی و سپس هگل پرداخته شد و یادآور شدیم که تأثر رورتی از هگل بیشتر سلبی بوده تا ایجابی، هرچند که دو فیلسوف تقدم فلسفه بر ساختارهای تحقق یافته در جامعه را انکار کرده اند و اصلاح سیاسی و ایده سازی در راستای بهبود وضعیت اجتماعی وسیاسی جامعه را پذیرفته اند؛ اما آنچه بجای آن پیشنهاد کرده اند مختلف و بعضاً متعارض است چنانکه، رورتی دمو کراسی را قبول دارد اما هگل با آن بشدت دشمن است.
محسن غلامعلیان دهاقانی یوسف شاقول
از آنجا که جزء اساسی نقد قوه ی حکم یعنی نقد قوه ی حکم زیباشناختی همانا نقد ذهن فاعل داوری است پژوهش حاضر بررسی خود را بر روی مبانی و مولفه های ذهنی زیباشناسی کانت متمرکز نموده است. از مهمترین این مبانی می توان به موارد زیر اشاره کرد: 1- مطرح شدن صرف امکان نقد قوه ی حکم با توجه به سه گانی بودن قوای ذهن و قوای شناختی متناظر با آنها. 2- امکان پذیر شدن حکم درباره زیبایی از رهگذر تأمل صرف به عنوان یک حالت ذهنی که در آن قوه ی فهم و متخیله در قوه ی حکم، در یک رابطه ی ذهنی و صرفاً احساسی با یکدیگر برای پیشبرد کارکردشان متقابلاً توافق و هماهنگی دارند، حالتی که در آن عین فقط برای قوه ی حکم غایی تلقی می شود و به همین جهت غایت مندی آن ذهنی در نظر گرفته می شود. 3- ضرورت یافتن نقد قوه ی حکم به عنوان یک جزء نظام فلسفه ی نقدی به دلیل لزوم گذار از شیوه ی اندیشیدن طبق اصول عقل نظری به شیوه ی اندیشیدن مطابق اصول عقل عملی، که به نوبه ی خود از رهگذر یک شیوه ی اندیشیدن یا یک نحوه ی التفات و مواجهه ی ذهن با طبیعت به واسطه ی قوای شناختی به ویژه قوه ی حکم در کارکرد تأملی آن، تحقق می یابد. 4- اصل غایت مندی طبیعت به عنوان اصل استعلایی قوه ی حکم که از دیدگاه کانت همان اصل ذهنی ذوق است. بر اساس همین رویکرد ذهنی کانت به زیباشناسی، زیبا و والا خصلت عینی اعیان محسوب نمی شوند بدین معنا که زیبایی به مثابه امری کاملاً بشری بدون نسبت با احساس ذهن به خودی خود هیچ است و والایی حقیقی نیز نه در هیچ یک از اشیای طبیعت بلکه در ذهن ما قرار دارد مشروط به این که از تفوق خود نسبت به طبیعت درونی و بیرونی آگاه باشیم. افزون بر ذهنی بودن زیبایی داوری درباره ی آن توسط قوه ی ذوق که خود یک قوه ی حکم ذهنی است انجام می گیرد و احساس زیباشناختی (دریافت حسی ذهنی) مبنای ایجابی احکامی که توسط این قوه صادر گردیده در نظر گرفته می شود. از آنجا که چنین احکامی به لحاظ زیباشناختی شخصی هستند یعنی با قطع نظر از هر گونه استدلال نظری و یا اجماع دیگران، مبتنی بر تأمل فاعل داوری بر حالت خاص خویش (لذت یا الم زیباشناختی به عنوان یک حالت ذهنی) می باشند اعتبار کلی آنها یکی از عمده ترین چالشهای زیباشناسی کانت محسوب می شود که از رهگذر استنتاج اصل ذهنی ذوق (در دو سطح فهم و عقل) کلیت و ضرورت ذهنی این احکام توجیه می گردد. غایت مندی ذهنی، تمایز ذهنی بین زیبایی آزاد و صرفاً مقید در مواجهه ی صرفاً زیباشناختی، ایده آل زیبایی به مثابه امری ذهنی و ... برخی از مولفه های ذهنی زیباشناسی کانت هستند که به بررسی و تحلیل آنها پرداخته ایم. همچنین در ارتباط با نظریه ی والا با توجه ضرورت آن به عنوان یک جزء نقد قوه ی حکم زیباشناختی ضمن بررسی وضعیت آن در ساختار صوری نقد قوه ی حکم با تحلیل مثالهای کانت و با توجه به نمایش استعلایی نظریه ی والا در زیباشناسی وی، این موضوع تبیین خواهد شد که فقدان صورت لزوماً نمی تواند به عنوان یگانه مبنای تعیین کننده ی آنچه که والا می نامیم در نظر گرفته شود بلکه در ارتباط با والای ریاضی علاوه بر فقدان صورت، کیفیت احساس لذت از والا و در ارتباط با والای پویا صرفاً کیفیت مذکور باید مد نظر قرار بگیرد. غایت مندی ذهنی جنبش ذهن به عنوان مبنای تقسیم بندی والا، غایت مندی ذهنی والای ریاضی و پویا و کلیت و ضرورت ذهنی حکم درباره ی والایی بر اساس اصل ذهنی پیشینی حاکم بر حکم درباره ی والا، یعنی کارکرد غایی طبیعت برای تعین فوق محسوس ما، برخی دیگر از مولفه های رویکرد ذهنی زیباشناسی کانت در ارتباط با نظریه ی والا هستند که به بررسی و تحلیل آنها پرداخته ایم. واژگان کلیدی: تأمل صرف یا تأمل زیباشناختی، ذوق حسی، ذوق تأملی، گذار، بازی آزاد قوای شناختی، دقیقه ی زیباشناختی، مواجهه ی صرفاً زیباشناختی، زیبایی آزاد، زیبایی صرفاً مقید، ایده آل زیبایی، اید ه ی زیباشناختی، غایت مندی ذهنی، والای ریاضی ، والای پویا .
شیرین عبدالهی جعفر شانظری
پرسش اصلی در زمینه دین و اخلاق به توانایی بشر در درک حقایق اخلاقی و احتیاج وبی نیازی او از مراجعه به دین ارتباط دارد، به این معنا که انسان بدون مراجعه به دین می تواند به احکام اخلاقی دست یابد ؟آیا بدون اعتقادت دینی ،ضمانت اجرائی برای ارزش های اخلاقی فراهم می آید؟میزان ارتباط دین با اخلاق چقدر است؟ رابطه ی دین و اخلاق ، در آثار فیلسوفان مغرب زمین مورد بحث بوده است، هرچند موضوعات آن به طور غیر منسجم ودر بحث های حسن و قبح عقلی مطرح شده است ، اما به صورت بسیار جدی این مسئله در نیم قرن اخیر مورد تحلیل قرار گرفته است. کانت،فیلسوف شهیر آلمانی پس از نقد براهین عقل نظری به براهین اخلاقی و عقل عملی تمسک می جوید و پی آمد قوانین اخلاقی را اذعان به وجود خدا و خلود و جاودانگی نفس می داند و معتقد است که اهداف دین تنها در پرتو مجموعه ی خاصی از دستورات اخلاقی تأمین پذیر است ،لذا دین بدون اخلاق نمی تواند به اهداف خود دست یابد. دین حقیقی از نظر کانت دینی است که، شخص در تمام تکالیف خود خدا را به عنوان و اضع کل ّ قانون که باید مورد احترام واقع شود بداند و احترام به خدا همانا با پیروی از قانون اخلاقی و عمل برای ادای تکلیف است. وی با هرگونه آداب ظاهری دینی مخالف است و می گوید:«به جز پیش گرفتن راه اخلاق هر کاری که انسان معتقد برای خشنودی خدا انجام دهد ،توهم دینی و عبادت دروغین خداوند است. و هرگاه آداب و رسوم ظاهری در دین بر روح اخلاقی غلبه نماید ،آن دین از بین خواهد رفت...» وی همچنین معتقد است ،که ملاک اخلاقی بودن یک کار به وظیفه و تکلیفی بودن آن بستگی دارد،بنابراین فعل اخلاقی باید به انگیزه ی احترام به قانون و انجام وظیفه صورت گیرد؛و اگر به انگیزه های مانند رسیدن به کمال یا از روی ترس یا به سبب تشویق فعلیت یابد،از اخلاقی بودن خارج می گردد، فعل اخلاقی تنها باید به خاطر احترام نهادن به قانون اخلاق باشد لذا زمانی که آنرا به نیت ادای تکلیف وجدان انجام داد،کار وی اخلاقی است. کانت، هرچند به نظریه ی استقلال اخلاق از دین متعهد بود ودرک و دریافت های قانون و گزاره های اخلاقی را برای فهم وشناخت معیار های اخلاقی کافی می دانست، ولی هماهنگی دین و اخلاق را قبول داشت و بر این باور بود که اعتقاد به خداوندی که به کردارهای نیک پاداش و به اعمال زشت کیفر می دهد برای تعهدات اخلاقی امری ضروری است لذا وجود خداوند شرط ضروری برای عقل عملی(اخلاق) می دانست. به دلیل انکه قانون اخلاقی مارا وا می دارد که برترین خیر را به عنوان اصل موضوع مسلم بدانیم ،یعنی از طریق قانون اخلاقی ملزم هستیم که خدا و جاودنگی نفس را فرض کنیم، بنابراینناگزیر به دین می انجامد. به اعتقاد وی انسان برای شناخت وظایف اخلاقی ،به دین و خدا محتاج است نه برای یافتن انگیزه ،لذا آنها برای عمل به وظیفه ی خود به دین نیازی ندارد. خواجه نصیر ،معتقد بود انسان با دانستن مقولات علم اخلاق،نگاهی بیرونی به خود می اندازد و با تقسیم دقیق نیروها و قابلیت های انسانی،زمینه را برای گریز از لغزش ها فراهم می کند از این رو یک سوی اخلاق در نفس نهفته است،که آن قابلیت های نیک و بد و گرایشات خیر و شر در وجود آدمی است،و سوی دیگر در عمل نهفته است که انسان به عنوان موجودی دارای اختیار باید آنچه را که نیک است انجام دهد و آنچه را که بد است ترک کند. وی همچنین معتقد است که دین بر اساس فطرت است ،عقول آدمیان نیز بر اساس فطرت سالم انسانی استوار است و این دین است که با توضیح مصداق های حسن و قبح افعال،عقل را در دریافت های صحیح از حسن و قبح اشیاء کمک می کند.
محسن یوسفی بابادی علی ارشدریاحی
موضوع این نوشتار بررسی زمان ومکان از نظرملاصدرا وکانت و مقایسه آراء آن دو است. دربین مباحث مختلف زمان و مکان دو جنبه ماهیت و وجود زمان و مکان از اهمیت بیشتری برخورار است. لذا از میان مسائل مختلف پرسش از ماهیت و وجود زمان ومکان بیشتر مورد توجه فلاسفه قرار گرفته است. منظور از پرسش وجود زمان ومکان این است که آیا این دو در خارج واقعیتی دارند یا اینکه فقط در ذهن وجود دارند و وجودی درخارج از ذهن ندارند؟پرسش مهم دیگر که مورد توجه فیلسوفان بوده است پرسش از ماهیت و حقیقت زمان ومکان است که این پرسش، پرسش از چیستی و مای حقیقیه زمان ومکان نامیده میشود. ابتدا نظرات ملاصدرا درباره ماهیت و وجود زمان ومکان بیان میشود وسپس به ذکر دیدگاههای کانت میپردازیم. ودر پایان آراء آنان مورد سنجش و مقایسه قرار میگیرد.آراء ملاصدرا وکانت درباره مکان مورد مقایسه قرار نگرفته اند زیرا بحث مکان درفلسفه ملاصدرا واجد اهمیت بحث زمان نیست.
ادیب رستم پور محمد جواد صافیان
چکیده: هدف این پژوهش، تبیین بنیادین رابطه ی فلسفه - جامعه - سیاست با یکدیگر از طریق بررسی بنیادین مبانی فلسفی و جامعه شناختی اندیشه ی یورگن هابرماس و هانس گئورگ گادامر در زمینه ی اشتراک و اختلاف نظرهای ایشان در باب تعریف، جایگاه و کارکرد علم هرمنوتیک می باشد. هدف از این تبیین، آن است که نشان داده شود با نظر به شرایط کنونی جامعه ی جهانی و نیز وضعیت پیچیده ی فعلی جامعه ی ایران، و همچنین اهمیت و جایگاه خطیر و بی بدیل رهاوردهای نوین تفسیری علم هرمنوتیک در فهم متون و از جمله کتب مرجع دینی و غیردینی، اندیشه های فلسفی - اجتماعی - سیاسی هابرماس و در این پروژه، مبادی و نتایج هرمنوتیک انتقادی وی می تواند در راستای گذار به جامعه ای دموکراتیک و آزاد و تدارک راهی به سوی رهایی، راهگشاتر باشد. روش این پژوهش برای رسیدن به اهداف خویش، آن است که تجزیه و تحلیل اختلاف ها و نقدهای مابین هابرماس و گادامر را به گونه ای بنیادین و در راستای شناخت بنیاد سنت ها و مکتب های فلسفی متفاوت ایشان دنبال کند و این روش، از یک سو، از طریق بررسی گسست ها و تداوم های فکری هابرماس با سنت اندیشه ی نظریه ی انتقادی مکتب فرانکفورت و آراء فیلسوفان و جامعه شناسانی چون کانت، هگل، کارل مارکس و ماکس وبر و از سوی دیگر، از طریق بررسی نفوذ آراء نیچه و بویژه هیدگر در مبانی و نتایج هرمنوتیک فلسفی گادامر پیگیری می شود و کوشش بر آن است که در این روش، ساختارهای بنیادین فلسفی دو اندیشمند، که نتایج مورد اختلاف و اشتراک ایشان از آن منتج می شود، طرح گردد؛ که برای هابرماس عبارتند از: مفاهیم فلسفه، نظریه ی عقلانیت بین الأذهانی، تقسیمات سه گانه ی علائق و علوم انسانی، رویکرد اندیشه ی انتقادی نسبت به مسائل سنت، زبان و ایدئولوژی و مفهوم کنش و انواع آن؛ و برای گادامر عبارتند از: تجزیه و تحلیل بنیادین مفاهیم و آموزه های هیدگری هرمنوتیک فلسفی وی، از جمله دوْر هرمنوتیکی، چیستی فهم، اعتبار معنا و کنش هرمنوتیکی زبان و رویکرد غیرانتقادی وی نسبت به زبان، سنت و ایدئولوژی که منجر به نتایج نسبیت و کلیت در هرمنوتیک فلسفی او می گردد. در نقطه مقابلِ اختلافات، مقایسه ی مبانی و نتایج اشتراک نظرهای ایشان در اهمیت و تأثیر نگاه تاریخی، نقد مبانی پوزیتیویسم و مسأله ی تأکید بر مفهوم گفت وگو و امتزاج افق ها در مقوله ی فهم معنا دنبال می شود. نتیجه ی این پژوهش، آن است که اختلافات هابرماس با گادامر، بیش تر در زمینه هایی است که مبادی و نتایج هرمنوتیک فلسفی وی، رنگ و بوی نیچه ای و بویژه هیدگری دارند و هر چقدر فاصله ی گادامر از نیچه و به تبع آن، هیدگر بیش تر می شود، زمینه های موافقت و همراهی هابرماس با گادامر افزون می گردد، چرا که هابرماس از اساس، با مبادی و نتایج فکری هیدگر مخالف است. این پژوهش، ضمن بهره گیری از رهاوردهای تفسیری هرمنوتیک فلسفی گادامر، بویژه در باب تأکیدهای او بر مقوله ی گفت وگو و آموزه ی امتزاج افق ها به این نتیجه می رسد که با نظر به وضعیت اجتماعی - سیاسی جهان از سویی و نیز با توجه به زمینه و زمانه ی بنیادگرایی دینی و غیردینی، استبدادزدگی تاریخی، اقتدارگرایی سنتی و تجربه های تلخ ایدئولوژی زدگی در جامعه ی ایرانی، که در اکثر موارد، مستند به فهم های اقتدارگرایانه و واپس گرایانه ی مراجع تفسیری کتاب و سنت دینیِ حاکم بر این جامعه بوده، اندیشه های فلسفی - اجتماعی - سیاسی هابرماس نسبت به گادامر (و بویژه هیدگر) برای برون شد از انواع و أشکال بحران های جهان کنونی، از جمله وضعیت مبهم جامعه ی ایرانی، راهگشاتر بوده و هرمنوتیک انتقادی وی نیز می تواند گامی به سوی رهایی و آزادی از ایدئولوژی های پنهان شده در سنت، زبان، ذهن و ضمیر ناخودآگاه جامعه ی ایرانی بوده و با تأکید بر مقوله های حقیقت و عقلانیت بین الأذهانی و کنش های رهایی بخش ارتباطی و تأکید ویژه در به کارگیری خرد در عرصه ی عمومی و خصوصی، و نیز رویکردهای تفسیری انتقادی دموکراتیک نسبت به متون و سنت، بتواند یاریگری آزادی خواه در نوزایی حیات فرهنگی در جامعه ی ایرانی و گذار دموکراتیک به سوی جامعه ی باز و آزاد باشد. واژگان کلیدی: هرمنوتیک؛ هرمنوتیک انتقادی؛ نظریه ی انتقادی؛ ایدئولوژی؛ قدرت؛ زبان؛ کنش؛ کنش ارتباطی (مفاهمه ای)
علی اصغر مروت محمدعلی اژه ای
چکیده اگر فرض کنیم که اعتبار مباحث هستی شناسانه در گرو مباحث شناخت شناسانه است آنگاه در فلسفه، ابتدا باید به شناخت شناسی پرداخت و اگر نتیجه ی تحقیق شناخت شناسانه به ما اجازه ی ورود به مباحث هستی شناسانه را داد آنگاه می توان به مباحث هستی شناختی وارد شد. کانت به تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی قائل بود و بدون شناخت شناسی (که او آن را فلسفه ی انتقادی می نامید) پرداختن به هستی شناسی را بی اعتبار می دانست و ادعا می کرد که در فلسفه اش، جز به مباحث شناخت شناسانه نپرداخته و ابدا به هستی شناسی (که او آن را مابعدالطبیعه ی متعالی می نامید) وارد نشده است. هگل اگر چه خود، به نوعی شناخت شناسی قائل بود اما با شناخت شناسی کانتی مخالفت می کرد و به تقدم شناخت شناسی کانتی بر دیگر مباحث فلسفی قائل نبود. هیدگر هم مثل هگل مخالف با تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی بود ولی ادعا می کرد که کانت در فلسفه ی خود از شناخت شناسی آغاز نکرده و بدون این که خود متفطن باشد به هستی شناسی پرداخته است. پژوهش حاضر در واقع پژوهشی در باب تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی در فلسفه ی کانت و بررسی نقد هگل و هیدگر بر آن است و در صدد است در قالب طرح آراء این سه فیلسوف در مساله ی مورد بحث، و فلسفه ورزی در باب آنها، به بررسی مساله ی اعتبار یا بی اعتباری مباحث هستی شناسانه به تنهائی (بدون این که این مباحث مسبوق به مباحث شناخت شناسانه باشد) در فلسفه بپردازد و به این پرسش پاسخ بدهد که آیا هستی شناسی به خودی خود معتبر است یا اعتبار آن در گرو شناخت شناسی است. واژگان کلیدی: فلسفه ی انتقادی، مابعدالطبیعه ی متعالی، شناخت شناسی، هستی شناسی، تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی
سمیرا نجف پورخویگانی یوسف شاقول
پژوهش حاضر به بررسی دیدگاه کارکردی یا پدیدار شناختی ارنست کاسیرر درباره آگاهی اسطوره ای و تمایز آن از دیدگاه های روان شناختی و متافیزیکی در پرتو تأثیر پذیری این فیلسوف نوکانتی از کانت، می پردازد. از آن جا که دیدگاه کاسیرر نسبت به اسطوره با توجه به دیدگاه های مسلط و رایج روان شناختی و متافیزیکی مطرح شده است؛در این پژوهش سعی می شود با روش مطالعه مقایسه ای قبل از بیان ویژگی ها و مولفه های خاص نگاه کاسیرر به اسطوره به اجمال به بررسی وتوصیف و تشریح ابعاد کلی این دو نگاه رقیب بپردازیم و سپس به نحومقایسه ای دیدگاه خاص کاسیرر رابررسی کنیم. آنچه دیدگاه اورا از این دو دیدگاه رقیب متمایز می کند شیوه پرداختن او به اسطوره است که با عنوان پدیدار شناسی، درک انتقادی و درک کارکردی آگاهی اسطوره ای معرفی می شود.هم چنین درجای جای این پژوهش سعی بر بیان و تأکید تعلق خاطر این فیلسوف نوکانتی به کانت ودیدکاه انتقادی او وهگل و پدیدارشناسی روح اوشده است.
شکوفه حسینی منش محمدجواد صافیان
چکیده یکی از بحث¬برانگیزترین مسائلی که در فلسفه هایدگر وجود دارد، ادعای هایدگر درباره غفلت سنت فلسفه غرب از مسئله هستی است. هایدگر می¬کوشد با تفکیک و تخریب این سنت ریشه¬های این غفلت و فراموشی را آشکار کند. با این حال، همواره این¬گونه به نظر آمده است که هایدگر با چنین ادعایی قصد دارد این سنت را ویران کرده و آن را بی¬ارزش جلوه دهد. هدف این رساله آن است که پس از پرداختن به معنای تفکیک و تخریب، لزوم انجام آن را با توجه به نوع اندیشه هایدگر نشان دهد و از این مدعا دفاع کند که تفکیک و تخریب نه هدف هایدگر بلکه روشی پدیدارشناسانه است که لازمه رسیدن هایدگر به هدف او به منزله روشن کردن معنای حقیقی هستی است. همچنین تلاش شده است که با بررسی انجام تفکیک و تخریب در نمونه¬هایی از آثار هایدگر هم در دوران اولیه تفکرش و هم در دوره دوم پیوستگی تفکر وی آشکار گردد. بر این اساس در این رساله ابتدا معنای تفکیک و تخریب با توجه به اهمیت هستی برای هایدگر شرح داده شده و پس از آن نشان داده شده است که هستی¬شناسی تنها بوسیله تفکیک و تخریب می¬تواند به طور کامل به شیوه پدیدارشناسانه از ویژگی اصیل مفاهیم خویش مطمئن شود. بر این اساس در ادامه، تفکیک و تخریب به عنوان مرحله¬ای از پدیدارشناسی هایدگر مطرح و ارتباط آن با پدیدارشناسی هوسرل بیان گردیده است. در فصل دوم انجام تفکیک و تخریب در نمونه هایی از آثار هایدگر متقدم و هایدگر متأخر مورد توجه قرار گرفته است. در فصل سوم نشان داده شده است که تفکیک و تخریب تاریخ هستی¬شناسی و بازبینی تفکر یونانیان باستان ما را متوجه این نکته می¬کند که در طول تاریخ هستی¬شناسی تنها یک وجه، یعنی وجه نامستوری هستی اصل قرار گرفته است و وجه مستوری آن فراموش گشته است. نهایتا هدف این رساله آشکار کردن جایگاه مهم تفکیک و تخریب در اندیشه هایدگر و پایبندی وی به انجام آن تا آخرین آثار اوست. واژگان کلیدی: تفکیک و تخریب، پدیدارشناسی، هایدگر، هستی¬شناسی
شهره مرشدی یوسف شاقول
جرج بارکلی (1685-1753) فیلسوف قرن هفدهم به عنوان کشیش مسیحی با نظر و بهره گیری و اصلاح تجربه گرایی لاک پایه گذار فلسفه ای شد که به ایدئالیسم موسوم گردید.پرسش اساسی که این پژوهش می خواهد به آن پاسخ دهد این است که مبنای دینی بارکلی و بویژه عقیده ی او نسبت به خداچه نقشی در ساماندهی فلسفه ی ایدئالیستی وی دارد.به بیان دیگر در این پژوهش برآنیم که ببینیم خدا به عنوان یکی از اصول اساسی دین چه نقش و جایگاهی در این نظام فلسفی دارد.چگونه این ایده به شکل دهی پاره ای از مولفه های ایدئالیسم بارکلی انجامیده است و این دیدگاه ایدئالیستی چگونه در خدمت مولفه های دینی و بویژه خدا در اندیشه ی او قرار گرفته است.به نظر می رسد نسبت اندیشه ی خدا و فلسفه ایدئالیستی بارکلی نسبتی دو سویه است زیرا به اعتقاد او از سویی نگاه رئالیستی و ماده گرایانه نه تنها همسوی با خداباوری نیست بلکه به الحاد منتهی می شود و از سوی دیگر بارکلی از ایده ی خدا به عنوان مدرِک کامل بهره می گیرد تا شکاف و مشکلات نظام ایدئالیستی خود را سامان دهد.با توجه به اهمیت جایگاه ایده ی خدا در فلسفه ی بارکلی و به رغم نبودن اثری از او و شارحانی که مستقیمأ به این موضوع پرداخته باشند برآنیم تا با تحلیل نوشته های عمده ی فلسفی وی مانند رساله ای در اصول علم انسانی،سه گفت و شنود و با بهره گیری از آثار پراکنده ی شارحان و به روش تحلیل محتوا به پاسخگویی به چنین پرسشهایی بپردازیم که فلسفه ی ایدئالیستی بارکلی چگونه در راستای اثبات وجود خدا و تحکیم نقش آن در جهان قرار می گیرد؟ خداباوری چگونه می تواند به رفع پاره ای از شکافها و مشکلات فلسفه ی ایدئالیستی بارکلی کمک کند؟
نسرین شجاعی مهدی دهباشی
در نیمه ی دوم قرن بیستم با پدیدآمدن رایانه ها، این فرضیه قوت گرفت که این ماشین ها مشابه ذهن انسان اند و با توسعه و پیشرفت علوم رایانه ای دانشمندان قادر خواهند بود تا رایانه ای بسازند که تمامی قابلیت های ذهن انسان را دارا باشد. این پروژه هوش مصنوعی نامیده شد. طرفداران این طرح چنین فرض کرده بودند که با پیشرفت علوم رایانه ای ما با اذهان مصنوعی روبرو خواهیم بود. برای دستیابی به این هدف دو رهیافت اصلی در میان دانشمندان این عرصه پدید آمد و درباره ی اینکه کدام یک از این دو درست اند مناقشه وجود داشت. یک دسته رابطه ی ذهن و مغز را به رابطه ی نرم افزار و سخت افزار تشبیه می کردند، این رویکرد هوش مصنوعی قوی نامیده می شد. در مقابل حامیان هوش مصنوعی ضعیف معتقدند که برخی جنبه های رفتار هوشمندانه ی انسان را می توان توسط برنامه های کامپیوتری شبیه سازی کرد. طبق نظر کارکردگرایی رایانه ای، چیزی نمی تواند مانع از این شود که سیستم های غیرانسانی نیز دارای ذهن و شعور باشند؛ زیرا اعمال ذهنی چیزی جز محاسبات نیستند. ما در این پایان نامه بر اساس نظریه ی کارکردگرایی رایانه ای و از راه نقد وتحلیل آن، در صدد بدست آوردن رابطه ی ذهن و هوش مصنوعی هستیم. با توجه به استدلال های اتاق چینی و وجود حیث التفاتی در انسان، شهود، مسأله ی چارچوب، مسأله ی اختیار، آگاهی و قدرت تفکر که عنصر بنیادین وجود انسان است؛ وجود تفکر و هوشمندی در رایانه ها رد می شود. زیرا برای آ نکه بتوانیم رایانه ای بسازیم که در همه جا تواناتراز انسان باشد لازم خواهد بود راه حل هایی برتر ازآنچه خود انسان به کار می گیرد را به آن بیاموزیم و این نقض غرض خواهد بود؛ زیرا انسان باید ابتدا آن ها را اختراع کرده باشد.
الهام نصیر زاده یوسف شاقول
پرسش از معنای زندگی،همچون پرسش از وجود و چیستی جهان در دنیای مدرن اهمیت فراوان دارد. موضوع مرگ در نوشته های بسیاری ازفیلسوفان مفهومی برجسته است.شوپنهاور فیلسوفی است که بر اساس نگاه خاص خود به انسان و ذات جهان،نگاهی ویژه به مرگ دارد.با توجه به اهمیت این موضوع در نظام فلسفی شوپنهاور، پژوهش حاضرتوصیف، ارزیابی و تحلیل این موضوع را هدف خودقرار داده است. ازآنجاییکه شوپنهاور موضوع مرگ را در پرتو نگاه کلان فلسفی وجهان شناختی خویش طرح می کند، این پژوهش ناگزیر است ابتدا بنا به ضرورت ،به توصیف نگاه این فیلسوف به جهان و بویژه اراده و خواست بپردازد، تا در پرتو آن موضوع مرگ روشن تر شود. از اینرو چگونگی رویکرد شوپنهاور به مرگ و رابطه ی آن با دیدگاه ویژه ی او درباره ی اراده و نیز نگاه بدبینانه اش به هستی و حیات ،مسئله ی اصلی این رساله است که سعی می شود در فصول مرتبطی مورد واکاوی و تحلیل قرار گیرد. کلید واژه¬ها : شی ء فی نفسه ، اراده یِ حیات ، اصل جهت کافی ، اصل تفرّد، مرگ
امین بیت مشعل یوسف شاقول
چکیده ندارد.
عبدالله امینی محمدجواد صافیان
چکیده ندارد.
طیبه اکبرپور یوسف شاقول
چکیده ندارد.
محمدجواد موحدی غلامحسین توکلی
چکیده ندارد.
رسول بزرگواری محمدعلی اژه ای
چکیده ندارد.