نام پژوهشگر: عبدالحمید قلی زاده
عبدالحمید قلی زاده نوذر شفیعی
چکیده روابط چین و ایالات متحده از زمانی که انقلاب کمونیستی به رهبری مائو در چین به پیروزی رسید، تاکنون از فراز و نشیب های فراوانی برخوردار بوده است. پس از روی کار آمدن حزب کمونیست در چین، ایالات متحده روابط خود با این کشور را قطع کرد و این وضعیت تا دهه ی 1970 که نیکسون از این کشور دیدار کرد، تداوم یافت. در اوایل این دهه، نگرانی های آمریکا از نوسازی نیروی نظامی شوروی و نیز حمایت های این کشور به همراه چین از ویتنام شمالی، باعث گردید تا آمریکا با به رسمیت شناختن جمهوری خلق چین به عنوان تنها حکومت مشروع چین، ضمن آن که در روابط میان این دو کشور شکاف خواهد انداخت، اهرمی برای فشار بر اتحاد شوروی فراهم آورد و علاوه بر این، زمینه را برای خروج آبرومندانه ایالات متحده از ویتنام مهیا سازد. با از سرگیری روابط ایالات متحده و چین از اوایل دهه 1970، روابط دو کشور علی رغم نوسانات متعدد، رو به بهبود گذاشت و در این مدت چین، توانست از تکنولوژی و سرمایه های غرب و به ویژه آمریکا بهره مند گردد. آن چه به سیاست آمریکا در این دوره (قبل از پایان جنگ سرد) در ارتباط با چین شکل می بخشید، سیاست های جهانی شوروری به عنوان دشمن مشترک بود. اما با فروپاشی نظام دوقطبی، این عامل وحدت بخش از میان رفت و در نتیجه، چین ناچار شد به تقویت توان نظامی خود به عنوان عاملی بازدارنده در برابر تهاجم احتمالی غرب و به ویژه آمریکا روی آورد. این عامل در کنار رشد سریع اقتصادی که این کشور به ویژه پس از روی کار آمدن دنگ شیائو پینگ تجربه کرده و این کشور را تا مرز سومین اقتصاد جهان ارتقاء داده است، با عنایت به پتانسیل های بسیار بالای آن به منظور دستیابی به جایگاه قدرت بزرگ، و نیز امکان انتقال ثروت اقتصادی به حوزه ی نظامی، نگرانی دولتمردان ایالات متحده را نسبت به چالش کشیده شدن هژمونی این کشور توسط چین در عرصه ی بین المللی برانگیخته است. ضمن آن که، بر این موضوع اتفاق نظر وجود دارد که در مقطع حاضر، گرچه دولتمردان چین تلویحاً نظام تک قطبی به رهبری آمریکا را پذیرفته اند، اما چنین رویه ای نه از تمایل درونی این کشور، بلکه از مقدورات و محذورات نظام بین الملل کنونی نشأت گرفته و با تغییر شرایط، طبیعتاً این کشور رویکردی متفاوتی را متناسب با افزایش قدرت خود در پیش خواهد گرفت. بر این اساس، فرضیه ای که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفته، این است که ارتقاء قدرت چین در زمینه های سیاسی- امنیتی و اقتصادی- تکنولوژیک، زمینه را برای تقاضای نقش بیشتر و در نتیجه چالش با ایالات متحده فراهم ساخته است. بر این اساس، آنچه این پژوهش در چارچوب تئوری سیکل قدرت و نقش بدان دست یافته است، این است که ظهور چین به عنوان قدرت برتر در قرن حاضر، زمینه های عدم تعادل میان قدرت رو به فزونی و نقش محدود آن را فراهم ساخته و به بروز جلوه های مهمی از چالش های سیاسی و اقتصادی میان این کشور و ایالات متحده انجامیده است. از این رو، چنانچه آمریکا از پذیرش نقش چین در عرصه بین المللی سرباز زند، علاوه بر این که احتمال بروز درگیری و مناقشه میان دو کشور افزایش خواهد یافت، به افول و انحطاط قدرت نسبی ایالات متحده بیشتر دامن خواهد زد.