نام پژوهشگر: سعید گراوند
سعید گراوند شهرام پازوکی
در پژوهش حاضر در بحث از چگونگی وصول به حق از سه طریقه اصلی سخن رفته است. این طریقه ها عبارت اند از: طریقه معرفت، عمل و محبت . معرفت از جنس شهود است که با علم رسمی تفاوت دارد. برای وصول به این معرفت آدمی باید لوح دل را از علوم رسمی پاک کند. ازنظر مولوی بنیاد حقیقت عمل در توجه به حق است. و اگر آدمی در انجام عمل به چیزی غیر از حق توجه کند گویی که عملی انجام نداده است.و اگر کسی معرفت حقیقی داشته باشد نه از سر ترس و عادت عمل می کند و نه به خاطر شهرت یا توقع پاداش . محبت نیز در مثنوی ، طریقی متمایز از دیگر طریقه ها معرّفی شده است.این طریقه سالک را زودتر و آسانتر به حق می رساند. در نزد مولوی، محبت که زاده معرفت است با پناه جستن به حق نسبتی پیدا می کند. فصل چهارم با عنوان "طریقه های وصول به حق در گیتا" به تفسیر طریقه معرفت ، عمل و ترک عمل می پردازد. البته در ضمن این دو فصل از چیستی معرفت،عمل و نیز از نسبت عمل با معرفت و محبت سخن رفته است. در فصل پنجم، با عنوان"مقایسه و تحلیل : شباهتها و اختلافها "آمده است که مثنوی و گیتا اگرچه مبانی متفاوتی دارند ، اما هر دو از منتقدان دانش ظاهری اند. دراین دو متن همواره این نگرش باقی می ماند که در وجود آدمی نیرویی نامحسوس وجود دارد که بر عقل و دانش ظاهری برتری دارد و می تواند آدمی را به نجات غایی برساند. این نیرو یا توانایی "شهود" نام دارد. این شهود متعلّق به ساحتی است غیر از معرفت فلسفی و رسمی . و ازاین جهت در گیتا معرفت جاویدان و در مثنوی معرفت کشفی یا علم ادیان ،علم اهل دل ،علم تحقیقی و باطنی نام دارد. همچنین درعرفان اسلامی و آیین هندو انسان باید عمل خود را فارغ ازهر گونه غرض زاید بجز حق انجام دهد.از اینرو عدم دلبستگی به نتایج عمل اصلی بنیادین است که در عرفان اسلامی و آیین هندو ترک عمل نام دارد.عاشق حقیقی هم کسی است که تسلیم حق باشد و به او پناه جوید. بدین ترتیب می توان گفت که درعرفان اسلامی و آیین هندو هم به محبت توجه شده است و هم به انجام تکالیف دینی و اعمال شرعی . پس طریقه های وصول به حق در عرفان اسلامی و آیین هندو مکمّل یکدیگرند . معرفت زاده عمل است .عمل بی غرض عین معرفت داشتن است. معرفت و عمل نیز با محبت به تکامل می رسند. در این پژوهش پس از بررسی سابقه بحث ، ویزگی ها و مشخصه های سه طریقه اصلی ازطریقه های وصول به حق درعرفان اسلامی و آیین هندو، سعی برآن است که به وجه شباهت و اختلاف این دو سنت عرفانی نیزاشاره شود. کلمات کلیدی: معرفت، عمل، محبت، طریقه های وصول به حق
بابک خاصه خان مظاهر احمد توبی
بیان مسأله یکی از موثرترین راههای شناخت افکار پولس رسول، بررسی و کاوش دیدگاه های او درباره حضر- ت عیسی (ع) و یا به تعبیر علمی تر مسیح شناسی او است، زیرا تمامی اندیشه های دیگر او از قبیل یکتاپرستی، عادل شمردگی، پایان تاریخ، شریعت، گناه و مرگ، پسر خواندگی و غیره تحت تأثیر مسیح شناسی او هستند. به عبارت دیگر، می توان گفت که مسیح شناسی او هسته مرکزی تعالیمش را تشکیل می دهد. اما باید این نکته را در نظر داشت که مسیح شناسی او یک شناخت ظاهری و صرفاً کلامی نیست، بلکه شناختی عرفانی و باطنی است و بیشتر مبتنی بر تجربه ها و شهود های باطنی و الهاماتی است که او از حضرت عیسی (ع) داشته است. بنابراین، بررسی مسیح شناسی او تنها از جنبه کلامی بررسی ناقصی خواهد بود. همچنین پولس همانند هر شخصیت دینی دیگری متأثر از محیط سیاسی، اجتماعی و دینی خود بوده است. پولس در طول دوران زندگی خود سه محیط اجتماعی، سیاسی و دینی متفاوتی را تجربه کرده است. پولس با توجه به زندگی در طرسوس و اورشلیم و همچنین با توجه به داشتن هم تحصیلات دینی و هم تحصیلات غیر دینی تقریباً با تمامی اندیشه های موجود در آن دوران آشنا شده و بنا به اهمیتی که آنها برای او داشته از آنها متأثر شده است. اما با توجه به روحیات او بدیهی است که سهم تعالیم دینی، مخصوصاً تعالیم کتاب مقدس و سنت های مسیحی موجود در باره مسیح، از تعالیم غیر دینی بیشتر باشد. در خصوص تعالیم غیر دینی، تفکر یونانی و گنوسی تأثیر بیشتری بر او نسبت به تعالیم دیگری مانند رواقیون و اپیکورها داشتند. پولس در اعتقاد خود به کلمه بودن مسیح بیشتر متأثر از تفکر یونانی مخصوصاً فلسفه نوافلاطونی است. او همچنین در اعتقاد خود به برتر بودن روح از جسم، معرفت از طریق شهود و لزوم رنج کشیدن برای نجات، متأثر از تعالیم گنوسی است. بنابراین در بررسی مسیح شناسی پولس باید به این موارد توجه کرد. در این پژوهش سعی شده است تا از زاویه ای جدید به مسیح شناسی پولس نگریسته شود و مسیح شناسی او از دیدگاهی عرفانی و باطنی مورد بررسی قرار گیرد. چون همانطور که پولس بیان می کند بعد از تغییر کیش، او دیگر کسی را به جسم نمی شناخت. این پژوهش در چهار فصل تدوین شده است که بعضی از فصل ها دارای بخش ها و زیر بخش هایی است. فصل اول بیشتر جنبه توصیفی دارد. در این فصل به شرح احوال پولس رسول پرداخته شده است. آنچه که در باره تاریخ زندگی او می توان گفت این است که او در طول زندگی خود سه بار دست به انتخاب زده است. بار اول او بین زندگی دینی و زندگی غیر دینی در طرسوس زندگی دینی را انتخاب کرد و به همین دلیل او عازم اور شلیم شد. بار دوم او بین شریعت و ایمان به مسیح، اولی را انتخاب کرد و نهایتاً در بار سوم او بین شریعت و ایمان به مسیح، دومی را انتخاب کرد. همچنین در این فصل به سفرهای بشارتی پولس و رنج های او در تبلیغ مسیحیت اشاره شده است. در فصل دوم پایان نامه در باره کتاب مقدس، عهد جدید، عقیده مسیحیان درباره کتاب مقدس و همچنین رساله های پولس، شرایطی که باعث شده است تا پولس اقدام به نگارش آنها بکند و همچنین اهداف پولس از نگارش رساله ها بحث شده است. فصل سوم در دو بخش تدوین شده است. در بخش اول به اندیشه ها و جریان های فکری موجود در زمان حیات پولس پرداخته شده است. ابتدا مفاهیم رایج در اندیشه یهودی از قبیل مسیح گرایی، یکتا پرستی و فرجام شناسی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. سپس به اندیشه های یونانی رایج در آن دوران از قبیل فلسفه نوافلاطونی و تعالیم گنوسی پرداخته شده است. در بخش دوم افکار و اندیشه های پولس رسول مورد تحقیق قرار گرفته است. در این فصل ابتدا به عرفان پولس، سپس به نظریات او در باره مرگ، گناه، شریعت و فدیه که در مسیح شناسی او اهمیت زیادی دارند پرداخته شده است. فصل چهارم به مبحث مسیح شناسی می پردازد که خود از دو بخش تشکیل می شود. در بخش اول در باره کلیات مسیح شناسی بحث می شود. در این بخش معانی مسیح شناسی و موضوعات مرتبط به آن مورد تحقیق قرار می گیرد. این بخش خود از زیر بخش هایی از قبیل: مسیح قبل از تجسم، تجسم مسیح و رستاخیز او تشکیل می شود. در مسیح قبل از تجسم بیشتر به جنبه الهی بودن و ازلی بودن مسیح پرداخته شده است. در تجسم مسیح لزوم جسم گرفتن خداوند و اتحاد طبیعت الهی و انسانی مسیح مورد بحث قرار گرفته است. در زیر بخش رستاخیز مسائل مربوط به قیام، رجعت مسیح، ربوده شدن ایمان آورندگان به آسمان و نهایتآ رستاخیز مردگان بحث شده است. در بخش دوم که بخش اصلی رساله نیز است به طور مبسوط به مسیح شناسی پولس پرداخته شده است. در این بخش مفاهیمی چون غلام مسیح بودن، پیش تعینی، برگزیدگی، اهمیت مسیح شناسی پولس و اطلاعات پولس در باره مسیح بحث شده است. پولس در باره مسیح قبل از تجسم قائل به ازلی بودن و خدا بودن مسیح است. او معتقد است که مسیح باید لزوماً خدا باشد. در زمینه تجسم مسیح، او قائل به اتحاد طبیعت الهی و بشری مسیح است. پولس بر این باور است که مسیح لزوماً باید دارای طبیعت بشری باشد، زیرا اگر او جسم به خود نمی گرفت، فدیه شدن او برای گناهان انسان مفهومی نداشت و انسان همچنان تحت سلطه گناه بود و نهایتاً وعده نیز اثری نداشت. یکی دیگر از مسائلی که در زمینه تجسم مسیح مطرح می شود، مرگ او در صلیب و اهمیت آن در مسیح شناسی پولس است. پولس معتقد است که مسیح او را فرستاده تا به صلیب بشارت دهد. در زمینه رستاخیز مسیح، مفهوم قیام مسیح مطرح شده است. پولس معتقد است که قیام مسیح به منزله اثبات قیامت اموات و دلیلی برای اثبات ایمان مومنین می باشد. مباحث دیگری که در این زمینه بحث شده عبارتند از: رجعت مسیح و ربوده شدن مومنین به آسمان، لزوم حاضر شدن در پیشگاه مسیح، سلطنت کردن مسیح و تحویل پادشاهی به خداوند توسط مسیح. همچنین در این بخش در باره اعتقاد او به تثلیث بحث شده است. پولس معتقد است که مسیح شخص دوم تثلیث است. خداوند متعال اعمال الهی خود از قبیل آفرینش را به و اسطه او انجام می دهد. در این بخش همچنین کلمه بودن مسیح مطرح شده است. او مسیح را کلمه الهی می داند که بین خدا و خلق واسطه است. همچنین در این بخش در باره مرگ مسیح و نتائج آن بحث شده است. پولس معتقد است که مرگ مسیح باعث بخشش گناهان انسان و عادل شدن و باعث رها شدن او از غضب الهی می شود. همچنین او معتقد است که به و اسطه مرگ مسیح، خدا انسان و جهان را با خود آشتی داد. نیز در این بخش در باره مفهوم ایمان و نتائج آن بحث شده است. از دیدگاه پولس ایمان به معنی اعتماد کردن به وعده خداوند در مورد نجات به واسطه ایمان به مسیح می باشد. پولس بیان می کند که ایمان همانند مرگ مسیح باعث آمرزش گناهان و مصالحه انسان با خداوند می شود. او معتقد است که به واسطه ایمان، مسیح در انسان ساکن می شود و انسان وارث وعده ای می شود که خداوند به حضرت ابراهیم داده بود. همچنین در این بخش درباره جلال عهد جدید و برتری آن بر عهد قدیم از دیدگاه پولس بحث شده است. او معتقد است که عهد قدیم فانی است، و به همین دلیل خداوند فرامینش را در الواح سنگی نازل کرد. اما عهد جدید ابدی است و به همین دلیل فرامین و اسرار الهی بر دل مسیح نازل شده است. او همچنین معتقد است حضرت موسی(ع) اسرار الهی را در پرده می گفت، اما در عهد جدید حضرت عیسی (ع) اسرار الهی را به صورت آشکار بیان می کند. اهمیت و ضرورت موضوع پولس یکی از برجسته ترین الاهیدانان مسیحیت دوران اولیه می باشد. او تأثیر زیادی نه تنها بر گسترش مسیحیت گذاشته بلکه تعالیم او تأثیر زیادی در هر چه عمیق تر شدن و غنی تر شدن تعالیم حضرت عیسی (ع) نیز داشته است. به بیان دیگر، در نتیجه تلاش های او بود که مسیحیت دینی جهانی شد. او هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ کیفی بر گسترش مسیحیت تاثیر داشته و بنابراین اگر متفکرانی چون نیچه او را دومین بانی مسیحیت به حساب آورده اند سخنی به گزاف نگفته اند. هم آبای اولیه کلیسا و هم عارفان اعصار بعدی وامدار او هستند. رسائل پولس در حقیقت اولین مکتوبات عهد جدید هستند و از نظر زمانی بر اناجیل متی، لوقا، مرقس و لوقا مقدم هستند. پولس از نوادر پیروان حضرت عیسی (ع) بوده که هم تحصیلات دینی داشته و هم تحصیلات غیر دینی و تا حد زیادی نیز با فلسفه یونانی آشنائی داشته است. او در حقیقت نه تنها از اولین الاهیدانان مسیحی بلکه همچنین از اولین عارفان مسیحی می باشد. عرفان مسیح محور اولین بار به بهترین وجه توسط او مطرح شد. رسائل باقی مانده از او همه رنگ و بوی عرفانی دارند و در آنها پولس به کرات بر تعالیم باطنی تأکید دارد. عیسای به صلیب کشیده شده چنان در او سکنی گزیده و او را در برگرفته که مجالی برای اندیشه در باره غیر برایش باقی نگذاشته و اصلاً خود پولس نیز هیچ تمایلی ندارد که به غیر او اندیشه کند و یا به غیر از او درباره چیز دیگری صحبت کند، به طوری که به جز اندکی و آن هم به اجبار و ضرورت از تعالیم عیسای کلامی استفاده نکرده است. با اطمینان می توان بیان کرد که عنصر غالب در تعالیم او عنصر عرفانی است، و درک او از عیسای به صلیب کشیده شده در کانون تعالیم او قرار دارد و تعالیم او چه از جنبه الاهیاتی و چه از جنبه اخلاقی و عرفانی عیسی محور بوده و بر اساس مسیح شناسی او می باشند. لذا برای شناخت تعالیم او باید بن مایه اساسی تعالیم او یعنی مسیح شناسی او را شناخت و بدون توجه به مسیح شناسی او هر شناختی دیگر از تعالیم او شناختی ناقص خواهد بود. اکثر پژوهش هایی که به زبان فارسی در باره پولس صورت گرفته بیشتر کلی بوده و توجه زیادی به دو عنصر کلیدی تعلیمات او یعنی عرفان و مسیح شناسی او نشده و این جنبه از تعالیم او تحت الشعاع تعالیم الاهیاتی او قرار گرفته است. حال آن که هرگونه تحقیقی در مورد او بدون توجه به مسیح شناسی او ناقص خواهد بود. همچنین در آن پژوهش ها در اکثر موارد هیچ اشاره ای به صلیب و مفهوم آن از دیدگاه پولس که یکی از ارکان تعالیم او می باشد، نشده است، در حالی که صلیب نیز در کانون مسیح شناسی پولس قرار دارد، چنان که او بیان می کند که او به صلیب بشارت می دهد، و براین باور است که به هر چیز دیگری بشارت داده شود، صلیب از بین خواهد رفت. عامل دیگری که نیز در اکثر آن پژوهش ها به آن چندان توجهی نشده، مفهوم عیسای برخاسته از مردگان است که همانند صلیب در کانون تعالیم او قرار دارد، به طوری که از دیدگاه او صلیب بدون قیام مفهومی نخواهد داشت. بنابراین، نیاز به تحقیق در چنین زمینه هائی برای شناخت هرچه دقیق تر تعالیم پولس در جامعه ما احساس می شود. لذا این پایان نامه در صدد آن است که این خلا ها را پر کند. پیشینه پژوهش درباره پیشینه موضوع، اینکه در باره مسیح شناسی پولس تا چه اندازه کار شده است، باید آن را در دو حوزه فارسی و لاتین بررسی کرد. متأسفانه در زبان فارسی در باره مسیح شناسی پولس در حوزه نگارش کتاب، مقاله و یا ترجمه کتاب کار چندانی صورت نگرفته است. لذا از این جهت این پژوهش را می توان امری نو به حساب آورد. اما برخلاف حوزه فارسی، در حوزه لاتین به اندازه کافی هم در زمینه نگارش کتاب و هم در زمینه نگارش مقاله به وفور کار شده است که از آنها در این نگارش بسیار سود جسته شده است.
لیلی محمدی مظاهر احمدتوبی
آموزه ی گناه نخستین یکی از آموزه های کلیدی مسیحیت است که مفاد اصلی آن، آلودگی نوع انسان است. براساس این آموزه، انسانها به دلیل اینکه از نژاد حضرت آدم (ع) هستند، گناه آدم را به عنوان فرزندان او به ارث می برند و در نتیجه همه ی آنها گناهکارند. مسیحیان بر این باورند که رهایی از این گناه جز از طریق خود خداوند ممکن نبود. اما خداوند، از یک طرف، صفت عدل او اقتضا می کند که آدم و و ذریّه اش را به سبب گناهی که او مرتکب شد مجازات کند، و از طرف دیگر، صفت رحمت او اقتضا می کند که گناهان بشر را ببخشد. از نظر آنهاتنها راه جمع بین عدل و رحمت خداوند ارسال پسر یگانه ی خود عیسی مسیح (ع) بود. اینکه او در هیئت انسانی ظاهر شود و مانند یک انسان زندگی کند و سپس برای اینکه گناه بشر را کفاره دهد ظالمانه مصلوب شود. به عبارت دیگر، مسیحیان مرگ مسیح روی صلیب را کفاره ای برای گناه آدم می دانند. از این رو هر کس به عیسی مسیح ایمان بیاورد از طریق غسل تعمید از این گناه پاک می شود. و اما در مورد گناهانی که افراد پس از غسل تعمید مرتکب می شوند طریق تبرئه ی از آن توبه و اعتراف در نزد کشیش است. بازخرید گناه نخستین، یعنی این اعتقاد که خداوند به خاطر کفاره ی گناه آدمیان پسر یگانه خویش را فدا کرد مطلبی است که فهم آن ممکن نیست. در تمام کاینات کسی بالا دست خدا نیست پس خداوند در قبال چه کسی مسئول است و پسر خویش را در قبال مسئولیت در برابر چه کسی فدا می کند؟ او قربانی خویش را به چه کسی تقدیم می کند؟ به نفس خودش؟لازم است که در تمامی شریعت ها بین گناه و عقوبتِ آن تناسب وجود داشته باشد. آیا بین مصلوب شدن مسیح بدین صورت و گناهی که آدم مرتکب آن شد، توازن و تناسبی وجود دارد؟آیا انصاف است که برای گناه دو نفر نه تنها گناهکاران اصلی بلکه میلیاردها انسان دیگر اعم از همه ی آنهایی که هرگز در جهان نزیسته اند و هیچگاه نخواهند زیست مجازات شوند؟بسیاری از متکلمان مسیحی عصر حاضر این نظریه را قبول ندارند چرا که معتقدند این نظریه به مفهوم عدالت خداوند آسیب می رساند چون که بر این فرض استوار است که خدا خون مسیحی را می طلبد که از هر جهت بی گناه بود، تا با روش نابهنجاری که مبتنی بر شکنجه و مرگ سرخ است، گناه دیگران را جبران کند. هیچ انسانی نمی تواند این روش ظالمانه و وحشیانه را بپذیرد، پس چگونه می توانیم آن را به خداوند نسبت دهیم؟!
اصغر منصوری سعید گراوند
معرفت در مثنوی مولوی و اوپانیشادها یکی از پراهمیّت ترین مفاهیم است. ماهیت این مفهوم در تفکّر عرفانی از سنخ شهود و مکاشفه است نه ظنّ و استدلال. معرفت شهودی در مثنوی مولوی و اوپانیشادها نقش بسیار مهمّی در رسیدن انسان به نجات دارد، برخلاف معرفت ظاهری (معرفت فروتر) که به امور و مسائل سطحی این جهان مادی مربوط است و در نهایت نتیجه آن گمراهی و سمساره است. به هر حال در مثنوی مولوی و اوپانیشادها رسیدن به نجات یک نوع تحوّل معرفت شناختی است که در ساحت تفکّر رخ می دهد نه در دنیای بیرون از خود انسان. لذا در هر دو سنت معرفت به دو گون? معرفت برتر (پارا جنانه) و معرفت فروتر (اَپارا جنانه) در جریان است که در قسمت معرفت برتر عوامل و موانعی در جریان سلوک پیش روی سالک قرار می گیرد. در هر دوی این آثار سالک طریق، با خودشناسی، پیروی از اولیاء حق، تهذیب و ریاضت تن و... قدم در وادی معرفت راستین می گذارد و در مقابل ممکن است صفات ناپسندی همچون؛ حرص، تکبر، خشم، غرور، پایبندی به امور دنیایی و بسیاری دیگر او را از چنین معرفتی بازدارند. بنابراین در هر دو سنّت برخلاف کثرت وجوه تشابه، وجوه اختلاف ناچیزی به چشم می آید از جمله؛ تفاوت در نوع ریاضت ها، کیفیت ذکر، نگرش بر شریعت در مقابل طریقت و غیره. از این رو پژوهش حاضر می کوشد با رویکردی مقایسه ای، معرفت و مسائل پیرامون آن را در سه فصل؛ معرفت در مثنوی معنوی مولوی، معرفت در اوپانیشادها، تطبیق و تحلیل، و در قالب وجوه تشابه و اختلاف گزارش های این دو متن، بدون هیچ گونه همانند سازی مورد بحث و بررسی قرار دهد.
حبیبه خانی سعید گراوند
وصول به حق یکی از مهمترین مباحث و مسائل عرفانی است که در متون مختلفی در سنتهای مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در اندیشه اسلامی و هندویی چگونگی امکان وصول به حق در دو متن حدیقه الحقیقه و بهگودگیتا بیان شده است. در این دو متن از راههای مختلفی برای رسیدن به حق سخن رفته است. این راهها بنا به گزارش حدیقه عبارتند از: شریعت، طریقت و حقیقت. راه شریعت همان کارمه یوگه، طریقت همان جنانه یوگه و راه حقیقت، همان بهکتی یوگه است. در حدیقه و بهگودگیتا علیرغم وجود اختلاف در پاره ای از مسائل در راههای وصول به حق اختلاف چندان بنیادینی به چشم نمی خورد و این مسئله از آنجا ناشی می شود که اولاً اهدافی که در عرفان عملی مطرح است با دغدغه های اصلی بشر تناسب دارند و ثانیاً میزان سازگاری عرفان عملی مندرج در حدیقه با عرفان عملی خارج از خودش بسیار است. پژوهش حاضر می کوشد مسئله راههای رسیدن به حق را در دو متن حدیقه الحقیقه و بهگودگیتا مورد بحث و بررسی قرار دهد.
سعیده صباحی سعید گراوند
مقام تسلیم یکی از مهمترین مباحث و مسائل عرفانی است که در متون مختلفی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. از جمله این متون می توان به مثنوی مولوی و گیتابهاشی? رامانوجه اشاره کرد. در این دو متن تسلیم عبارت است از آن مرتبه ای که سالک اختیار خود را به طور مطلق به حق می بخشد و اراد? خود را در اراد? حق فانی می گرداند،چنان که همه امور را به حق می سپارد تا آنچه را که لازم می داند در حق او انجام دهد. در این دو متن از مراتب و ابعاد تسلیم سخن به میان آمدهو گفته شده که تسلیم امری است که مراتب مختلف دارد. در مثنوی و گیتابهاشیه علیرغم وجود اختلاف در پاره ای از گزارش ها، تفاوت چندانی پیرامون ماهیت و اصل تسلیم دیده نمی شود. و این مسئله را می توان در انطباق و میزان سازگاری آراء و اندیشه های عرفانی مولوی با رامانوجه دانست که در آثار خود به تبیین مقام تسلیم پرداخته اند. پژوهش حاضر در تلاش است تا با روش مقایسه ای مسئله "تسلیم محض" و ابعاد و اشکال مختلف مربوط به آن را در مثنوی معنوی و گیتابهاشیه مورد بحث و بررسی قرار دهد.
فریده اسدزاده علی غفاری
عشق و معرفت از مهم ترین مباحث و مسائل عرفانی هستند که در بسیاری از متون سنت های مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند. در اندیشه ی اسلامی و هندویی نیز در بسیاری از آثار عرفانی از جمله در دو منظومه ی منطق الطیر و بگودگیتا به عنوان راه ها و منازل وصول به حق تبیین شده اند. در این دو منظومه از مفاهیم مختلفی برای تبیین راه ها و منازل وصول به حق سخن به میان آمده است، این مفاهیم بنا به گزارش منطق الطیر عبارتند از هفت وادی که عشق و معرفت از اساسی ترین آن هاست. در بگودگیتا نیز سه طریق عمل، معرفت و عشق راه های وصول به حق شمرده شده اند. راه عشق در منطق-الطیر همان راه بهکتی و راه معرفت همان راه جنانه در بگودگیتا می باشد. در این دو منظومه ی عرفانی علی رغم وجود اختلاف در پاره ای از مسائل، در باب عشق و معرفت تعارض بنیادینی به چشم نمی خورد. این مسأله از آنجا ناشی می شود که اولاً غایاتی که در عرفان عملی و سیر و سلوک مطرح است با دغدغه-های ذاتی بشر تناسب تام و تمام دارد. ثانیاً میزان سازگاری عرفان عملی مندرج در بگودگیتا و منطق-الطیر با نظام های عرفان عملی خارج از خودش انطباق بسیار دارد. پژوهش حاضر درصدد است دو مفهوم عشق و معرفت را در بگودگیتا و منطق الطیر مورد بحث و بررسی قرار داده و وجوه تشابه و موارد اختلاف آن ها را ترسیم نماید.
مولود مصطفایی سعید گراوند
«شیخ سعید نورسی» عارف، عالم و شارحی بزرگ از بلاد ترکیه است که در سال 1876 در روستای نورس در استان بتلیس به دنیا آمد. از همان کودکی آثار ذکاوت و نبوغ در سیمایش نمودار بود و در میان شاگردان مدرسه به شیخ معروف شد. میل به عزلت و درویشی از دوران جوانی در او ریشه داشت و مطالعه آثاری از شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ احمد سرهندی این تمایل را در او به شدت تقویت کرد. او در حمله روس ها به امپراتوری عثمانی و پس از مبارزه ای پر از رشادت اسیر قزاق ها شد. جراحت های روحی ناشی از جنگ او را دچار بحرانی درونی کرد. و پس از جنگ اگر چه پیشنهادات مختلفی از سوی حکومت به او شد اما او سیاست را کنار نهاد و وقتی که جریان سکولار و ضد اسلامی رهبران جدید ترکیه را مشاهده کرد، وقت خود را وقف یافتن راهی برای زنده نگهداشتن و حفظ ایمان نمود و نوشتن مجموعه آثار دینی، تفسیری و عرفانی خود را با نام «رسائل نور» آغاز کرد. او معتقد بود که رسائل به نوعی الهام خداوندی است: «رسائل نور افکاری نیست که عقل بشری آن را آراسته باشد، بلکه الهامی خداوندی است که آن را از نور قرآن بر قلب من فرو فرستاده است.» سلوک عرفانی نورسی بر اساس مسلک نقشبندی است اما او مقامات ده گانه یا هفت گانه عرفا را در چهار منزل عجز، فقر، شفقت و تفکر خلاصه می کند. و معتقد است عجز چون عشق انسان را با عبادت به معبود می رساند. حقیقت اوراد و اذکار در سنت عرفانی او پیروی از سنت نبوی، عمل به فرائض و ترک کبائر است. به عقیده نورسی مجموعه رسائل به نجات ایمان می اندیشد. همان چیزی که اهل تصوف در پی تبیین حقیقت آن بوده اند. آثار او آکنده از عبارات، اصطلاحات و اندیشه های صوفیه و کلمات عرفانی است، با این همه نورسی از جمله چهره هایی است که نه فرقه ای ایجاد کرد و نه خود را صوفی پنداشت. او همیشه می گفت من معلمی همانند غزالی و امام ربانی هستم. و طریقت نورسیه یا نورجی پس از او توسط شاگردانش و بر اساس اندیشه ها و افکار او بنا نهاده شد. 1-2 اهمیت و ضرورت پژوهش شیخ نورسی با وجود گستردگی اندیشه های عرفانی و آثار عرفانی و دینی، و با وجود اهمیت رسائل نور در تبیین مسائل دینی و عرفانی، هنوز آن گونه که باید شناخته شده نیست. بدون شک معرفی آراء و اندیشه های او بعنوان یک شارح و مفسر قرآن با نگرش عرفانی، و نیز بررسی تعالیم عرفانی او، می تواند برای پژوهشگران و علاقمندان به عرفان اسلامی اهمیت و ضرورت داشته باشد. 1-3 اهداف پژوهش نگارنده در این پژوهش اهداف زیر را دنبال می کند: 1- معرفی شیخ سعید نورسی به عنوان یک شارح قرآن و عالم و عارف متعهد و نقشی که در عصر خود در حفظ ایمان مردمان داشت. 2- معرفی و بررسی آثار او در مجموعه عظیم «رسائل نور». 3- بررسی اندیشه های دینی و عرفانی او در خلال آثارش در رسائل. 4- بررسی نقش و تأثیر اندیشه ها و آثار او بر مسلمانان ترکیه. 1-4 سئوال ها و فرضیه ها سئوالات مطرح شده در این پژوهش عبارتند از: 1- آراء و اندیشه های عرفانی نورسی شامل چه آموزه هایی است؟ 2- جایگاه نورسی و رسائل او در عرفان اسلامی چیست؟ 3- نورسی و رسائل چه تأثیری بر دنیای پس از خود داشته اند؟ فرضیه هایی که نگارنده بر اساس این سوال ها مطرح نموده عبارتند از: 1- با توجه به زندگی عملی و نیز آثاری که نورسی از خود بر جای گذاشته، می توان گفت او از عرفایی است که سلوک و مشرب آن ها با مبانی و ظواهر شریعت اسلامی مطابقت دارد. 2- به نظر می رسد نورسی بعنوان یک عارف مصلح و مفسر در جهان معاصر از اهمیت زیادی برخوردار است. و «رسائل نور» وی در جهان اسلام اگر در حد و اندازه کتاب احیاء علوم دین غزالی نباشد، اما با آن قابل قیاس است و او خود گفته که هدف رسائل احیای دین و حفظ ایمان است. 3- «رسائل نور» و اندیشه های نورسی پس از او توسط شاگردانش و جمعیت نور گسترش یافت و امروزه در تحولات دینی و سیاسی-اجتماعی ترکیه نقش مهمی دارند. -3-2-1 طریقت نورسی( طریق عجز و فقرو شفقت و تفکر) از آن جا که طرق صوفیه بسیاراند و گاه پراز مخاطر، و بیشتر آنها بر اجتهادات فردی تکیه نموده و بر میزان قرآن وسنت عرضه نشده اند، و نیز با توجه به اینکه نورسی در جامعه ای زندگی می کرد که طریقه-های مختلفی از صوفیه در آن وجود داشتند، از قبیل طریقت نقشبندیه، طریقت قادریه، طریقت شاذلیه، و... او با تأمل در قرآن طریقی کوتاه و مطمئن را برای سیر و سلوک به سوی الله تعالی ارائه می دهد که مبتنی بر عجز و فقر و شفقت و تفکر است. چیزی که از سایر طرق صوفیه متمایز بوده و او آن را بیشتر یک حقیقت شرعی می داند تا یک طریق صوفیانه. اوراد واذکار در این طریقت کوتاه پیروی از سنت نبوی و عمل به فرائض است، مخصوصاً ادای نماز با اعتدال ارکان و عمل به اذکار پس از آن، و ترک کبائر. هدف نورسی از تصوف و طریقتی که ارائه می دهد معرفت حقایق ایجابی قرآنی و وصول به خدا از طریق سیر و سلوک روحانی است و بر این اساس غایت شیوه ای که او در طریقت ارائه می دهد وصول به این مهم است، چنانکه می گوید: «برای وصول به خدا راه های فراوان وجود دارد و من با فهم کوتاه خود از قرآن دریافتم که راه کوتاه و مستقیم وصول به او، طریق عجز، بینوایی و نیازمندی، مهربانی و رقت قلب و اندیشیدن است.» (نورسی، الکلمات، 748) «نورسی طریقت کشفی خود را بر چهار پایه قرآنی عجز، فقر، شفقت و تفکر قرار داده و معتقد است که سالک با به جا آوردن نماز با حضور قلب و انجام دقیق مستحبات پس از نماز می تواند به توفیق دست یابد. وی کلید ترقی را همراه بودن ذکر با فکر می دانست.» (نورسی کیست؟) از نظر نورسی این راه همانند طریق عشق فرد را به خدا می رساند: «عجز و ناتوانی مانند عشق راه وصول به خدا است که از طریق عبادت به محبوب می رسد، و فقر و بینوایی نیز مانند آن انسان را به اسم رحمان خداوند واصل می کند و شفقت نیز چون عشق است و از آن واضح تر و درخشان تر است چون انسان را به اسم رحیم می رساند. این طریق از راه اهل سلوک که ده گام دارد، و یا از راه جهری که هفت گام است، متفاوت است. این طریق تنها چهار گام دارد وبس، و بیشتر از آنکه طریقی صوفیانه باشد، حقیقتی شرعی است. البته مراد من از عجز و فقر ابراز آن در برابر خداوند است نه در برابر انسان. اوراد واذکار این راه کوتاه، پیروی از سنت نبوی و انجام و ادای فرائض است بخصوص نماز و اوراد بعد از آن و ترک کبائر...»(نورسی، الکلمات، 748) در جای دیگری در همین زمینه می گوید: «زینهار خلاف مقصود ما را از فقر تصور نکنی. منظور ما از فقر این است که انسان خود را نیازمند به خدا نشان دهد و تنها در پیشگاه او تضرع و درخواست کند و مقصود این نیست که فقر خود را در انظار مردم نشان دهد و دست تکدی و گدایی به سوی انسان دراز کند.» (همان، 41و المکتوبات، 594) و البته همین مفهوم را بسیاری دیگر از صوفیه بیان داشته و فقر را از مقامات مهم دانسته اند، «فقر از مقامات است و قابل توجه بشمار می رود و عبارت است از نیازمندی به باری تعالی و بی نیازی از غیر او... فقیر واقعی فقر را به روی خود نمی آورد و همان است که او فقط نیازمند حق است.» (سجادی، سید ضیاءالدین، 26) نورسی تصوف را یکی از راه های وصول به حقیقت می داند که البته نه تنها راه است و نه بهترین: «برای عروج به ملأ اعلی و عرش کائنات که همان معرفت خدا است چهار راه و شیوه موجود است: اول مسلک صوفیه که بر تزکیه نفس و سلوک اشراقی تکیه دارد. دوم منهج علمای کلام که بر حدوث و امکان و اثبات واجب الوجود متکی است. سوم مسلک فلاسفه که آکنده از شکوک و شبهات و اوهام است و چهارم منهج قرآن که با بلاغت اعجازی خود و انوار درخشانش آن را ارائه می دهد و کوتاه ترین طریق به سوی خدا و نزدیک ترین راه به او و کامل ترین راه برای بنی آدم است.» (نورسی، المثنوی ...، 482) طریقت و تصوف او مأخوذ از قرآن و سنت نبوی بود و از تصوف خشک و غافل گریزان بود: «وی اصلاحگری عارف و قرآن پژوهی متبحر بود، دارای نگاه تصوفی و شریعت محور و قرآن محور بود و تاکید فراوانی بر اخوت، اخلاص ، فقر، شفقت و تفکر داشت. وی از طریقت هایی که از اوضاع زمان خود غافل هستند و صرفا به ذکر و برگزاری آیین های تصوفی می پردازند، انتقاد می کرد و بر لزوم تبعیت از سنت پیامبر در طریقت های صوفیانه تاکید داشت. در عرفان، تحت تاثیر عارفانی چون شیخ عبدالقادر گیلانی و امام ربانی و طریقت نقشبندیه بود.» (نورسی کیست؟) «نورسی روی آوردن به طریقت، پیش از آشنایی کامل با اصول دین و سنت پیامبر را از آفات تصوف می دانست، ترجیح ولایت بر نبوت، ترجیح اولیاء الله بر انبیاء، اولویت دادن به اذکار به جای توجه کامل به سنت نبوی، یکی دانستن الهام و وحی و دل دادن بر کرامات و احوال نورانی و ترجیح آن بر عبادت را از معایب و آفات تصوف می دانست و مباحثی چون خلاصی ازشرک خفی و رذایل، دستیابی به تکامل معنوی به وسیله سیر و سلوک، کنار گذاشتن شبهات و گمراهی ها با توجه قلبی و متوجه خدا کردن حواس ظاهر و باطن را از جمله مزایای تصوف برمی شمرد.» (همان) نورسی در جای دیگری به معرفی بیشتر طریقت خود می پردازد و آنرا اینگونه شرح می دهد: «برای وصول به الله سبحان طرائق و راه های بسیاری است و سرچشمه و منشأ تمام این طرق، قرآن کریم است. و اختلاف آنان در نزدیکی و دوری و سلامتی آنها است. من با بهره گیری از از فیض قرآن طریقت کوتاه و همواری را دریافت نموده ام که طریق عجزو فقر و شفقت و تفکر است... این طریق مستقیم تر و نزدیک تر از دیگر طریقه ها است و تنها از چهارگام تشکیل می شود. عجز اگر بر نفس چیره شود او را مستقیم تسلیم قادر ذی الجلال می کند و عشق در این حال و زمانی که زوال معشوق مجازی را مشاهده کرد به معشوق حقیقی می رسد. نیز این طریق امن تر و سالم تر از دیگر طرق است، که فرد وقتی جز عجز و فقر و ناتوانی در خود نبیند از حد خود تجاوز نمی کند و نفس دچار ادعاهای فوق طاقت و شطحیات نمی شود...» (نورسی، الکلمات، 605) در ادامه او به امتیاز این طریقت بر سایر طریقه ها می پردازد و مخصوصاً از آن میان به وحدت وجود اشاره می کند ومی گوید: «طریق عجز و فقر طریقی عام و جاده ای گسترده است و نیازی به عدم انگاری کائنات ندارد، آن گونه که اهل وحدت وجود چنین توهم کرده اند و گفته اند: لا موجود الا هو تا بدینگونه به حضور قلبی و اطمینان دست یابند و یا اهل وحدت شهود که کائنات را در سجن نسیان به باد فراموشی داده و گفته اند لا مشهود الا هو... این طریق منهج قرآنی است که کائنات را از نابودی و عدم و زندان رها ساخته و به دیده تجلی گاه مظاهر اسماء حسنای الهی بدان می نگرد. چون آئینه ای که آن تجلیات را منعکس می سازد.» (نورسی، الکلمات، 607) یا می گوید: «این طریق راه قرآن است که به روشنی کائنات را از عدم و اعدام و از زندان فراموشی معاف می دارد، بلکه آن را مسخر خالق جلیل خود می داندکه نمایان گر تجلیات اسماء حسنای او است.... و این زمان است که انسان از غفلت نجات یافته و به مرحله حضور دائمی بر منهج قرآنی می رسد و آنگاه از طریق همه چیز راهی به سوی خدای می-یابد.» (همو، 753) نورسی در جای دیگری از آثارش به شرح و تبیین طریقت خود می پردازد و آنرا با آیات قرآن هماهنگ دانسته و می گوید: «عجز همچون عشق طریقی است برای وصول به حق و به الله تعالی و بلکه نزدیک تر و سالم تر از آن. اهل سلوک طریق مخفی را با لطایف عشر و طریق جهر را با نفوس سبعه طی می کنند... و این عاجز از طریق عجز و با بهره گیری از قرآن طریق کوتاه و راه مستقیمی در پیش گرفته که چهار گام بیشتر ندارد... گام اول: اشاره به آیه 32 نجم است که می فرماید: ... ? ???? ?????????? ??????????? ? ???? ???????? ?????? ????•??? . عدم تزکیه نفس! انسان بر اساس فطرت خویشتن را دوست دارد و خود را به گونه ای مدح می کند که تنها شایسته معبود است، و تا جایی که ممکن است از نفس خود دفاع می کند و آن را از هر عیب و قصوری مبرا می داند... تا جایی که مانند کسی می شود که هوایش را اله خود می سازد. پس نخست باید نفس را تزکیه نمود، با عدم برائت آن از خطا و قصور و عدم مدح آن. گام دوم: اشاره به آیه 19حشر است که می فرماید: ???? ?????????? ??????????? ??????? ???? ???????????? ??????????? ? ???????????? ???? ?????????????? . عدم نسیان در عین نسیان. یعنی فراموشی نفس در مقام تکلیف و خدمت و شدت التزام آن در مقام دریافت اجرت. تزکیه نفس در برابر این حالت است، یعنی عدم نسیان در عین نسیان. گام سوم: برگرفته از آیه 79 نساء است. ??•? ????????? ???? ???????? ?????? ???? ? ?????? ????????? ??? ????????? ????? ???????? ... آن که جز قصور و عجز و فقر از نفس خود چیزی نبیند و هر حسناتی را نعمتی از جانب خالقش ببیند که باید حمد و سپاس گوید و بدان فخرفروشی نکند، و تزکیه نفس در این مرحله، آگاهی از این نکته است که کمال نفس در عدم کمال آن است و قدرتش در عجز و غنایش در فقرش در مقابل خدا است. گام چهارم: بر اساس آیه 88 قصص است. ???? ?????? ???? ???? ?•?????? ??????? ? ?? ??????? ???? ???? ? ???? ?????? ??????? ???? ????????? ? ???? ?????????? ?????????? ??????????? . درک این نکته که او مفقود و حادث و معدوم است. و تزکیه نفس در این مرحله شناخت این امر است که عدم آن در وجودش و وجودش در عدمش نهفته است. و سپس به این بیت استناد می کند که: در طریق عجزمندی لازم آمد چار چیز فقر مطلق، عجز مطلق، شکر مطلق، شوق مطلق ای عزیز (نورسی، المثنوی ...، صص34،339) نورسی به مشغله های انسان این عصر و اهمیت زمان نزد او به خوبی واقف است و بر همین اساس است که بر کوتاهی راه وصول به خدا تکیه می کند و می گوید: «دستیابی به برخی از حقایق ایمان از طریق سیر و سلوک ممکن است تا چهل سال زمان بخواهد ولی اگر رحمت الهی در این عصر طریقی مهیا سازد، چهل دقیقه هم طول نمی کشد. و بی توجهی به چنین طریقی خلاف عقل و خرد است.» (نورسی، المکتوبات، 27) و البته او چنین سلوک سریع الوصولی را از قرآن یافته و بر صحت آن صحه می گذارد: «ممکن است کسی به چنان موفقیتی دست یابد که از ظاهر به حقیقت برسد، بدون عبور از برزخ طریقت. و من از قرآن طریقی یافته ام به جانب حقیقت بدون سلوک طریقتی خاص. و راهی یافته ام که به علوم مقصود می رساند بدون نیاز به عبور از برزخ علوم مرسوم. و البته شأن رحمانیت حاکم بر هستی همین است که برای فرزندان این عصر پرسرعت طریقی چنین کوتاه و سالم را ایجاد نماید.» (نورسی، المثنوی ...، 347) و به قول امام ربانی استناد می کند که فرمود: «مهم ترین نتیجه همه طرق صوفیه کشف و روشن نمودن حقایق ایمان است و شرح و بیان یک مسأله ایمانی بر هزار کرامت برتری دارد.»(نورسی، الملاحق، 277) 3-3-2-2 جمع میان شریعت، طریقت و حقیقت طریقت نورسی با توجه به شریعت مدار بودن و ارتباط نزدیک صاحبش با قرآن، میان طریقت شریعت و حقیقت نزدیکی و ارتباط خاصی ایجاد کرده است. «شریعت امور دینی است که حضرت عزت –عزّ شأنه- جهت بندگان به لسان پیغمبر تعیین فرموده، از اقوال و اعمال و احکام. که متابعت آن سبب انتظام امور معاش و معاد باشد. ... شریعت مظهر فیض رحمانی است که رحمت عام است. طریقت سیری است مخصوص به سالکان راه الله، قطع منازل بعد و ترقی به مقامات قرب و رفتن از حادث به به قدیم. یعنی سالک راه حقیقت بعد از آنکه از مقام قرب فنا به مرتبه بقا بیاید، با وجود آن قرب و کمال یابد که شریعت را که دین و طریقت حضرت محمد(ص) است، شعار خویش سازد. و حقیقت ظهور ذات حق است بی حجاب تعینات و محو کثرات موهومه در اشعه انوار ذات ... مقام و مرتبه ولایت و قرب است. در اصطلاح صوفیه هر علم ظاهر را که محافظت و نگاهبانی علم باطن نماید از فساد، آن ظاهر را نسبت با آن باطن که به مثابه لب اوست قشر خوانند و لذا گفته اند شریعت پوست مغز آمد حقیقت! و نزد محققان شریعت و طریقت وسایل رسیدن به حقیقت اند.» (لاهیجی، 246) اگرچه برخی شریعت و طریقت را جدا از هم می دانند و عده ای برای آنها درجاتی قائل اند، بزرگان صوفیه این هر سه را یکی دانسته و تفاوتی میان آنها قائل نیستند. هجویری در خصوص شریعت و حقیقت و جدایی یا عدم جدایی آنها چنین می گوید: « ... علمای ظاهر گویند شریعت حقیقت است و حقیقت شریعت، و گروهی از ملحدان گویند که چون حال حقیقت کشف گردد شریعت برخیزد... قول درست آن است که حقیقت مفهومی است که نسخ برآن روا نباشد و از عهد آدم تا فنای عالم حکم آن یکی است... و شریعت معنایی است که نسخ و تبدیل برآن روا باشد، مانند احکام. پس اوامر شریعت فعل بنده بود و حقیقت داشت خداوند... پس اقامت شریعت بی وجود حقیقت محال بود اقامت حقیقت بی حفظ شریعت محال... شریعت بی حقیقت ریائی بود و حقیقت بی شریعت نفاق... پس شریعت از مکاسب بود و حقیقت از مواهب...» (هجویری، 498) و برخی از صاحب نظران طریقت را همان باطن شریعت می دانند. چنانکه می گویند: «حقیقت طریقت سلوک راه باطن شریعت است که بوسیله آن جهاد با نفس آسان تر شود و بالاخره شخص را به درجه ولایت رساند.» (مدرس، 53) همین نویسنده در جای دیگری طریقت را علمی می داند که مایه وصول به حق و خداوند شده و انسان را از وسوسه نفس اماره و شیطان رها می سازد: «طریقت علمی است نفیس و مبارک و شریف و قاطع رذایل دافع مکر و تدلیسات نفس اماره و شیطان و باعث وصول بشر به حقیقت انسانیت و خروج از حیوانیت و بهیمیت و مایه وصول به نگار حقیقی و شیرین تر و شریف تر از تمام علوم ظاهره است.» (همو، 62) نسفی از صاحب نظران این عرصه در این مورد چنین آورده است: «شریعت گفت(قول) انبیاء و طریقت کرد(عمل) انبیاء و حقیقت دید(بینش) انبیاء است. سالک باید اول ضروریات شریعت را بیاموزد و سپس ضروریات طریقت را به جای آورد تا به قدر همت او انوار حقیقت بر وی بتابد. هر که قبول کند آنچه پیامبر(ص) فرموده اهل شریعت است، و هر که انجام دهد آنچه پیامبر(ص) انجام می داد اهل طریقت است، و هر که بیند آنچه پیامبر(ص) دید اهل حقیقت است. و آن گروه که هر سه مریبه را دارند کامل و پیشوای مردمان اند. و آن گروه که از این سه هیچ ندارند ناقص اند و از چارپایان محسوب می-شوند.» (نسفی، 26) «عطار شریعت و حقیقت را یکی می داند و از نظرگاه او حقیقت روغن شریعت و شریعت مغز حقیقت است. چنانکه در تذکره الاولیاء گوید علمای ظاهر چنین گویند که سهل تستری میان شریعت و حقیقت جمع کرده بود، و عجب در آن است که این هر دو یکی است. شریعت امر بود به التزام بندگی و حقیقت مشاهدت ربوبیت بود. هر شریعت که موید نباشد به حقیقت پذیرفته نبود و هر حقیقت که بسته نبود به شریعت با هیچ حاصل نیاید. شریعت آن است که او را پرستی و طریقت آن است که او طلبی و حقیقت آن است که او را بینی.» (صارمی، 380) نورسی نیز شیوه خود را به نوعی جمع میان حقیقت و طریقت می داند که حاصل ارشادات و برکات قرآن است: «سعید قدیم به خاطر اشتغال به علوم عقلی و فلسفی، برای وصول به حقیقت الحقایق طریق و مسلکی را برگزید که بتواند طریقت و حقیقت را با هم گرد آورد. او مانند اهل طریقت تنها به حرکات قلبی قانع نبود، بلکه تمام تلاش خود را بکار گرفت تا نخست عقل و فکرش را از بیماری های موروثی کتب فلسفی نجات دهد، و سپس به عظمای اهل حقیقت، که با قلب و عقل به سوی حقیقت روی آورده اند اقتدا کرد. اما کثرت مشارب آنها او را متحیر ساخت... آن گاه در این جمله امام ربانی اندیشید که فرمود: وحد القبله، یعنی استاد حقیقی تنها قرآن است... و توحید قبله تنها با اقتدا به قرآن ممکن می شود... و با تأسی به این فرموده، سعید قدیم به سلوک روحی و قلبی پرداخت و به مجاهده معنوی و علمی روی آورد، نه آن گونه که اهل استغراق به سلوک و دفع شکوک می پرداختند و چشم بر همه چیز می بستند، بلکه همانند امام غزالی و امام ربانی و مولانا، چشمان قلب وروح و عقل را گشود و با چشمان باز به سلوک در مقامات پرداخت و هرآنچه را که در این مقامات بود مشاهده نمود... و خدا را سپاس که بدینگونه میان حقیقت و طریقت جمع کرد با فیض و برکت و ارشاد قرآن. و آن رابا رسائل نور که سعید جدید تألیف نمود به رشته تحریر درآورد.» (نورسی، مثنوی ...، 29) شیخ نورسی عقیده دارد که رسیدن به حقیقت، یا به تعبیر او نفوذ از ظاهر به حقیقت از دو راه امکان دارد: «نفوذ از ظاهر به حقیقت به دو صورت ممکن است: اول جذب مستقیم به حقیقت و یافتن حقیقت در عین ظاهر قابل مشاهده بدون ورود به برزخ طریقت. و دوم طی مراتب بسیار سیر و سلوک.»(نورسی، الکلمات، 777) نورسی طریقت را جزئی از شریعت دانسته و این هر دو را وسیله ای برای رسیدن به حقیقت، که از دید او پایبندی کامل به فرائض است می داند و یادآور می شود که این وسیله ها نباید به هدف تبدیل شوند: «طریقت و حقیقت که هر دو وسیله اند، نباید به هدف تبدیل شوند که اگر چنین شود، اعمال شرعی و آداب سنت نبوی کم اهمیت می شود و به حدی می رسد که نزد سالک به اولویت های دوم و بعد از آن تبدیل می شود، و قلب به آداب و رسوم طریقت مشغول می شود، و حلقه ذکر مهم تر از نماز و اوراد ضروری تر از فرائض می شود. دوری از ترک آداب طریقت مهم تر از دوری از ترک کبائر می-گردد... آداب طریقت و اوراد تصوف، و ذوق و حالی که از آن ها به سالک می رسد، باید راهی برای حالی شیرین تر و والاتر شود که سالک آن را از طریق ادای فرائض و سنت ها به دست می آورد. یعنی حالی که فرد در تکیه واجد آن می شود باید مقدمه ای شود برای لذت بردن بیشتر از نمازکاملی که در مسجد ادا می کند، با آداب و ارکان و توجه قلبی. و اگر ذوق و حال تکیه او را از نماز جماعتی باز دارد یا سبب شود نمازی را با شتاب و بدون تأمل ادا کند، این ذوق و حال او را از حقیقت دور ساخته است.» (نورسی، المکتوبات 594) و در ادامه همین موضوع یادآور می شود که در حال جذب و استغراق هم فرد نباید از دایره شریعت خارج شود: «اگر حال بر فردی از اهل جذب و اسغراق غلبه یابد و در آن حال چیزی بر زبان آورد که بوی تکذیب و انکار یکی از حقایق شرعی را داشته باشد، این نشانه هلاکت و نابودی فرد است.» (همان، 595) از دید نورسی شریعت خطاب مستقیم الهی است به بشر و والاترین مراتب طریقت و استوارترین درجه حقیقت در آن نهفته است و سالک به تدریج به مراتب عالی آن نائل می شود که همان مفهوم حقیقت و سر طریقت است. و اینجا است که طریقت و حقیقت اجزای شریعت را تشکیل می دهند. و لذا این پندار که برخی از متصوفه گمان کرده اند شریعت پوسته و ظاهر است و حقیقت مغز و غایت است صحیح نیست: «شریعت بر اساس میزان فهم مخاطبان فرامین و آموزه های متنوعی دارد. اما نمی توان شریعت عوام را حقیقت نامید و شریعت خواص را حقیقت و طریقت... بر مبنای این سر است که اهل طریقت و اصحاب حقیقت هر آنگاه که در مسلک ارتقا می یابند و به مراتب بالاتر می رسند، در می یابند که بیشتر مجذوب حقایق شریعت گشته اند و میزان تبعیت آنان برای وصول به غایت شریعت به حدی می رسد که ساده ترین سنت نبوی مانند بزرگ ترین مقصد و غایت می شود و در اتباع و تقلید آن می کوشند... و به همین خاطر مهم ترین اساس طریقت پیروی از سنت مطهر نبوی است.» (همان،593) در همین مورد و در تأیید این سخن او، شیخ الطائفه جنید بغدادی که او را سرور طائفه صوفیان لقب داده اند، سخن قابل تأملی دارد. می فرماید: «تمام طریق ها و راه ها بر انسان مسدود است جز راه کسی که از پیامبر اسلام تبعیت نماید. یا می گوید: هرکسی حافظ قرآن وسنت نبوی نباشد، در این امر از او پیروی نخواهد شد، زیرا دانش و اندیشه ما مقید و وابسته به قرآن و حدیث است... و بایزید نیز می گوید: اگر مردی را دیدید که کرامت های بسیار دارد تا جایی که در هوا راه می رود و پرواز می کند، شیفته این اعمال او نشوید تا او را در مقابل اوامر و نواهی خداوند و محافظت از حدود و ادای شریعت بسنجید.» (قرضاوی، فتاوای ...، 237) 3-3-2-3 رهبری طریقت طریقت نورسی که برگرفته از قرآن و شریعت است قطب و رهبر خاص خود را دارد. رهبری در طریقتی که نورسی معرفی می کند، خاص رسول خدا (ص) است و او چنین تصوفی را عامل رشد و کمال بشر می داند: «غایت و هدف طریقت معرفت حقایق ایمانی و قرآنی است، و وصول به آن از طریق سیر و سلوک روحانی در سایه معراج احمدی و تحت رهبری او ممکن است، با گام های قلبی، که فرد را به حالتی وجدانی و درونی و ذوقی می رساند شبیه به حالت شهود. پس طریقت و تصوف سر رفیع انسانی و کمال ارزشمند بشری است.» (نورسی، المکتوبات،580) و به دنبال این موضوع به بیان سودهای دنیوی و اخروی این نوع سلوک می پردازد و می گوید: «کلید این سیر و سلوک قلبی و ابزارهای روحانی آن، ذکر الله و تفکر است. ومحاسن این تفکر به حساب می آید و اگر از سودهای فراوان اخروی آن بگذریم، که حد و نهایتی ندارد و انسان را به کمالات ویژه می رساند، وتنها به سودهای جزئی آن بپردازیم، می بینیم که انسان نیازمند انیس و همدمی است و در این زندگی دنیوی و ابزارهای تمدن تنها درصد اندکی از انسان ها به این آرامش دست می یابند و بسیاری دور از جریان تمدن زندگی می کنند و از انس با مردمان دیگر محروم و دوراند. و لذا بهترین همدم و انیس و همراه برای این گونه افراد، اشتغال قلب به ذکر و تفکر است. و در این حالت است که این اندیشه به ذهن خطور می کند که این خالقی که من به ذکر او مشغول هستم، بندگان بسیار دیگری دارد که در جای جای زمین منتشراند و من تنها نیستم و جای هیچ ترس و وحشتی نیست... و با این اندیشه مفهوم انس را در زندگی احساس می-کند و با آن اندیشه احساس سعادت می کند.» (همو، 582) طریقت نورسی همان تبعیت از سنت نبوی و تخلق به اخلاق او است. و در جائی از قول یکی از مشایخ نقشبندی خود نقل می کند که: «علما علم پیامبر را به ارث بردند و متصوفه عمل او را... و مقصود از طریقت عمل به سنت نبوی و تخلق به اخلاق او، تزکیه نفس و فنا در رضای خدا است. و کسی که به این مراتب والا دست یابد اهل حقیقت است. بدین معنی که او به غایت و هدف طریقت دست یافته است ... طریقت حول دائره شریعت می چرخد و هر کس که از آن خارج باشد یعنی در دائره شریعت خارج شده ... و چنین کسی در خسران بزرگی است.» (نورسی، سیره ...، 31) نورسی که در بیان تمثیل استادی و مهارت خاصی دارد، در بیان برتری طریقت خود بر طریق اهل نظر و فلاسفه و سهل الوصول بودن آن از تمثیل زیبایی استفاده می کند و می گوید: «تفاوت طریقت من که از قرآن مأخوذ است و طریق اهل نظر و فلاسفه در آن است که ، من هر جا بخواهم چاهی می زنم و آب از آن فوران می کند، و آنان به لوله ها و ابزار استخراج آب متوسل می شوند تا آب را از آن سوی جهان بیاورند. سلسله ها را بکار می گیرند تا آب حیات را از فراز عرش اعلی بیاورند، و چون به اسباب توسل جسته اند، به میلیون ها نگهبان در این مسیر نیازمندند تا آن را از تخریب شیاطین حفظ نمایند. اما آن چه که قرآن به ما آموخته این است که چیزی مانند عصای موسی را به ما عطا می کند تا هر جا که هستیم، حتی بر روی صخره خشک آن را بر زمین بکوبیم تا آب جاری شود و نیازی به آن سوی دنیا نیست و نیازی به لوله های طولانی نداریم.» ( نورسی، مثنوی...، 170) خلاصه اینکه «علامه نورسی طریقت عرفانی خود را هرگز طریقت نمی نامید؛ بلکه آن را بیان دیگری از شریعت می دانست که هدفش نشان دادن عجز انسان در برابر خداوند است. وی برای دستیابی سالک به معرفت الله قائل به چهار سفر است : ?- سالک باید به تزکیه نفس و پاکسازی درون خود از آلودگی ها و دوری از هوی و هوس اقدام کند. ?- همه جا و همیشه خداوند را ناظر خود ببیند. ?- بر قصور و کمبودهای خود توجه داشته باشد و توبه نماید و خوبی ها را از خدا و بدی ها را از خود بداند. ?- قائل به ادراک آیه شریفه " کل شی هالک الا وجهه " باشد. مهم ترین کار ایشان در دوران خفقانی که در این کشور حاکم بود این بود که وی مردم و به خصوص جوانان را با قرآن به سبک صدر اسلام آشتی داد و آنها را با زبانی قابل فهم با قرآن آشنا کرد.» (نورسی کیست؟) 3-3-2-4 جمع بین عقل و قلب «یکی از زیباترین وجوه تمایز طریقت نورسی و رسائل نور، جمع عقل و قلب در طریق عروج الی الله درآن است. این دو ابزار عظیم ترین ابزاری هستند که خداوند انسان را بدان ها تجهیز کرده تا سعادت ابدیش را تحقق بخشد. و حرکت این دو باهم برای حفظ امنیت انسان در حیات مادی و معنویش ضروری است. و این طریقتی است که امام نورسی از خلال آن به عروج پرداخته و توانسته با آن به طی مقامات و دفع شکوک و اوهام نائل آید، همان گونه که امام غزالی و مولانا و امام ربانی این راه را طی کرده اند. او در سلوک خود در این مقامات با قلب تحت نظارت عقل و با عقل تحت حمایت قلب حرکت کرده است.»( النبراوی، 4) نورسی به ضرورت اتحاد میان عقل و قلب سخن به میان آورده و می گوید: «بدون روشنی قلب، فکر روشن نمی شود. اگر این نور و روشنی با هم درنیامیزد فکر شدیداً تاریک می شود و از این تاریکی جهل و ظلمت می جوشد. اگر اعمال قلب در اندیشه سفید و درخشان نباشد، ثمره علم و بصیرت نمی شود و هیچ عقلی بدون قلب نیست.» (نورسی، الکلمات، 1124) 3-3-2-5 مسلک برادری از جمله موضوعات مهم دیگری که در طریقت نورسی مشاهده می شود، موضوع برادری و اخوت و احترام متقابل است. در طریقتی که نورسی ارائه می دهد مقامات شیخ و مریدی و درجات آن، مفهومی ندارد. و آنگونه نیست که برخی از مشایخ گفته اند مرید در برابر شیخش باید همانند مرده ای باشد در زیر دستان غسال، او بر برادری افراد تکیه می کند: «مسلک و طریق ما طریقتی صوفیانه نیست و حب جاه و مقام و جلب نظر دیگران به خود، یک بیماری روحی است که نوعی شرک خفیه به شمار می آید... مسلک ما بر پایه برادری است و برادر برای برادرش جایگاه پدر یا شیخ و مرشد ندارد.» (نورسی، الملاحق، 230) و در جای دیگری می گوید: «طریقت ما در علو مقام و بزرگی و عظمت، غلو در ارتباط و همدلی میان خود و تلاش برای نیل به اخلاص و برادری حقیقی و شایسته است به جای غلو در حسن ظن و وقوف بر مقامات فراتر از حد خویش.» (همو، 135) 3-3-2-6 طریق شفقت «اهل تصوف را رجال عشق الهی خوانده اند، و مثلاً ابن فارض را سلطان العاشقین نامیده اند، اما نورسی دریافت که طریق عشق اگر چه به رضا و محبت خدا وصل می شود اما طریق شفقت سالم تر و سودمند-تر از آن است که سالک را به رحمت خدای رحمان و رحیم واصل می کند.» (الحمزاوی، 4) نورسی در این خصوص می گوید: «من نام های الرحمن و الرحیم را نور عظیمی می بینم به گونه ای که آن نور تمام هستی را احاطه کرده است... و دریافتم که بهترین وسیله برای وصول به این دو اسم عظیم در فقر و شکر و عجز و شفقت نهفته است، یا در عبودیت و افتقار.» (نورسی، انوار الحقیقه، 31) و این طریقی است که نورسی آنرا برخلاف استادش امام ربانی بیان کرده که او فرمود: «احساساتی که حضرت یعقوب در برابر پسرش حضرت یوسف از خود نشان داد، عشق است. و نورسی آن را شفقت می داند که برای مقام نبوت شایسته تر است.» (الحمزاوی، 5) نورسی در این مورد می گوید: «آری عجز همانند عشق راه وصول به خدا است، و بلکه سالم تر و نزدیک تر از آن است. چرا که عجز فرد را از طریق عبودیت به محبوبیت واصل می کند ... و شفقت هم مانند عشق به خدا می رساند و از آن سریع تر و نافذ تر است... و تفکر هم مانند عشق و بلکه غنی تر و درخشان تر از آن سالک را به خدا واصل می کند.» (همو، 98) این موضوع در مکتوبات با تفصیل بیشتری آمده است و در آن می گوید: «استادم امام ربانی می-فرمایند: احساسات و عواطف شدیدی که یعقوب در برابر یوسف داشت، تنها احساساتی ناشی از محبت و عشق نبود، بلکه از شفقت و دلسوزی بود که نافذتر و درخشان تر و پاک تر از عشق است. (مکتوبات امام ربانی) و می فرماید: ویژگی های نیک یوسف از قبیل محاسن اخروی است و لذا محبت به آن ها از نوع محبت مجازی نیست تا نقص و قصور به حساب آید و در شأن مقام نبی نباشد. می گویم: استاد بزرگوار! اگر چه این تأویل پر مشقتی است، من هم با آن موافقم. حقیقت این است که این احساسات و عواطف نشان دهنده محبت نیستند بلکه مرتبه ای از مراتب شفقت است، شفقتی که صد درجه از محبت وسیع تر، والاتر و درخشان تر است. شفقت لطیف و پاک است. گسترده و فراگیر است. پدری که نسبت به فرزندش دلسوزی و شفقت دارد، به همه کودکان و حتی به همه جانداران اینگونه است، در حالی که عشق تنها نظر به محبوبش دارد و همه چیز را در راه او فدا می کند و دیگران را به خاطر بالا بردن شأن محبوب، خوار و حقیر می سازد...» به دنبال آن به توصیف این شفقت می پردازد و می گوید: «شفقت خالص است و چیزی از مشفق علیه(طرف) نمی خواهد، صادق است چشم انتظار پاداش و عوض نیست و حتی خواهان شفقت متقابل هم نیست، در حالی که عشق خواهان پاداش و عوض است و گریه و زاری عشاق نوعی طلب و درخواست از دیگران است.» (نورسی، المکتوبات، 37) 3-3-2-7 طریقت نقشبندیه طریقتی که نورسی ارائه می دهد، به طرقت نقشبندیه نزدیک تر است و او خود و خانواده اش نیز عضوی از آن بوده اند. «نقشبندیه طریقت منسوب به خواجه بهاءالدین محمد نقشبند است. (71-797 ه ق) که دنباله رو طریقت خواجگان بشمار می رود. بنای آن بر یازده کلمه است: هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یادکرد، بازگشت، نگاهداشت، یادداشت، وقوف عددی، وقوف زمانی و وقوف قلبی. آنا معتقد بودند که که طریقت ما چنگ زدن در ذیل متابعت حضرت رسالت است و اقتداء به آثار صحابه کرام کردن است... و می گفتند لا اله نفی الهه طبیعت است و الا الله اثبات معبود به حق.» (بیات، 202) در خصوص تواضع خواجه نقل کرده اند که عده ای از مریدان «از خواجه نقشبند طلب کرامت کردند فرمود: کرامات ما ظاهر است چه با وجود چندین بار گناه و عصیان بر روی زمین می توانیم راه رفت.»(همو، 203) خانم شیمل از محققان عرفان و تصوف اسلامی در مورد سلسله نقشبندیه چنین می نویسد: «سلسله نقشبندیه سلسله ای متین و معتدل است که از کارهای نمایشی و موسیقی و سماع اجتناب می ورزد. و اساس ان هشت اصل است که عبارتند از: هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یادکرد، بازگرد، نگاه داشت، یادداشت.»( شیمل، 573) شاخه خالدیه آن که نورسی خود را سالک آن می داند، در واقع « شاخه ترک سلسله نقشبندیه است که در قرن نوزدهم تجدید حیات یافت» (مشکور، 318) و این طریقت خاصی است که شیخ نورسی خود را سالک آن می داند. طریقت خانواده و اساتید اولیه اش که در قلمرو عثمانی ها و بخصوص در مناطق شرقی و کرد نشین ترکیه با تلاش های مریدان مولانا خالد نقشبندی (1190-1242) گسترش یافته بود. که این طریقت جامع شریعت و طریقت بود. همان چیزی که نورسی آن را تصوف حقیقی خوانده است. «طریقت در دائره شریعت قرار دارد و کسی که از مسیرطریقت سقوط کند به دائره شریعت می افتد، اما اگر کسی از دائره شریعت سقوط نماید، به خسران آشکاری درافتاده است.» (نورسی، سیره ذاتیه، 31) با این وجود به سبب علاقه اش به شیخ گیلانی، در درونش تعلق خاطر خاصی به طریقه قادریه هم پیدا می کند، اما او در هر حال شیخ طریقت نبود که در گسترش آن اقدامی انجام دهد. «اگرچه من از سه جهت به طریقت نقشبندی منتسب هستم، از جانب والدین و استادم، با این وجود محبت و علاقه ای همانند آن به طریقه قادریه بی اختیار در درونم جاری شده است، اما اشتغال به علم مانع اشتغال من به طریقت قادریه گشت.» (همو، 41) و می گوید: «طریقت صوفیه عبارت است از راه وصول به حقایق، و مشهورترین آن ها طریقت نقشبندیه است که طریقت کبری به شمار می رود. که برخی از اقطاب قواعد آن را چنین خلاصه کرده اند: در طریق نقشبندیه لازم آمد چهار ترک ترک دنیا، ترک عقبی، ترک هستی، ترک ترک یعنی در این طریق ترک چهار چیز لازم است: ترک دنیا که آن را مقصود بالذات ندانی، ترک آخرت به حساب نفس، و ترک نفس یعنی فراموشی نفس، سپس ترک اینکه در این ترک ها نیندیشی تا شیفته و فریفته خود نشوی و به خود مباهات نکنی. یعنی شناخت خدا و کمال حقیقی انسانیت در ترک ماسوا حاصل می شود.» (نورسی، الکلمات، 781) در جای دیگری به معرفی طریقت نقشبندی می پردازد و اصول آن را به اختصار چنین بیان می کند: «همانطور که بزرگانی چون امام ربانی فرموده اند، طریقه نقشبندیه سه دیدگاه دارد: نخست خدمت مستقیم به حقایق ایمانی است، چنان خدمتی که امام ربانی خود در اواخر حیاتش بدان پرداخت. دوم خدمت به فرائض دینی و سنت نبوی زیر پوشش طریقت، و سوم تلاش برای زدودن بیماری های قلبی از طریق تصوف و سلوک قلبی و درونی است. امر نخست در حکم فرائض است و دوم در حکم واجب و امر سوم در حکم سنت است.» (نورسی، المکتوبات، 27)
زینب کوچی سجاد دهقان زاده
امر مقدس در متون مقدسه هندوان به¬عنوان اسناد مهم دینی و تاریخی، نمودهای برجسته و متنوعی دارد. ریگ¬ودا یکی از متون شروتی است که در آن تجلیات امر قدسی ایزدان و غیرایزدان ذکر شده است. به نظر می¬رسد منشأ قداست¬بخشی به امور در ریگ¬ودا، هیبت و حس خشیّت است که خود در اثر مواجهه مستقیم با پدیده¬های طبیعی شگرف و تامّل درباره آنها و به حکم سودمندی یا زیان¬بخشی است. خدایان مورد خطاب سرودهای ریگ¬ودا، صور فردیت¬یافته امر قدسی¬اند و هر یک تصویر و توصیف جداگانه و اشکال متفاوتی از پدیده طبیعی را در ذهن فرزان? ودایی (ریشی) به وجود می¬آورند. این خدایان با آنکه هریک خویشکاری و هویتی متفاوت از دیگری دارد؛ اما در بسیاری از موارد مکمّل همدیگرند. بر اساس این پژوهش که با استفاده از شیوه تحلیلی با استناد به منابع کتابخانه¬ای فراهم آمده، مجلای قداست در ریگ¬ودا هم شامل خدایان عناصر طبیعت همچون باد (وایو) و آتش (آگنی) است و هم شامل خدایان انتزاعی و مجرد مثل ویشوکرمن و پرجاپتی. در سرودهای ریگ¬ودا، انواع ایزدان و ایزدبانوان، خدایان دوتایی، خدایان گروهی، موضوعات حیوانی و غیرحیوانی و نیز فرزانگان و قهرمانان اساطیری به عنوان تجلیّات قداست ستوده ¬شده¬اند؛ همچنین در این متن، دیوان که قداست اهریمنی را شکل می¬دهند و دشمنان هم خدایان به ویژه ایندرا و انسان¬ها هستند، از تجلیّات امر مقدس¬اند. این خدایان هر اندازه پویاتر و فعّال¬تر باشند، بر قداست¬شان افزوده می¬شود و متعاقب آن، سرودهای بیشتری را به¬خود اختصاص می¬دهند. در مقابل، خدایانی که دور از مردم و بی¬اعتنا به معیشت روزانه و در نهایت، دست نیافتنی هستند، به تدریج قداست از آنها سترده می¬شود و جای خود را به خدایی دیگری می¬دهند. بعلاوه خدایان به عنوان نمودهای قداست، دارای تصاویر انسان¬شکل¬انگارانه، دارای تعاملات خویشاوندی، خویشکاری¬های ویژه، وجه قداست و برخوردار از اسطوره¬شناسی مخصوص به خود هستند. در ریگ¬ودا سیر خطی و تکاملی از مفهوم و تجلیات امر قدسی نیز وجود دارد و روند تکاملی آن از ظاهر به باطن، از امور عینی به ذهنی و از کثرت به وحدت می¬باشد؛ چنانکه با مقایسه سرودهای متقدم و متأخر ودا می¬توان این نکته را دریافت.
مهرنوش فکری سعید گراوند
ادب رعایت حدود می¬باشد که لازمه¬ی رعایت آن تسلیم در برابر حق است. این اصل، نقش بسیار مهمّی در زندگی معنوی انسان ایفا می¬کند؛ ادب مراتبی دارد که عبارت¬اند از: ادب ظاهر و ادب باطن. ادب ظاهر حفظ حدود و دوری از گناهان است؛ امّا ادب باطن، پاکی قلب است از غیر حق. التزام به ادب در سنت عرفانی هیچ¬گاه از سالک ساقط نمی¬شود، مگر در مقام فنا و اتحاد با معشوق. در این شرایط شرط ادب از سالک ساقط می¬گردد. وی در نزد اهل ظاهر ترک ادب می¬کند؛ اما در نزد عرفا ترک ادب وی عین ادب است؛ این در حالی است که برخی از سالکان هستند که از روی نادانی، این اصل مهم را ارج نمی¬نهند و در رعایت آن اهمال می¬ورزند. در واقع بنا به گزارش متون عرفانی چنین کسانی مرکب همّتشان به سبب ترک ادب از حرکت بازمی¬ایستد و مانع از رسیدن آنها به سرمنزل حقیقی می¬شود. مولوی در مثنوی معنوی، سنگ¬بنای سلوک معنوی را ادب می¬داند و ذکر می¬کند که ادب توفیق الهی است که سالک ملزم به رعایت آن است. ادب در مثنوی مولوی دارای مراتبی است که عبارت¬اند از: ادب ظاهر و ادب باطن. ادب ظاهر در مثنوی مولوی، طاعات و عبادات شریعت از جمله نماز، روزه، حج و... و آداب ظاهری طریقت از جمله خلوت و صحبت، خاموشی و... است. ادب باطن نیز مشتمل بر آداب باطنی طریقت از جمله بندگی، غیرت، حفظ اسرار و... می¬باشد. مولوی علا-وه بر تبیین ضرورت ادب، سالک را از ترک ادب برحذر می¬دارد. وی همچنین ذکر می¬کند که سالک به سبب جوشش عشق و استغراق در مقام فنا، ترک ادب می¬کند که در اینجا ترک ادب وی در نزد عارفان نقصان نیست، بلکه عین ادب است. مصادیق ترک ادب در مثنوی معنوی عبارت¬اند از: غرور، دنیاطلبی، حرص و آز، سماع، جنون و... ابن¬الفارض نیز در دیوانش بر اهمیت و ضرورت ادب تأکید می¬کند. ادب در نزد وی ذومراتب است. این مراتب مختلف عبارت اند از: ادب ظاهر و ادب باطن. ادب ظاهر مشتمل است بر آداب شریعت و آداب ظاهری طریقت که برخی از این آداب حاصل اتحاد عارف با معروف می باشد. آداب ظاهری در دیوان ابن¬الفارض عبارت¬اند از: نماز، حج، روزه و...؛ ادب باطن نیز آداب باطنی طریقت از جمله بندگی، غیرت، وفاداری و... می¬باشد. شگفت است که وی علاوه بر ادب، به ترک ادب نیز توجه دارد که حاصلِ غلبه عشق و حیرت بر سالک است. از دیدگاه وی سالک در مسیر سیر و سلوک معنوی به سبب غلبه عشق و رندی به مرتبه ای می رسد که در مقام اتحاد با معشوق، خود عاریتی را فراموش می¬کند و رسم دویی بین وی و معشوق برمی¬خیزد. در این زمان عاشق بالکل معشوق می¬شود و ادب از وی ساقط می¬شود. در واقع از دید ظاهرگرایان، وی ترک ادب می¬کند؛ در صورتی¬که ترک ادب وی نزد عارفان مصداقی برجسته از ادب است؛ به¬علاوه مصادیق ترک ادب در دیوان ابن¬الفارض عبارت¬اند از: جنون، رندی و قلندری، سماع، کشف اسرار و... پژوهش حاضر در تلاش است با روش توصیفی-تحلیلی، ضمن بررسی قلمرو معنایی ادب و ترک ادب و بیان مصادیق آن، وجوه افتراق و اشتراک دو کتاب مثنوی معنوی و دیوان ابن¬الفارض را پیرامون این مساله واکاوی کند.
صغری اکبری مظاهر احمدتوبی
در دین مسیحیت حضرت عیسی (ع) شخصیّتی محوری است. اطلاع از احوال، اندیشه های او برای فهم تاریخ تفکر مسیحی بسیار مهم است. تنها منبع برای بررسی این موضوع، اناجیل چهارگانه است که چهار کتاب نخست از عهد جدید را تشکیل می دهند. سه انجیل نخست، از لحاظ محتوایی شبیه به هم هستند؛ به همین دلیل این سه انجیل را اناجیل هم دید می نامند. انجیل یوحنا از لحاظ محتوا و سبک نگارش متفاوت از آن هاست. در بین اناجیل، انجیل مرقس قدیمی ترین انجیل است. در انجیل مرقس و انجیل یوحنا حضرت عیسی (ع) ازجایگاه ویژه ای برخوردار است. هر یک از این دو انجیل از دیدگاه خاص خود سعی در تبیین جایگاه حضرت عیسی (ع) دارند. از این حیث، این دو انجیل دارای وجوه افتراق و اشتراک با یکدیگر هستند. انجیل مرقس بیشتر به شرح زندگانی حضرت عیسی (ع) پرداخته و به الوهیت او توجهی نداشته؛ نام پسر خدا برای حضرت عیسی (ع) به ندرت و واژه ی پسر انسان بار ها و بار ها مورد استفاده قرار می گیرد و او را با القابی همچون پیامبر و استاد یاد می کند. در این انجیل، پیام اصلی حضرت عیسی (ع) بشارت ملکوت خدا است. برخلاف انجیل مرقس، انجیل یوحنا رویکرد متفاوتی را دنبال می کند. در این انجیل به وضوح از الوهیت حضرت عیسی (ع) سخن به میان آمده است. براساس گزارش انجیل یوحنا حضرت عیسی (ع) لوگوس الهی است که از ازل همراه خداوند بوده است. شاید بتوان گفت که در انجیل یوحنا، مفهوم حیات جاویدان جانشین مفهوم ملکوت خدا در انجیل مرقس می شود. به هر روی، انجیل مرقس بیشتر به اعمال و معجزات حضرت عیسی (ع) توجه دارد و تعلیم حضرت عیسی (ع) را بیشتر در قالب تمثیل بیان می کند و او را به عنوان یک معجزه گر و بیرون کننده ی ارواح ناپاک معرفی می کند. اما در انجیل یوحنا، حضرت عیسی (ع) بیشتر به شخصیت خود اهمیت می دهد و در معرفی خود از گفتار "من هستم" استفاده می کند. این دو انجیل در ترتیب و نظم رویداد ها نیز در مواردی اختلاف دارند. جالب توجه است که انجیل یوحنا به تاریخ رویداد ها کمتر اهمیت می دهد و در این انجیل عناصر الهیاتی و عرفانی غلبه دارد. گذشته از وجوه اختلاف، شباهت هایی در این دو انجیل پیرامون حضرت عیسی (ع) به چشم می خورد. بدین ترتیب که هر دو انجیل گزارشی یکسان در مورد موعظه و فعالیت های حضرت عیسی (ع) و در نهایت مرگ و رستاخیز او ارائه می دهند. هر دو انجیل علت محاکمه و مصلوب شدن حضرت عیسی (ع) را بشارت ملکوت خدا توسط او تفسیر می کنند. افزون بر این، هر دو انجیل کوچک ترین اشاره ای به گذشته ی حضرت عیسی (ع) و شجرنامه ی وی نمی کنند. درنهایت، در هر دو انجیل مهم ترین نشانه و دلیل هویت آسمانی حضرت عیسی (ع) و مسیح بودن او، معجزاتی است که به او نسبت می دهند. در این پژوهش سعی بر آن است به شیوه ای مقایسه ای احوال، افکار و اعمال حضرت عیسی (ع) در انجیل مرقس و انجیل یوحنا بحث و بررسی شود. واژه های کلیدی: حضرت عیسی (ع)، انجیل مرقس، انجیل یوحنا، پسر انسان، پسر خدا
قهرمان طریقی نظرلو محمد نوش آبادی
چکیده شریعت اسلام آخرین دین الهی است که در آیات بدان تصریح شده است، اما مدعیانی با نسخ شریعت اسلام، آئینی جدید بوجود آوردند. نسخ شریعت از جمله دغدغه های برخی از نهضت های آخرالزمانی شیعی است. اندیشه نسخ شریعت پیش از اسلام وجود داشته، از قبیل آئین گنوسی، مانی، مزدک و در دوره اسلامی، فرقه های اسماعیلیه، حروفیه، و... ظهور کرده اند و مدعیانی به نسخ شریعت پرداختند. می توان گفت این اندیشه از کج فهمی متون دینی و توهمات ایشان سرچشمه گرفته تا حدی که سرانجام از اسلام حقیقی دور و گمراه شدند. موضوعات مرتبط با نسخ شریعت: اباحی گری، آخرالزمان و تأویل هستند و کسانی بر پایه آنها شریعت محمدی (ص) را نسخ کردند.در نزد اسماعیلیان، یکی از خداوندان الموت به نام حسن علی ذکره السلام، در رمضان 559 ق با اعلام قیامت، دست به نسخ شریعت زد. سپس دعوی الوهیت و خدایی کرد. از انگیزه های حسن برای نسخ شریعت می توان به انگیزه سیاسی، انگیزه تأویلی و عبور از ظاهر شریعت، انگیزه درونی- روان شناختی و... اشاره کرد. نمودهای نسخ شریعت حسن، عبارت اند از: ترک تکالیف ظاهری، نفی بهشت و جهنم، اعلام قیامت و پایان جهان و ...