نام پژوهشگر: مرتضی کربلاییلو
مرتضی کربلاییلو محمد سعیدی مهر
مهم ترین اصل در فلسفه ی ملاصدرا اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است. در سنت چهارصد و اندی ساله ی حکمت متعالیه رفتار فیلسوفان با ماهیت تحت تأثیر همین اصل چنین شکل گرفته که از ماهیت و چگونگی شکل گیری اش در ذهن کمتر بحث می شود. گویا با نشستن وجود در مسند اصالت، ماهیت دیگر قابل برای بحث نیست. اما اقتضای این اصل این است که هرچه جز وجود و از جمله خود ماهیت باید با ارجاع به آنچه اصیل است یعنی «وجود»، بازتفسیر شود. این رساله عهده دار این وجودشناسی معطوف به ماهیت است. اما از آنجا که وجود جز با شهود شناخته نمی شود این وجودشناسی باید بر شهود تکیه کند، بدین نحو که باید نحوه ی ساخته شدن ماهیت و اجزای ماهیت یعنی جنس و فصل را با ملاحظه ی انواع شهودات تبیین کرد. طبیعتا به لحاظ جایگاه نفس در ترتیب وجود، برخی از مشهودات به وی نزدیک و برخی دورند. ماهیت از آن جا که از سنخ مفهوم است باید بر شهودات دور مبتنی باشد. چه در شهود نزدیک مجالی برای شکل گرفتن مفهوم در ذهن نیست. و چون مفهوم های ماهوی از سنخ کلی و عقلی اند باید آن ها را با ارجاع به مشهودات عقلی، یعنی همان مثال های نورانی افلاطونی، تبیین کرد. اما به لحاظ دور بودن شهود در ماهیت، لاجرم بحث به این کشیده شده است که آیا ماهیت لزوما از وجودات جسمانی که خود از عالم مفارقات دورند قابل انتزاع است. پاسخ این رساله این است که ماهیت به معنای مرسوم که مرکب از جنس و فصل است تنها از وجودات جسمانی قابل انتزاع است. اما آن معنایی که بر مجردات هم حمل می شود کاربرد دیگری از ماهیت است که در زبان عرفان نظری رواج دارد و به معنای «تعین وجود» است. افزون بر این، بحث اعتباریت ماهیت و کلیت ماهیت نیز در فصولی جداگانه و با نظر به شهود مطرح می شود. برای تبیین اعتباریت ابتدا دو مفهوم «التفات» و «عنایت» معرفی می شوند و انتزاع ماهیت وابسته به نظر التفاتی دانسته می شود که به موجودات نگرش استقلالی دارد و آن ها را با زیرمجموعه ای از موجودات دیگر می سنجد نه با کل موجودات عالم. «کلیت» نیز با همین روش شناسی شهودشناسانه در پیوند با سعه ی وجودی مثال های افلاطونی و دور بودن نفس از این مثال ها توضیح داده می شود. در نهایت نگرشی انتقادی به تطبیق ماهیت بر اعیان ثابته که در آثار ملاصدرا بارها تکرار شده انداخته شده است.
مرتضی کربلاییلو محمد سعیدی مهر
بخش اول این پایان نامه نشان می دهد «وجود» در کاربردی که ملاصدرا از آن دارد اولا مدلول واقعی دارد و ثانیا مصحح هر نوع معناست. و باید در مقوله ی «ثبوت الشیء» اندیشیده شود. این دیدگاه با نظرگاه ارسطو که موجود را عبارت از چیستی می دانست و با دیدگاه میرداماد که جز معنایی مصدری برای «وجود» معنایی دیگر قائل نیست در تضاد است. وجود انتزاعی مدنظر میرداماد و ماهیت مدنظر ارسطو فقط در مقوله ی «ثبوت شیء لشیء» می توانند اندیشیده شوند. ملاصدرا با کاوش در نوع مواجهه ای که ما با واقعیت داریم، به این نتیجه می رسد که «امر فراروی ما» از سنخ «نه- چیستی» است و سپس نام آن را «وجود» می گذارد. در بخش دوم بحث بر سر این است که وجودی که ملاصدرا از آن سخن می گوید بر مدلول خود دلالت مستقیم دارد و فاقد معنا (.....