نام پژوهشگر: سحر منصف شمرده
سحر منصف شمرده علی عرب مازار یزدی
چکیده با توجه به گذشت حدود دو دهه از آغاز تدوین و اجرای سیاستهای خصوصی سازی، شواهد موجود نشان می دهند که در این مدت قوانین، مقررات و سیاستهای مرتبط با آن، تغییرات عمده ای را تجربه نموده است. هدف از پایان نامه حاضر، بررسی نقش یادگیری در تغییر و تحولات قوانین و مقررات خصوصی سازی طی دهه 1370 در ایران است. یعنی شناسایی عوامل موثر بر تغییر سیاستهای اقتصادی توسط دولت، با تمرکز بر نقش عامل یادگیری؛ به ویژه آنکه تا کنون هیچ مطالعه ای پیرامون تاثیر یادگیری در تغییر قواعد و سیاستهای اتخاذ شده از سوی دولت در ایران انجام نگرفته است و همواره فرض داشتن اطلاع کامل نسبت به محدودیتها از سوی دولت مد نظر بوده، که فرضی ساده انگارانه است. روش بکار رفته در این تحقیق روش تحلیل توصیفی- تاریخی با استفاده از بررسی منابع اولیه (همانند قوانین، مصوبات، گزارشهای اداری و مذاکرات مجلس) و منابع ثانویه (مثل تحلیلها و ارزیابی های صورت گرفته پیرامون موضوع) می باشد. برای این منظور در ابتدا دو الگوی داگلاس نورث و برادلی هانسن مطرح می شوند. در الگوی اول پس از ارایه دو تبیین عام از دولت، یعنی دولت با هدف بیشینه سازی منافع جامعه و دولت حداکثر کننده درآمد خویش به جای منافع جامعه، دومین تبیین پذیرفته می شود. الگوی نورث بر اساس فروض عقلانیت کامل قرار گرفته که در آن فرض می شود، دولت از تمامی محدودیت های پیش روی خویش اطلاع دارد. در این الگو، دولت برای دستیابی به هدف حداکثر سازی درآمد یا منافع خویش با سه محدودیت هزینه های معاملاتی، رقابت و ایدئولوژی مواجه است. درالگوی دوم، برادلی هانسن تاریخ سیاست های ایران در ارتباط با تجارت تریاک طی سلطنت رضا شاه (1941-1921) را به عنوان نمونه برجسته ای از فرایند یادگیری مطالعه می کند. فرض اساسی هانسن آن است که دولت طبق نظریه عقلانیت محدود از تمام محدودیت های خویش در جهت دستیابی به اهداف اطلاع ندارد و با تغییر در قوانین و مقررات، برای دستیابی به هدف خویش (بیشینه سازی درآمد از محل تجارت تریاک) از طریق آزمون و خطا، فرایندی را طی می نماید که یادگیری نام دارد. با مقایسه دو نظریه عقلانیت کامل و عقلانیت محدود که مبنای دو الگوی مورد بحث را تشکیل می دهند بدین نتیجه دست می یابیم که بر اساس فروض عقلانیت محدود، دولت نیز ممکن است، تغییراتی در سیاستهای خود اعمال کند که ناشی از بدست آوردن اطلاعات بر مبنای آزمون وخطا باشد نه صرفاٌ به علت تغییر در محدودیت ها. به همین دلیل پرداختن به این موضوع که دولت چگونه یاد می گیرد که در سیاستگذاری، درآمد خودرا حداکثر سازد، دارای اهمیت می باشد؛ ضمن آنکه تا کنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است. با پذیرفتن الگوی برادلی هانسن در ابتدا باید نشان دهیم که « قواعد حاکم بر خصوصی سازی در ایران طی دهه 1370 چه تحولاتی را داشته است؟» برای این منظور به بررسی مهم ترین تغییرات در قوانین و مقررات خصوصی سازی طی دهه 1370 می پردازیم. در نهایت با بررسی 22 مصوبه تصویب شده طی دهه 1370، مهم ترین تغییرات در واگذاری شرکتهای دولتی را می توان در 5 گروه زیر طبقه بندی می گردد. با ملاحظه تعدد تغییرات در قوانین و مقررات، برای پرداختن به دلیل این تغییرات با توجه به هدف تحقیق در چارچوب الگوی برادلی هانسن، با ارزیابی اهداف خصوصی سازی در برنامه های اول، دوم و سوم توسعه و نیز ارایه تعریفی از کسری بودجه و ارقام آن طی دوره مورد بحث نشان می دهیم که یکی از اهداف عمده دولت، در اجرای سیاستهای خصوصی سازی طی دهه 1370، حداکثر نمودن درآمد خویش از محل واگذاری شرکتهای دولتی بوده است. نتایج بررسی مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی در دوره های سوم، چهارم و پنجم و نیز گزارشهای تحلیلی پیرامون موضوع خصوصی سازی نشان می دهند که نه تنها اهداف پیش بینی شده در برنامه تحقق پیدا نکرده، بلکه زیانهایی را سبب شده که جبران آن حتی در میان مدت برای دولت و ملت ایران میسر نخواهد بود و هیچ یک از این تغییرات ( به جز یک مورد ) در راستای یادگیری و هدف حداکثر سازی درآمد نبوده است. اگرچه دولت از تمامی اطلاعات مربوط به زیان خویش در اجرای سیاستهای خصوصی سازی و نیز محدودیتهای خود در جهت حداکثر سازی درآمد خود آگاهی داشته، اما از این آگاهی در جهت یادگیری استفاده ننموده است.