نام پژوهشگر: رضا اسکندری
رضا اسکندری هادی بصیرزاده
فرآیند تحلیل سلسله مراتبی، یک روش تحلیلی به منظور رسیدن به بهترین تصمیم در صحنه های سیاسی، اجتماعی، تجاری و غیره است. زمانی که متغیرها کمی هستند و تعداد معیارها بالا نیست، می توان از چندین ابزار تحلیلی استفاده نمود و مسئله را حل کرد. با این وجود بیشتر وقت ها علاوه بر متغیرهای قابل اندازه گیری، متغیرهای کیفی نیز وجود دارند و تصمیم گیرنده بهترین آن ها را در میان انتخاب های بسیار ترجیح می دهد بدین ترتیب یک روش تحلیلی که یک تصمیم موفق موردنیاز را ایجاد می کند برنامه ریزی سلسله مراتبی (ahp) است که یکی از بهترین راه های تصمیم گیری در میان ساختار معیارهای پیچیده در سطوح مختلف می باشد. برنامه ریزی سلسله مراتبی فازی بسط ترکیبی شیوه ی برنامه ریزی سلسله مراتبی قدیمی است که در آن فازی بودن تصمیم گیرنده ها مورد توجه است در این نگارش ahp و ahp فازی برای معیارها و ساختار سلسله مراتبی مشابه تنظیم شده است.
رضا اسکندری علی تقی زاده
گر چه انسانها به طور طبیعی میل به آزادی دارند و دوست دارند هر طور که مایلند زندگی کنند ولی این امر تنها زمانی میسر خواهد بود که انسان تنها و به دور از اجتماع زندگی کند که البته این کار غیرممکن است. بنابراین انسان برای زندگی بهتر باید اجتماع را انتخاب کند و این امر مستلزم این است که بخشی از آزادی خود را به نفع اجتماع از دست بدهد. ملاحظه سوابق تاریخی در زمانهای گذشته هم نشان میدهد که انسان هیچ وقت نتوانسته از آزادی خود به طور کامل استفاده کند و دلیل این موضوع هم همچنان که گفته شد این است که زندگی اجتماعی اقتضا دارد که افراد نتوانند از آزادی خویش به طور نامحدود برخوردار شوند و رعایت نظم و جلوگیری از هرج و مرج ایجاب میکند که اراده آنها مرزهای معقولی پیدا کند. آزادی اراده در قراردادها به معنای این نیست که قانون نقشی ایفا نمیکند و افراد آزادند هرگونه بخواهند به انعقاد معامله مبادرت ورزند، بلکه قانون مانند دیواری برای حفظ نظم و عدالت اجتماعی است و تجاوز به حدود امری آن امکان پذیر نیست. بنابراین باید گفت قانون با وضع قواعد امری در قراردادها مرز آزادی افراد را تعیین میکند و تجاوز به این قواعد را بر نمیتابد. موانع اصل آزادی اراده عبارتند از : قانون، نظم عمومی، اخلاق حسنه و قواعد آمره دیگر. مطابق اصل حاکمیت اراده افراد در انتخاب مفاد و شرایط قرارداد آزاد بوده و به دلخواه میتوانند تعهدات ناشی از آن را تعیین کنند مگر در خصوص بعضی شرایط و آثار قرارداد از جمله لزوم و جواز عقود که اراده کارساز نیست. لزوم و جواز جزو مقتضای ذات عقد نیستند چون مقتضای ذات عقد آن چیزی است که عقد بدون آن ایجاد نمیشود تا چه رسد به این که بگوییم عقدی لازم است یا جایز، مثلا تملیک مقتضای ذات عقد بیع است و اگر به هر دلیلی از آن گرفته شود در واقع بیعی در میان نخواهد بود تا بگوییم لازم است. همچنین لزوم و جواز جزو مقتضای اطلاق عقد هم نیستند چون منظور از مقتضای اطلاق عقد عبارت از اثری است که از ماهیت عقد ناشی نمیشود و لازمه آن نیست بلکه هرگاه معامله به طور مطلق واقع شود، اثر مذکور تحقق مییابد و چون با ذات عقد ملازمه ندارد میتوان با درج شرط خلاف از بروز آن جلوگیری کرد. پس لزوم و جواز جزو مقتضای اطلاق عقد نیستند چون با هیچ شرطی نمیتوان لزوم و جواز را از عقد گرفت در حالی که اگر لزوم و جواز جزو مقتضای اطلاق عقد باشند طبیعتا سلب آن از عقود امکان پذیر خواهد بود در حالی که این گونه نیست. لزوم و جواز ناشی از حکم امضایی قانونگذار مبتنی بر عرف و بنای عقلا است نه جزو مقتضای ذات و اطلاق عقد، به همین دلیل طرفین نمیتوانند برخلاف آن توافق کنند. چون علاوه بر این که این کار از نظر قانون مجاز نیست با اراده اولیه طرفین عقد هم ناسازگار است. هر چند که حکم شارع در زمینه لزوم و جواز عقود، بیشتر در حد امضای عرف مرسوم در بین مردم و عقلا است. در عین حال نباید از حکم تأسیسی شارع در موارد استثنایی نیز غافل شد، هبه را به عنوان مثالی در این مورد ذکر کردهاند. این که لزوم و جواز ناشی از حکم قانونگذار مبتنی بر عرف و بنای عقلا است بدان معنی نیست که اراده افراد اصلا در کاستن از استحکام عقد لازم و همچنین کاستن از تزلزل عقد جایز هیچ نقشی نمیتواند داشته باشد بلکه افراد میتوانند برای مثال با قرار دادن خیار در عقود لازم برای مدتی معین و محدود از استحکام آن بکاهند و یا این که طرفین میتوانند با انعقاد عقد جایز در ضمن عقد لازم یا حتی عقد جایز دیگر و یا شرط عدم فسخ در ضمن عقد لازم یا عقد جایز، برای مدتی آن را غیر قابل فسخ کنند البته این بدان معنی نیست که در این حالت عقد جایز تبدیل به عقد لازم میشود چون در هر حال عقد جایز با فوت و جنون و سفه یکی از طرفین منفسخ میشود. به عبارت دیگر درج عقد جایز در ضمن عقد لازم یا شرط عدم فسخ عقد جایز در ضمن عقد لازم با این که شرطی نافذ و صحیح میباشد ولی به معنی لازم گردیدن عقد جایز نیست و حداکثر اثر آن این است که از تزلزل ارادی عقد جایز کاسته میشود ولی به هیچ وجه در تزلزل غیر ارادی تاثیرگذار نمیباشد. عقد جایز عقدی است متزلزل و بی ثبات که هم از جانب ارادی متزلزل است و هم از جانب غیر ارادی که با فوت و جنون و سفه طرفین عقد منفسخ میشود. منظور از تزلزل ارادی هم آن است که هر یک از طرفین عقد هر وقت بخواهد میتواند آن را فسخ کند. عقد لازم برخلاف عقد جایز عقدی است مستحکم و با ثبات که طرفین نمیتوانند آن را هر وقت بخواهند فسخ کنند وهم چنین با فوت و جنون و سفه طرفین نیز منفسخ نمیشود. بنابراین عقد جایز عقدی است که هم در حدوث و هم در بقا نیازمند اراده طرفین است در حالی که عقد لازم فقط در حدوث به چنین ارادهای نیاز دارد و برای بقا به اراده طرفین نیاز ندارد. شرط خیار در عقد لازم اگر چه موجب کاستن از استحکام آن میشود ولی هرگز به معنی جایز گردیدن عقد لازم نمیباشد و به همین دلیل است که قانون شرط خیار را برای مدت محدودی مجاز شمرده و شرط خیار با مدت مجهول را موجب بطلان شرط و نیز عقد دانسته است. (ماده 401 قانون مدنی) بر همین اساس به هیچ وجه ممکن نیست عقد لازم به عقد جایز به معنی اصطلاحی یا برعکس تبدیل شود. در عین حال که نمیتوان تاثیر اراده را در محدود ساختن یا زوال برخی از آثار عقود جایز و لازم منکر شد، باید گفت میزان این تأثیر در همه عقود یکسان نیست. به عنوان مثال قانونگذار در عقدی مانند نکاح به دلیل ارتباط آن با نظم عمومی و همچنین حمایت از نهاد خانواده، اجازه دخالت به افراد نداده است. در واقع لزوم این گونه عقود حکمی است و اراده افراد نمیتواند در آن تأثیرگذار باشد. در مقابل لزوم حکمی، لزوم حقی این است که متعاقدین بتوانند آن را برای مدتی از بین ببرند. مانند شرط خیار در بیع که طرفین میتوانند مطابق قانون برای مدتی معین لزوم بیع را از بین ببرند و آن را قابل فسخ گردانند. برای جواز حکمی هم وعده نکاح را ذکر کردهاند که اراده متعاقدین نمیتواند آن را به لزوم تبدیل کند. در مقابل، جواز عقد وکالت حقی است و صاحب حق میتواند آن را ضمن عقد لازم یا ضمن عقد جایز و حتی خود عقد وکالت به صورت مستقل سلب نماید ولی در هر حال طبیعت عقد وکالت تغییر پیدا نمیکند و به عقد لازم تبدیل نمیشود بنابراین با موت و جنون هر یک از دو طرف منفسخ میشود. از نظر اصول توافق بر ابقای وکالت پس از موت مانعی ندارد (مفاد ماده 777 ق.م.) ولی وکالت به معنای اصطلاحی نمیباشد. شرط ضمن عقد جایز نوعی استحکام نسبی از عقد جایز کسب میکند و مادام که عقد جایز به قوت خود باقی است، شرط ضمن آن نیز قابل فسخ نیست و نمیتوان بدون فسخ عقد جایز شرط ضمن آن را بر هم زد. این گونه شرطها حتی اگر به صورت شرط نتیجه هم باشند با فسخ عقد جایز منتفی میشوند. بطور معمول وکالت بدون فسخ هنگامی منعقد میگردد که انتقال مال یا حقی صورت گرفته باشد و منتقل الیه، به منظور پیشگیری از نقض احتمالی پیمان از سوی انتقالدهنده و ایجاد ضمانت اجرای مناسب، به وکالت بدون فسخ روی میآورد و با قرار دادن وکالت یا عدم عزل ضمن عقد لازم آن را الزامآور میکند. شرط وکالت و شرط عدم عزل اگر به صورت شرط فعل واقع شوند وکالت بلاعزل محسوب نمیشوند بلکه شرط عدم عزل و اسقاط حق عزل ضمن عقد لازم به صورت شرط نتیجه از مصداقهای بارز وکالت بلاعزل به شمار میروند، بنابراین استحکامی که عقد جایز هنگام شرط در ضمن عقد جایز کسب میکند به اندازه استحکامی که با شرط در ضمن عقد لازم کسب میکند، نیست.