نام پژوهشگر: مهرداد پورعلم

اسطوره و انیمیشن: کاربست الگوی اسطوره ای در فیلمنامه نویسی
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه هنر - اصفهان - دانشکده هنر 1393
  سماء تقوائی   مهرداد پورعلم

چکیده: توجه به مضمون های اسطوره ای به عنوان راهکاری مناسب برای جذب مخاطب در رسانه سینما، این دو حوزه را در ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر قرار داده است. پیوند سینما و اسطوره موضوعی است که توجه بسیاری از نظریه پردازان قرن بیستم را به خود جلب کرده است. توجه به این پیوند با ظهور اسطوره شناسانی همچون جوزف کمبل ، در آمریکا به مراتب بیش از سایر کشورها گسترش یافت. استفاده از الگوی اسطوره ای در سینمای آمریکا نه تنها در عرصه نقد، بلکه در خلق فیلمنامه ها تأثیرگذار بوده است؛ و بسیاری از سینماگران هالیوود با استفاده از مطالعات جوزف کمبل بر روی کهن الگو ی قهرمان، به خلق فیلمنامه هایی درخشان دست زده اند. در میان انواع فیلم های سینمایی، دنیای فانتزی انیمیشن با دنیای اسطوره ها سازگاری بیشتری دارد؛ به همین دلیل قابلیت اسطوره ها در ساخت و پرداخت ایده های جدید برای داستان نویسی در بسیاری از شرکت های موفق انیمیشن سازی به منظور جذب مخاطب، مورد توجه قرار گرفته است. شناخت ساختاری داستان های اسطوره ای می تواند صدها ایده جدید را بدون صرف هزینه در اختیار نویسندگان داستان های انیمیشن قرار دهد؛ به این ترتیب نه تنها اسطوره های ایرانی بلکه تمامی روایات اسطوره ای در صورت تحلیل ساختاری، می توانند به فیلمنامه هایی خلاقانه تبدیل شوند که اسطوره ها را با دنیای معاصر پیوند می دهند. در این پژوهش با استفاده از نظریه جوزف کمبل با نام تک اسطوره ، و با تکیه بر تحلیل های ساختاری، الگویی براساس ساختار اسطوره اژدهاکشی برای استفاده در فیلمنامه نویسی انیمیشن خلق شده است. از آنجا که نظریه تک اسطوره بر مبنای ساختار مشترک اسطوره ها شکل گرفته و به سه مرحله: جدایی ، تشرف و بازگشت تقسیم می شود، با الگوی سه پرده ای فیلمنامه در تطابق قرار دارد، درنتیجه با استفاده از این نظریه، ساختار اسطوره ای روایت فریدون و ضحاک در شاهنامه با الگوی فیلمنامه نویسی تطبیق داده شده است. به این منظور به روشی ساختارگرایانه نقاط و کنش های مشترک میان داستان های متفاوت با مضمون اژدهاکشی مورد بررسی قرار گرفته و پس از پدیدار شدن ساختار اسطوره موردنظر، این ساختار بر روی الگوی سه قسمتی فیلمنامه جایگزین شده است. نتیجه حاصل از این تحقیق، شناخت جنبه های مختلف ساختار یک روایت اسطوره ای و تبدیل آن به الگویی برای داستان نویسی خلاق است.

درآمدی بر "پدیدارشناسی به مثابه روش پژوهش در هنر"
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه هنر - اصفهان - دانشکده هنر 1393
  ریحانه نادعلی   مهرداد پورعلم

پایان ‏نامه‏ ی حاضر در تلاش است که شعارهای اساسی پدیدارشناسی را در قالب روش پژوهش کیفی در حوزه‏ ی مطالعات هنر در یک چارچوب عملی و در حد توان علمی نگارنده ارائه دهد. روش پدیدارشناسی روش پژوهش کیفی منتج از آموزه‏ های اصلی جنبش فکری پدیدارشناسی است که امروزه در حوزه‏ های مختلف دانش چون روان ‏شناسی، علوم تربیتی، مطالعات دین، پزشکی و ...کاربرد وسیعی پیدا کرده است. اهمیت انتخاب این روش در میان سایر روش ‏ها این است که روش مذکور اصالتا تلاشی است قاطعانه در جهت دوری از نگاه‏ ها و روش‏ های جزمی و تک‏ وجهی و نزدیک شدن به خود پدیده ‏ها. هنر به مثابه حوزه ‏ی پدیده ‏های فرهنگی همواره توسط انسان در طول تاریخ به نحوه‏ های گوناگون خلق شده است. این حوزه به عنوان یکی از ساحت‏ های شناختی انسان و ارتباط با عالم است که جدا از تاریخ، فرهنگ، دین و ... معنا ندارد. به‏ همین ‏جهت برای پژوهش در حوزه‏ ی هنر و دستیابی به معنای اصیل هنر و آثار هنری بایستی مطالعاتی همه‏ جانبه، گسترده و بنیادین انجام شود. پدیدارشناسی از آن‏ جهت که دغدغه ‏ی بازگشت به سرآغازها و تعمق در ذات پدیده‏ ها را در سر دارد، از این قابلیت برخوردار است که به عنوان راه و روش پژوهش در مطالعات هنر و در شناسایی سرچشمه‏ های آثار هنری سودمند واقع شود. پدیدارشناسی در مطالعه‏ ی هنر در پی آن است که دریابد عالم چگونه به مثابه افقی از آشکارگی ‏ها خود را در قالب هنر و آثار هنری نشان می‏ دهد. پدیدارشناسی به مثابه روش بر پایه‏ ی آموزه ‏ها و اصولی ملهم از نظریه و جنبش پدیدارشناسی در عرصه‏ ی فلسفه شکل گرفته است. به همین‏ جهت ورود به عرصه‏ ی روش پدیدارشناسی مستلزم آشنایی با تکیه گاه اصلی آن یعنی مبانی نظری و اندیشه ‏ای و درک اندیشه، اهداف وآموزه ‏های اصلی‏ ترین چهره‏ های پدیدارشناسی- ادموند هوسرل و مارتین هیدگر- است. بدین‏ منظور در این پایان ‏نامه، پس از بیان اهمیت شناخت پدیدارشناسی به عنوان نظریه و روش، به معرفی جنبش پدیدارشناسی، اندیشه‏ های پدیدارشناسانی چون ادموند هوسرل، مارتین هیدگر و موریس مرلوپونتی، سیر کلی تاریخی و مفهومی این سنت و شاخه ‏های آن پرداخته شده است. هم‏ چنین رویکرد پدیدارشناسی به هنر و جایگاه هنر در اندیشه‏ های هوسرل، هیدگر و مرلوپونتی بیان شده تا بستری مفهومی برای ورود به مباحث روشی فراهم شود. پس از این مرحله به روش شناسی پدیدارشناسی و معرفی تعدادی از روش‏ هایی که بر پایه ‏ی این مفاهیم توسط افرادی چون هربرت اشپیگلبرگ، ماکس فان مانن و آمدئو گئورگی در حوزه‏ های گوناگون ارائه شده است پرداخته شده و در نهایت تلاش شده است که با تکیه بر مفاهیم اصلی پدیدارشناسی و روش ‏های ارائه شده در دیگر حوزه‏ ها، گام ‏ها و دستورالعمل‏ هایی برای کاربست پدیدارشناسی به مثابه روش در مطالعات حوزه‏ ی هنر ارائه شود.