نام پژوهشگر: یدالله یزدانپناه
یاسین گودرزی یدالله یزدان پناه
در این رساله مثل از دیدگاه دو فیلسوف بزرگ و تأثیرگذار مورد کنکاش و بررسی قرار گرفته است. افلاطون چون در زمانی زندگی می کرد که سوفسطائیان نفوذ علمی زیادی داشتند و از طریق مغالطات خود افکار عمومی و به خصوص افکار متفکران را تخدیر کرده بودند و نگاه ابزاری بعلم را در سرلوحه کارهای خود قرارداده و جامعه را به طرف پرتگاه نسبیت گرایی علمی و اخلاقی سوق داده بودند نظریه مثل را مطرح کرد و با این اقدام فیلسوفانه خود خدمت بزرگی به علم و اخلاق کرد. او مثل را متعلق اصلی علم می دانست و قائل بود که جهان مادی نمی تواند ثابت و در نتیجه متعلق علم باشد و از این طریق راه را بر سوفسطائیان بست و این مسأله، نظریه مثل افلاطون را تحت شعاع خود قرار داد و چون طبق نظریه ایشان مثل حقائقی عینی می باشند تصمیم گرفت که جایگاه مثل رااز حیث هستی شناسی روشن و تبیین کند. وی جایگاه مثل را مادون مثال خیر یعنی خداوند و مافوق عالم ماده می دانست و در واقع واسطه فیض حضرت حق به عالم ماده می داند با این بیان که هر مثالی مادون خود را در عالم ماده ایجاد و تدبیر می کند و چون خداوند تمام مثل را ایجاد می کند لذا هیچ نحوه علیتی بین مثل قائل نیست هر چند که بعضی نسبت به بعض دیگر افضلیت و برتری دارد. اما سهروردی نگاهش به مثل نگاهی هستی شناسانه است به همین دلیل برای هر نوع مستقلی در عالم ماده، مثال و عقلی مناسب قائل است و در نظر وی این طور نیست که برای هر مفهومی مثالی وجود داشته باشد. ایشان چون نظام فلسفی اش را بر اساس نور و ظلمت طراحی کرده لذا عالم عقول را عالم انوار قاهره و مافوق عقول را نورالانوار قرار داده است وی عالم نور را به صورت هرمی ترسیم می کند که در رأس آن نورالانوار و در قاعده آن ارباب انواع و در بدنه آن عقول طولیه می باشد. ارباب انواع حلقه واسطه بین انوار قاهره طولیه (عقول طولی) و عالم ظلمت است به این معنا که عقول طولیه، عقول عرضیه را ایجاد و عقول عرضیه هم مادون فلک هشتم یعنی افلاک هفت گانه و عالم عناصر و موالید ثلاث را ایجاد و تدبیر می کنند. سهروردی ارباب انواع را در عرض هم می داند و بین آنها علیتی قائل نیست به این معنا که هیچ رب النوعی نسبت به رب النوع دیگر علیت ندارد اگر چه بعضی نسبت به بعضی از شدت نوری بیشتری برخوردارند پس در عین عدم علیت بین آنها، تشکیک وجود دارد. ایشان اگرچه به صراحت می گوید که این مطالب را از راه شهود بدست آورده است ولی اولاً آنها را مستدل کرده و ثانیاً از فرشته شناسی حکمت فارسی و دیگر حکمای باستان نیز بهره برده است. سهروردی با طرح مثل در فلسفه اش هم کثرت عالم ماده را حل می کند و هم توجیه و تحلیلی عقلانی از بعضی از روایات ارائه می دهد.
مسعود اسمعیلی محسن جوادی
این رساله به بحث از این مطلب می پردازد که معرفت عرفانی چه سنخ معرفتی است و چه مولفه-ها و مقوماتی دارد. از میان متفکران اسلامی، عارفان اسلامی، به ویژه ابن عربی و پیروان مکتب وی، و فیلسوفان اسلامی، یعنی به طور خاص فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق و صدرالمتألهین، به تفصیل به این موضوع پرداخته اند. صاحب نظران و فیلسوفان دین و عرفان در غرب نیز در این زمینه، چند نظریه مهم ارائه نموده اند. همگی این دیدگاه ها و نظریات، در مجموع، در چند گروه قابل دسته بندی هستند: 1) احساسی و عاطفی بودنِ معرفت عرفانی (دیدگاه احساس گرایان غربی)، 2) متناظر بودن معرفت عرفانی و معرفت حسی (تجلی بنیاد بودن معرفت عرفانی؛ دیدگاه آلستون)، و 3) ساخت یافته بودن معرفت عرفانی (دیدگاه ساخت گرایان غربی) که این سه نظریه از آنِ غربیان بوده و در این رساله به بررسی نقاط قوت و ضعف آنها پرداخته شده و روشن شده است که هیچ یک، نظریه ای کاملاً صحیح نیستند؛ 4) نظریه اتحادی بودن معرفت عرفانی (دیدگاه عارفان اسلامی): دیدگاه عارفان اسلامی به ویژه ابن عربی و اتباع وی، به طور خلاصه فراحسی و فراعقلی بودن، نوری و وجودی بودن، بی واسطه بودن و اتحادی بودن معرفت عرفانی است که ساختار معرفت عرفانی را در یک طیف تشکیکی، از دو وجهی تا یک وجهی ترسیم می کند. 5) نظریه ارتسامی بودن معرفت عرفانی (دیدگاه حکمت مشاء): فارابی و شیخ الرئیس، معرفت عرفانی را تا آنجا که مورد تحلیل قرار می دهند از سنخ انتقاش صور کلی و جزئی از عالم عقول به در عقل و سپس در قوه خیال انسان و پس از آن در حس مشترک می شمرند و آن را ارتسام می نامند؛ 6) نظریه حضوری و اشراقی بودنِ معرفت عرفانی (دیدگاه حکمت اشراق): دیدگاه شیخ اشراق در این زمینه به طور خلاصه این است که معرفت عرفانی از سنخ اضافه اشراقیه علمیه است و هرچند بی واسطه است، وجودی و اتحادی نیست ولذا وی، ساختاری دو وجهی را برای معرفت عرفانی در نظر می گیرد؛ 7) نظریه حضوری و اتحادی بودن معرفت عرفانی: ملاصدرا با استفاده از نظریه عرفا، معرفت عرفانی را معرفتی حضوری، تشکیکی، وجودی و اتحادی می داند و از ساختاری دو وجهی تا ساختاری یک وجهی برای مراتب مختلف معرفت عرفانی در نظر می-گیرد. همه دیدگاه های عارفان و فیلسوفان اسلامی، حاوی نکات بسیار دقیقی است که در قسمت مربوط به هریک به تفصیل روشن شده است. در نهایت به نظر می رسد، یافتن بهترین تبیین برای این مسأله، همچون روش متفکران اسلامی، در گرو بازگشت به رهیافت متافیزیکی، در عینِ توجه به شواهد و قرائن انضمامی و ملموس (همچون روش اندیشمندان غربی) است و به هیچ وجه رویکرد غیر متافیزیکیِ غربیان در این خصوص، کارساز نیست و از ارائه تحلیل زیربنایی از موضوع، عاجز است. با توجه به این جمع بندی و با عنایت به نقاط ضعف و قوت هریک از دیدگاه ها می توان به دیدگاهی نسبتاً جامع تر و هماهنگ تر در این خصوص دست یافت که در پایان رساله بدان پرداخته شده است.
زهرا شریف یدالله یزدان پناه
تجربه عرفانی از منظر ذات¬گرایان و ساخت¬گرایان غربی و ابن¬عربی چه سنخ معرفتی بوده، دارای چه هویتی است و دیدگاه این دو گروه، چه تشابهات و تفاوت¬هایی با دیدگاه ابن¬عربی دارد؟ دیدگاه¬ها و نظریات صاحب¬نظران غربی در این زمینه، عبارت¬اند از: الف) ذات¬گرایی: ذات¬گرایان معتقدند تجربه عرفانی خالص و قابل تفکیک از تفسیر وجود دارد و این تجربه، حائز ویژگیهایی مشترک در همه فرهنگها و سراسر جهان است. ذات¬گرایی، به سه گروه از نظریات تقسیم می¬شود: 1) احساسی و عاطفی بودنِ تجربه عرفانی (احساس¬گرایی)؛ این احساس و عاطفه در متن خود حاوی نوعی آگاهی بی-واسطه است. در این نظر، احساسهای مختلفی به عنوان ماهیت تجربه عرفانی بیان شده است: احساس وابستگی مطلق، احساس ارتباط با فوق طبیعت، احساس وحدت با واقعیت متعالی و احساس اتحادی حضور؛ 2) متناظر بودن تجربه عرفانی و تجربه حسی: ساختار و ماهیت معرفت¬شناختی تجربه عرفانی و حسی، همسان است و بر اساس نظریه ادراک می¬توان اعتبار معرفت و تجربه عرفانی را اثبات نمود؛ 3) نظریه یافت مستقیم و اتحادی: ماهیت و سرشت اساسی تجربه عرفانی، نوعی آگاهی یا شناختِ وحدت¬نگر و اتحادی است. ب) ساخت¬گرایی: تجربه و معرفت عرفانی، بسان دیگر تجارب و شناختها از سوی پیش¬زمینه¬ها، ساخت¬یافته تلقی می¬شود و این ساخت¬یافته¬بودن در مورد تجربه عرفانی، شدید¬تر است و به علت اختلاف پیش¬زمینه¬ها در فرهنگهای مختلف، باید از تفاوت ماهیت تجارب عرفانی در سراسر جهان سخن گفت نه اشتراک آنها. دیدگاه ابن¬عربی و اتباع وی در مورد ماهیت تجربه و معرفت عرفانی، فراحسی و فراعقلی بودن، نوری و وجودی بودن، بی¬واسطه بودن و اتحادی بودن معرفت عرفانی است که ساختار معرفت عرفانی را در یک طیف تشکیکی، از دو وجهی تا تک¬وجهی ترسیم می¬کند. در مقام مقایسه این نظریات، به طور خلاصه باید گفت در ذات¬گرایی، احساس¬گرایان، ماهیت تجربه عرفانی را نسبت به دیگر شناختها دگرسان می¬دانند و ساختار آن را بی¬واسطه و دو وجهی می¬شمرند و به ارزش معرفت¬شناختی آن اعتقاد دارند؛ نظریه تناظر معرفت عرفانی با معرفت حسی، ماهیت معرفت¬شناختی تجربه و شناخت عرفانی را سه¬وجهی ترسیم می¬کند و از ارزش معرفتی تجربه عرفانی دفاع می¬کند. نظریه یافت مستقیم، تجربه و شناخت عرفانی را کاملاً دگرسان و تک¬وجهی می¬شمرد ولی از داوری نهایی در باب ارزش و اعتبار معرفت-شناختی¬ِ تجربه عرفانی، خودداری می¬ورزد. اما در ساخت¬گرایی، ماهیت تجربه و شناخت عرفانی، ساخت¬یافته و دارای ساختار سه¬وجهی معرفت تلقی می¬گردد و ارزش آن نیز به دلیل ساخت¬یافتگی، مورد انکار است. از دیدگاه ابن¬عربی، معرفت عرفانی نسبت به دیگر شناختها، دگرسان است و از ساختار دو وجهی تا تک¬وجهی را شامل می¬شود و به دلیل نبود هیچ¬گونه واسطه در آن، ارزش و اعتبار مطلق دارد. هریک از این دیدگاه¬ها دارای نقاط قوت و ضعفی است که به¬تفصیل به آنها پرداخته شده است. در نهایت، حل این مسأله، با اتخاذ رهیافت متافیزیکی متفکران مسلمان، در عینِ توجه به قرائن انضمامی (روش اندیشمندان غربی) ممکن است و به¬هیچ¬وجه رویکرد غیرمتافیزیکیِ غربیان در این خصوص، کارساز نیست و از ارائه تحلیل زیربنایی از موضوع، عاجز است.
شهناز قهرمانی ده نویی یدالله یزدان پناه
اخلاق عرفانی به عنوان یکی از رویکردهای اخلاق اسلامی، از شاخههای تخصصی عرفان اسلامی میباشد. این اخلاق دارای مبانی خاص انسان شناختی است که ریشه در عرفان نظری و عرفان عملی دارد. مهمترین مبانی انسان شناختی این اخلاق عبارتند از 1- قلب گوهر اصلی وجود انسان است. 2- این گوهر دارای لایههای طولی و اطوار باطنی است که به لطائف و بطون سبعه تعبیر میشود. 3-سعادت و کمال لایق آدمی، وصول الی الله است. سایر مبانی انسان شناختی اخلاق عرفانی، از فروعات این سه مبنا بوده و ذیل آنها مورد بررسی قرار میگیرند. اهل معرفت حقیقت انسان را قلب دانسته و عقل، حس و دیگر قوای باطنی و ظاهری را از شئون آن میشمارند. قلب دارای کارکردهای متنوعی است که مهمترین آنها، ادراک شهودی حقایق و معارف است و انواع احساسات و احوالات و اعمالی چون نیت، توبه و اخلاص از جمله کارکردهای عملی قلباند. با ظهور اسماء و صفات الهی در قلب، آدمی از صفات بشری فانی گشته و تمام رفتارها و ملکات او صبغهی الهی میگیرند و تخلق به اخلاق الهی حاصل میشود. توجه به ساختار وجودی قلب که دارای لایههای طولی و اطوار وجودی میباشد، مبنای مهم دیگری است که معرفت دقیقتر و عمیقتری از نفس را موجب میشود. از این منظر قلب بالقوه، دارای مراتب باطنی و طولیای است که حرکت درونی و صیرورت وجودی، تأمین کننده فعلیت آنها میباشد. اشتداد وجودی قلب در گرو خرق حجابهای ظلمانی و نورانی و شکوفایی لایههای قلب یعنی طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی میباشد و با شکوفایی اطوار وجودی قلب، مقاماتی مانند اسلام، ایمان و احسان به منصه ظهور میرسند. براساس این مبنا همهی فضایل اخلاقی به شکل طولی قابلیت ارتقا دارند و عمق و ظرافت ملکات اخلاقی گستردهتر میشود. اما مبنای سوم یاد شده این است که سعادت انسان در وصول الی الله است که با سیر و سلوک معنوی و توفیق جذبههای الهی حاصل میشود. بر اساس این مبنا اخلاق عرفانی، در جانب فضایل حکم میکند بر ضرورت دو امر: حسن فعلی و فاعلی با رعایت اخلاص و در جانب رذایل حکمش وجوب تقبیح و ترک موجبات دوری از کمال و هجران از جمال، است. بررسی و تحقیق متون دینی و مصادر قرآنی روایی آن مفید این حقیقت است که مبانی انسان شناختی اخلاقی عرفانی، با متون دینی هم افق بوده و موافقت و مطابقت دارد. از منظر شریعت نیز قلب، اصل انسان معرفی شده که با اطوار و کارکردهای گوناگون معرفتی، احساسی و عملی مانند ایمان، اطمینان، شرک و نفاق سعادت و شقاوت آدمی را رقم میزند. متون دینی نیز انسان را موجودی میداند که دارای مراتب طولی و باطنی مانند روح، قلب و نفس، میباشد. در باب مبنای سوم باید گفت متون دینی بر آن است که کمال آدمی به بندگی تام و دارا بودن قلب سلیم است و سعادت را رسیدن به مقام محو و کمال انقطاع میداند.
محسن شیرمحمدی یدالله یزدان پناه
عالم مثال یا عالم برزخ یکی از عوالم موجود در هستی است که از زمان افلاطون تا به اکنون در مورد آن به بحث و اثبات و استدلال پرداخته اند. جناب حکیم سهروردی از جمله کسانی است که برای اثبات مستقل این عالم به استدلال پرداخته و چهار دلیل بر وجود عالم مثال اقامه می کند و آنرا توضیح می دهد. اما مکتب مشاء به دو دلیل منکر عالم مثال بوده که بعدها جناب صدرالمتألهین به جواب آنها پرداخته است. مکتب حکمت متعالیه که از دو چشمه فلسفه و عرفان سرچشمه گرفته است. و این دو مکتب یعنی فلسفه پس از سهروردی و عرفان پس از ابن عربی نیز به وجود عالم مثال اذعان داشته اند هر چند عرفا مهمترین دلیل خویش بر وجود آنرا کشف و شهود می دانند، ملاّصدرا در نهایت قوّت و شدّت با شهود عرفا و دلائل فلاسفه به تبیین عالم مثال پرداخته است و علاوه بر پذیرش چهار دلیل شیخ اشراق خود نیز سه دلیل بر آنها افزوده است . و کمبودهایی و نقائصی که در کار سهروردی بوده برطرف ساخته است. ولی در راستای توضیح و تبیین عالم مثال با شیخ اشراق اختلافاتی نیز دارد که مهمترین اختلاف آندو در بحث تجرد قوه خیال و تقسیم عالم مثال به منفصل و متصل می باشد که شیخ اشراق به تبعیّت از فلسفه مشاء قائل به مادّی بودن قوه خیال می باشد. و عالم مثال را تنها با عالم مثال منفصل تبیین می کند ولی صدرالمتألهین تجرّد برزخی قوه خیال را به اثبات می رساند . و عالم مثال را همانند عرفا به دو قسم ، متصل و منفصل تقسیم می نماید. و آنرا در دو قوس نزول و صعود به بحث می گذارد. و با تجرد قوه خیال و اثبات قوس صعودی برزخ، معاد جسمانی را به نحو احسن به تصویر می کشد. و آنچه را که شرع در تثبیت معاد جسمانی و روحانی فرموده را با بیان استوار خود اثبات می کند.