نام پژوهشگر: علیرضا بزرگ نیا
علیرضا بزرگ نیا حسین سیدی
نسبت فلسفه و تفکر، با شعر و ادبیات چیست و از چه منظری می توان به تعامل و گفتگو میان این دو حوزه ی اصیل حیات بشری پرداخت؟ بی شک رابطه میان فلسفه وادبیات، یکی از مهمترین چالشهایی است که می توان روش های آن را آزمود و از تجربه های دیگران، برای فهم موضوع سود جست. پرسش مهم دیگر در این باره این است که جایگاه فلسفه و ادبیات کجاست و فلسفه و و ادبیات چیست؟ آیا صرفا اهل فلسفه، قوام بخشان تفکر یک قوم و ملت هستند، یا شاعران و ادیبان نیز؟ نسبت میان فیلسوف و شاعر در فرهنگ یک ملت چیست؟ آیا تعاملی میان شاعران و فیلسوفان وجود دارد؟ آیا میان فلسفه و ادبیات، می توان مرزهای قاطع و روشنی ترسیم کرد؟ میخائیل نُعَیمه بعنوان یکی از ادیبان و فیلسوفان و شاید بهتر بتوان گفت بعنوان یک ادیب فیلسوف، با تفکرات عمیق فلسفی و صوفیانه توانسته است از نسبت میان فلسفه و ادبیات به خوبی بهره برده و تفکرات خویش را پیرامون مسائل اساسی زندگی و هستی به ویژه موضوع وحدت وجود انسان و طبیعت ، با زبانی شاعرانه و ادیبانه بیان کند. پایان نامه حاضر توانسته است تا حدودی بستر مناسبی را برای تامل بیشتر در باب نسبت این دو حوزه از طریق بررسی تفکرات شاعرانه این نویسنده و شاعر مسیحی معاصر عرب فراهم کند. تلاش بنیادین در این پژوهش بر این امر استوار گردیده است تا از رهگذر تحلیل پیوند میان ادبیات به طور کلی و نقد ادبی به شکل خاص با فلسفه، به نتایج زیبا و مثبتی در این دو حوزه دست یابد. بنابراین با در نظر گرفتن نسبت میان این دو گفتار و سپس تطبیق آن بر آثار میخائیل نعیمه به ویژه الغربال، تلاش خواهیم کرد تا ادبیات و فلسفه را در یک پارادایم به گفتگو و تعاملی ارزنده واداریم.