نام پژوهشگر: احمد غنی زاده
ندا خسروانی محمدعلی گودرزی
یک مسأله مهم در علم عصب-روان شناسی به چگونگی پیوند دادن مکانیسمهای مغزی به رفتارهایی که تحت کنترل این مکانیسم هاست، مربوط می شود. موضوع دیگر دانستن این است که چگونه رفتارهای نابهنجار از آسیب مکانیسم های مغز که رفتارهای بهنجار را کنترل می کنند، ناشی می شود. یکی از فرضیاتی که در رابطه با نقص های مختلف بیماری اسکیزوفرنیا (حساسیت تباین، پردازش حرکتی، پوشش معکوس، انسجام فضایی- زمانی و غیره) مطرح شده است، نقش دو دستگاه مگنوسلولار و پارووسلولار در این بیماران است. پیشنهاد شده است که اسکیزوفرنیا با یک نقص در مسیر مگنوسلولار از سیستم بینایی زیر قشری مرتبط است. بنابراین هدف اصلی این پژوهش بررسی نقص عصبی گذرگاه مگنوسلولار در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا با استفاده از دستگاه پریمتری هامفری است که تا کنون در این دسته از بیماران به کار گرفته نشده است. این آزمون دقیقاً مطابق با ویژگی های عصبی خاص مگنوسلولار ساخته شده و می تواند فرضیه نقص مگنوسلولار را با توجه به این ویژگی ها در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا مورد آزمون قرار دهد.هدف دیگر این تحقیق بررسی ارتباط بین علائم مثبت و منفی در اختلال اسکیزوفرنیا با نقص گذرگاه مگنوسلولار، به منظور بررسی نقش این بدکاری در بروز علائم فوق می باشد. بدین منظور40 نفر به تفکیک 20 بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا (12مرد و8 زن) و 20 فرد بهنجار (10مرد و 10 زن) به وسیله ابزار پریمتری هامفری مورد آزمون قرار گرفتند. میانگین سنی آزمودنی ها به طور کلی، برابر 29/25 سال بود وآزمودنی ها در دامنه سنی 45-19 قرار داشتند. نتایج نشان داد گروه بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا در هر دو چشم عملکردی بسیار ضعیف تر از گروه افراد بهنجار در این پژوهش داشتند و برای هر چشم تفاوتبین دو گروه معنی دار بود. اما بین دو گروه علائم مثبت و منفی بیماران در میزان آسیب گذرگاه مگنوسلولار تفاوت معنی داری وجود نداشت و هر دو گروه تقریباً به یک میزان در آزمون ماتریس هامفری نابهنجاری نشان دادند. این نتایج به طور کلینشان دهنده نقص گذرگاه عصبی مگنوسلولار در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا می باشد و فرضیه تحقیق را تأیید می کند. از آن جا که این گذرگاه جزئی از سیستم عصبی می باشد، این یافته به طور کلی در راستای تحقیقاتی است که مبنی بر وجود نقایص عصبی در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا هستند. نقص بارز گذرگاه مگنوسلولار را می توان عامل ایجاد نقایص گسترده شناختی و توجهی در این بیماران دانست.
بنفشه امیدوار مریم السادات فاتحی زاده
هدف پژوهش حاضر این بود که در ابتدا به بررسی روابط همبستگی بین کیفیت دلبستگی با افسردگی و نیز و رضایت از زندگی نوجوانان بپردازد. و سپس به مقایسه سه شیوه درمانی مشاوره شناختی- رفتاری فردی، مشاوره خانواده مبتنی بر دلبستگی، و مشاوره تلفیقی(مشاوره شناختی- رفتاری فردی و مشاوره خانواده مبتنی بر دلبستگی)، در کاهش علائم افسردگی، افزایش رضایت از زندگی و کیفیت دلبستگی نوجوان – مادر، در نوجوانان دختر افسرده بپردازد. ابتدا به منظور بررسی روابط همبستگی بین متغیرهای وابسته پژوهش، از روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای استفاده شد. بدین ترتیب که از بین 4 ناحیه آموزشی شهر شیراز، 2 ناحیه آموزشی به تصادف انتخاب شد. سپس از بین دبیرستانهای این دو ناحیه، به طور تصادفی 10 دبیرستان انتخاب شدند. گروه نمونه شامل 785 نوجوان دانش آموز مقطع دبیرستان بود که به تکمیل پرسشنامه های کیفیت دلبستگی، افسردگی، و رضایت از زندگی پرداختند. نتایج نشان داد که در هر دو جنس، دلبستگی به مادر، پدر، و همسال، پیش کننده معنادار افسردگی آن ها بود و در این حیطه دلبستگی به مادر تبیین کننده واریانس بیشتری از افسردگی بود. در حیطه رضایت از زندگی، در پسرها، دلبستگی به مادر، پدر، و همسال، پیش کننده معنادار رضایت از زندگی نوجوانان بود. اما در دخترها، تنها دلبستگی به مادر و پدر پیش بینی کننده معنادار رضایت از زندگی آن ها بود. در این حیطه برخی تبیین های فرهنگی مورد بحث قرار گرفت. به منظور بررسی مقایسه میزان اثر بخشی شیو های مشاوره ای، از روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای استفاده شد. بدین ترتیب که از بین 4 ناحیه آموزشی شهر شیراز، 1 ناحیه آموزشی(ناحیه1) به تصادف انتخاب شد. سپس از بین دبیرستان های این ناحیه، به بطور تصادفی 4 دبیرستان و از هر دبیرستان شش کلاس انتخاب شد که شامل502 دانش آموز بود. سپس پرسشنامه افسردگی کودکان بر روی آن ها اجرا شد. پس از گردآوری پرسشنامه ها، افرادی که نمره افسردگی آن ها یک و نیم انحراف معیار بالاتر از میانگین بود انتخاب شدند که شامل 48 دانش آموز بود. بعد از انجام مصاحبه تشخیصی و در نظر گرفتن ملاک های ورود، 40 نفر باقیمانده که دارای ملاک های ورود به پژوهش حاضر بودند به طور تصادفی در سه گروه آزمایش و یک گروه کنترل جایگزین شدند. گروه های آزمایش عبارت بودند از: مشاوره شناختی- رفتاری، مشاوره خانواده مبتنی بر دلبستگی و مشاوره تلفیقی. نتایج نشان داد که: هر سه شیوه مشاوره ای توانسته اند منجر به کاهش علائم افسردگی و افزایش رضایت از زندگی، و افزایش کیفیت دلبستگی نوجوان-مادر شدند. هیچیک از شیوه های مشاوره ای از نظر تأثیرگذاری در حیطه های فوق در مرحله پس آزمون و پیگیری1، بر دیگری ارجحیت نداشت. تنها در حیطه کیفیت دلبستگی، مشاوره تلفیقی نسبت به مشاوره شناختی- رفتاری در مراحل پس آزمون،س پیگیری 1 و 2، ارجحیت داشت. در مرحله پیگیری 2 نتایج متفاوتی در اثر مقایسه دو به دو شیوه های مشاوره به دست آمد: مشاوره تلفیقی نسبت به مشاوره خانواده و نیز مشاوره شناختی – رفتاری، تأثیر بیشتری بر کاهش علائم افسردگی، افزایش رضایت از زندگی، و افزایش کیفیت دلبستگی نوجوان- مادر داشت. مشاوره خانواده نیز نسبت به مشاوره شناختی - رفتاری در حیطه افزایش کیفیت دلبستگی نوجوان- مادر، ارجحیت داشت.
لیلی شفیعی مهران مرتضوی
چکیده ندارد.
لیلی شفیعی مهران مرتضوی
چکیده ندارد.